فروش علم ومنطق
کشوری که کف خیابانش منطق و علم
می فروشند و پشت ویترین مغازه های لوکس
وسایل آرایش صورت و بزک ظاهر ؛
مطمئنا امید و انتظاری
از مردمانش نیست…!
کشوری که کف خیابانش منطق و علم
می فروشند و پشت ویترین مغازه های لوکس
وسایل آرایش صورت و بزک ظاهر ؛
مطمئنا امید و انتظاری
از مردمانش نیست…!
اطلاعیه شهربانی درباره شروع ماه رمضان در قبل از انقلاب
_تظاهر به روزه خواری ممنوع
_سینماها و تماشاخانه ها در شب قدر بسته است
_استفاده از بلندگو برای مراسم مذهبی باید با اجازه قبلی کلانتری محل باشد
تویِ این شبا تصمیم بگیریم به بد نبودن..
آره ،
اگه خیلی نمیتونیم دلی رو شاد کنیم،
اگه از دستمون برنمیاد که حالِ دلِ کسی رو خوب کنیم،
اگه نمیتونیم با حرفامون یا کارامون دلی رو آروم کنیم ،
اگه نمیتونیم در حقِ کسی خوبی کنیم،
حداقل تصمیم بگیریم از همین شبا به بعد بدی نکنیم در حقِ کسی ..
دلی رو غمگین نکنیم ،
تو زندگیِ کسی دست دراز نکنیم به نیتِ دزدیدنِ آرامِشِش !
آشوب نکنیم دلِ آدما رو ..
اگه قادر نیستیم لبخندی رو لبِ آدما بنشونیم ،
دستِ کم اشکِ چشمشون رو درنیاریم..
اینو درک کنیم و بپذیریم همونقدری که دلمون تو زندگیمون آرامش میخواد،
دیگران هم همونقدر لایقِ آرامشن ..
طوفان به پا نکنیم تو زندگیِ آدما ..
زخم نزنیم ،
اگه آرامشِ از دست رفته ای دارن و کاری ازمون برنمیاد براشون ،
حالِ دلِ ناآرومِشون رو بدتر نکنیم ،
اگه حرفِ حساب بلد نیستیم سکوت کنیم ..
تهِ دلِ کسی رو خالی نکنیم ..
شبایِ قدر رو ، قدر بدونیم برایِ بد نبودن ..
تمرینِ بد نبودن ، خودش اولین قدمه به سمتِ خوب بودن ..
اگه مثلِ من، دوریم تا مرحله ی خوب بودن ،
از یه پله عقب تر شروع کنیم ..
بد نباشیم ،
با دلِ آدما ،
با آرامشِ آدما ،
با زندگیِ آدما ، بد نباشیم ..
یا علی بگیم به این شبها ،
که اسمِ متبرکِش شده چاشنی این شبها ..
که وقتی ده بار خدا رو به اسمِش قسم میدیم دلِ خدا هم بلرزه ،
که نه نیاره تو کارِمون ،
که نشد نذازه جلو پاهامون ..
که نمیذاره هم ..
انقدر که اون منتظر و مشتاقه ،
ما نیستیم..
به خودِش قسم که بیشتر از احتیاجِ ما ، اشتیاقِ اون این عشق رو اداره میکنه ..
خدایا به اشتیاقِت قسمِت میدیم که جز تو احتیاجِمون نباشه به کسی ..
الغَوث یا غیاثَ المُستَغیثین ..
یا علی ..
روزی “اندوه” به روستای ما آمد
“گفتیم رهگذر است
اما ماند
گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان
گفتیم:مهمان بد قدمیست
دو سه روز دیگر می رود
و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان
اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی “آه” می دهد .
تمام امیدها را بلعید و به جایش “حسرت” در دلها انبار کرد
پیران ده هنوز به یاد دارند :
روزی که اندوه آمد
“جهل” نگهبان دروازه روستا بود…
لقمان حکیم گوید:
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی تکبر
سر برافراشته و خوشه های دیگری که از
روی تواضع سر به زیر آورده بودند
نظرم را به خود جلب نمودند
و هنگامی که آنها را لمس کردم،
•• شگفت زده شدم ••
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را
پر از دانه های گندم یافتم
با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز
چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند
اما در حقیقت خالی اند