صندوق صدقات
صندوق صدقات
سه ماه بود حقوق نگرفته بود.
از هر کسی فکرش را می کرد قرض گرفته بود و دیگر برایش راهی نمانده بود. حتی یک شب نتوانسته بود برای خانواده اش افطاری و سحری تهیه کند.
این راه آخرش بود.
صندوق صدقه را باز کرد، روی یک کاغذ کوچک دستخط کودکانه آشنایی دید:
من خیلی دوست دارم به فغرا کمک کنم ولی بابام میگه پول ندارم سه ماهه حغوغ نگرفتم. عوزش برای بچه های فغیر این نقاشی رو کشیدم.
محمدرضا مهاجر