مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

شما هم یک دفتر داشته باشید!

16 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه

#محبوبان_الهی


#نکات_اخلاقی

شما هم یک دفتر داشته باشید!
 
باید همانطور که یک بازاری شب به شب به حساب کاسبیش می رسد ، شما هم یک دفتر داشته باشید و تمامی کارهایی که صبح تا شب انجام داده اید را بنویسید . از کارهای بدتان استغفار کنید و به خاطر کارهای نیکتان خدا را شکر کنید .

شخصی می گفت : پدرم از من خواست که تمامی کارهایی که در طول روز انجام می دهم را شب ها برایش بگویم . من همان روز اول و دوم خسته شدم و به او گفتم : هر خواهشی داری به من بگو تا برایت انجام دهم ، اما این کار را از من مخواه که برایم مشکل است! پدرم گفت : ” تو که از بازگو کردن کارهای یک روزت خسته شده ای چگونه طاقت می آوری در روز قیامت خداوند به حساب تمامی اعمالت برسد؟!


در محضر آیت الله مجتهدی ، ص 226 – 227

 نظر دهید »

پاپ فرانسیس با آیت الله سیستانی ملاقات کرد

16 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه

پاپ فرانسیس با آیت الله سیستانی ملاقات کرد

پاپ فرانسیس در جریان سفر به عراق ، صبح امروز (شنبه ) به منزل آیت الله «سید علی سیستانی» مرجع عالیقدر شیعیان عراق در نجف اشرف رفت و با وی ملاقات کرد.


کاروان حامل «پاپ فرانسیس» رهبر کاتولیک‌های جهان صبح امروز به منزل آیت الله سیستانی مرجع عالیقدر شیعیان عراق در نجف اشرف رفته است.

پاپ فرانسیس رهبر کاتولیک های جهان با گذشتن بیش از یکسال محدودیت های کرونایی برای یک سفر 4 روزه روز جمعه در میان تدابیر شدید امنیتی و مقررات منع ورود به بغداد، وارد عراق شد.

16150160481032665_988.jpg

 نظر دهید »

هفت خان صبوری زینب(س)، اثبات توانایی زن و رد اندیشه بی‌بنیاد ضعیف‌انگاری

09 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه

           

آن روز كه درسايه سار ديوار بلند شكيبائيت، درد تكيه زد و غم صبورترين شانه و مطمئن‌ترين قلب را در ازدحام خون و عطش و تازيانه يافت، ما به توانايي «زن» ايمان آورديم و انديشه بي‌بنياد «ضعيف‌انگاري» زن را بر سر همه كج‌انديشان آوار ديديم.
آن روز كه از ساحل گودال گذشتي و موج متلاطم خون تا ابديت دامن مي‌گسترد،‌هيچ‌كس شكسته‌ات نديد. آنان كه حماقت خويش را راست ايستاده بودند.(1) و فرو شكستنت را انتظار مي‌كشيدند، زني را ديدند كه راست قامت مي‌دود! اگر هم خم مي‌شود براي بوسه وداع است بر حلقومي بريده و نشاندن پيكري است 360 زخم خورده در مقابل چشم‌هاي خدا كه: «خدايا قرباني آل‌محمد (ص) را بپذير!»
در آفتابي‌ترين مشرق هستي ـ گودال قتلگاه ـ هيچ‌كس افول صبوري زينب را نديد. هيچ‌كس در آن لحظه كه همه هستي مي‌شكست و همه ذرات مي‌گريستند و پشت آسمان خميده‌تر مي‌شد، عجز و ضعف در سيماي زينب نديد. آنگاه نيز كه در حريق حرم، كودكان سرگشته را به آرامش آغوش مي‌كشيد ترديد و تشويق ـ حتي دمي ـ به حرم امن قلبش راه نيافت.
با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگي،‌از دشت لاله رنگ آتش‌خيز گذشت، اما در هنگامه عبور از انبوه لاله‌هاي پرپر، هيچ‌كس باغبان بزرگ دشت را به گل چيدن نديد و گرچه انبوه گلبرگ‌هاي پرپري كه زير سُم پاييز له مي‌شدند، جانش را شعله‌ور مي‌كرد، كسي گلبرگ روحش را پريشان و بازيچه طوفان نديد. از كربلا تا كوفه، آسمان دمي بي‌چرخش تازيانه و غوغاي تمسخر فاتحان زبون كربلا نبود و زينب كه بازوان تازيانه خورده مادر را تجربه مي‌كرد با طمأنينه‌اي شگفت، همه راه را تا پايان، چشم بر چشم برادر پيمود و بي‌دمي شكست،‌دم به دم ستم را بيشتر مي‌شكست و لحظه‌هاي رسوايي را پيش‌تر مي‌برد.
آن‌گاه نيز كه به شهر تمسخر و تحقير و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده جشن پيروزي برپا ساخته و هزاران زن بر پشت‌بام‌ها هلهله‌گر بودند و پايكوبي و قاه‌قاه مستان با آه‌آه كودكان درهم مي‌آميخت، شكيبايي و وقار لحظه‌اي از كاروان قلب زينب فاصله نمي‌گرفت. زينب، آبروي صبوري است و «آيت» بزرگ ايستادن و كدام مفسر و تفسير به ژرفاي بطن در بطن اين آيت سترگ راه خواهد يافت. اگر او نبود چه كسي انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن‌ها مي‌شست؟! چه كسي توانايي و عظمت زن را چونان خورشيد بر پلك‌هايي كه به كج‌بيني و كم‌بيني و «بدبيني» عادت كرده‌اند مي‌تاباند؟! اگر زينب نبود تا هزاره‌هاي ديگر كژانديشان هزار بهانه و توجيه در شكستن و تحقير «زن» مي‌يافتند و زن هنوز درازمويي كوتاه عقل و ضعيفه‌اي مستحق «زدن» بود و لابد به همين دليل «زن‌»ش ناميده‌اند!
حديث‌دردهاي زينب را هيچ قلبي بر نمي‌تابد. هيچ‌كس نيست كه بي‌قراري اشك را در مرور غم‌هاي زينب پشت پلك‌هايش تجربه نكند. هيچ عاطفه‌اي نيست كه شنيدن آنچه بر زينب رفت طوفاني‌اش نكند.
چهارساله بود كه در افق نگاهش،‌آخرين روزهاي زندگي پيامبر غروب كرد! هنوز سايه سنگين غربت پيامبر از ديواره قلبش دامن برنچيده بود كه در شبانگاه درد، در غريبانه‌ترين تشييع، گلبرگ پاييز‌زده پيكر مادر را در گمنامي كاشت و در اندوهي بي‌صدا ـ كه هراس كشف قبر جگرگوشه رسول حتي امكان گريستن و عقده‌گشايي‌اش نمي‌داد ـ به خانه برگشت.
تنهايي پدر، دردهاي پنهان و ناگفتني، خار خليده در چشم و استخوان نشسته در گلو،‌زينب را مي‌گداخت و در خانه بي‌زهرا، همه خاطرات مادر را مرور مي‌كرد و پدر را كه اينك سخنان تسلي‌بخش زهرا را در گوش نداشت مي‌ديد كه سر بر ديوار، غريبانه مي‌گريد و سر در چاه،‌آه مي‌كشد و با تصوير خويش كه در پرتو ماهتاب بر آب افتاده، دردهاي سينه‌سوز را باز مي‌گويد.
هنوز سي‌سالگي را تجربه نكرده بود كه در آستانه در، برايش هديه‌اي سرخ از مسجد آوردند. پدر قرباني عدالت خويش شده بود و آفتاب را «خلاصه سياهي» در ناجوانمردانه‌ترين ضربت در «غديري» از خون نشانده بود.
دو روز كه ثانيه‌هايش به درازي قرن‌ها گذشت چكه‌چكه «علي» بر دامان زينب چكيد و زخمي كه چشم بر چشم زينب داشت با «دختر» حديث «رفتن» مي‌گفت. دو روز تيماردار پدر بود با نظاره مرغكاني كه شيون مي‌كردند و گاه سر راندنشان داشتند، آواي نرم پدر برمي‌خاست كه: «مرانيد، نوحه‌گرند!»
خوان چهارم، زهرابه‌هايي است كه طشت را آذين مي‌بندد. پاره‌هاي جگر برادر در خيانت نامحرم‌ترين محرم! بر سيماي رنگ پريده حسن، لبخند مي‌زند و زينب مي‌بيند كه لخته‌لخته برادر در طشت فرو مي‌چكد! راستي كدام شانه را شكيب اين همه رنج است. كدام دل را ياراي تحمل اين درد،‌اين همه سوگ،‌اين همه سوز، كدام انسان را مي‌شناسيم كه در لشگر‌انگيزي غم،‌بي‌حضور ساقي، اين همه غم‌شكن و استوار بايستد.
خوان پنجم زينب،‌كربلاست. او خوب مي‌داند اين كاروان به كجا مي‌رود. او بارها از زبان برادر شنيده است كه اين كاروان در خون لنگر مي‌اندازد و بر ساحل شهادت مي‌آرمد و راهي را كه برادر با «سر» مي‌رود،‌خواهر با «پا» بايد تداوم بخشد؛ راهي كه شهادت آغاز آن است و اسارت كمال‌بخش آن. خوب مي‌داند ساحل فرات، درياي تشنگي است! خوب مي‌داند بوسه‌گاه پيامبر، ميزبان خنجر خواهدشد و در غروبي تلخ، باغ نبوت لگدمال پائيز مي‌شود خوب مي‌داند كه داغذار و بي‌يار،‌پرستار بيماري تبدار و كودكاني سوگوار خواهد بود با راهي نيمه‌تمام كه تا «شام» بر شتراني لنگ و همسفر دژخيماني سياه دل بايد طي شود و اين همه را مي‌داند و مي‌ماند و در تمامي اين لحظه‌هاي داغ و درد، بي‌اخمي و بر جبين و ترديدي در «راه» پابه‌پاي شهادت مي‌رود و شگفتا همراه با برادر بر سر هر شهيد حاضر مي‌شود و تسلاي خاطر برادر مي‌گردد و تنها در شهادت دو جگرگوشه‌اش در خيمه مي‌ماند تا برادر را در هنگامه حمل پاره‌هاي قلبش شرمنده نبيند.
خوان ششمف كوفه است با كوچه‌هايي آشنا و فضايي كه در آن هر صبحگاه طنين‌گرم اذان پدر، معطرش مي‌ساخت و اينك ميزبان 72 سر، 72 آفتاب و در تعبير سياه‌انديشان، 72 «خارجي» است . در آستانه شهر همه به تماشا آمده‌اند، زنان آراسته و پايكوبان و شهرآذين بسته و آماده. زينب با خيل كودكاني كه خاطرات دشت سرخگون را در هر نگاه بر پرچم افراشته سر شهيدان تجديد مي‌كنند و دشوارتر و شكننده‌تر كاخ عبيدالله كه از سر تفاخر، انديشه شكستن زينب دارد و تكميل جشن پيروي!
زينب از اين خوان نيز به سلامت مي‌گذرد در حالي كه صداي شكستن استخوان غرور در زير پتك فريادش،‌همه كوچه پسكوچه‌هاي كوفه را پر كرده است.
خوان هفتم و دشوارترين خوان، شام است. پايتخت جنايت و غرور، سرزمين زراندوزي‌ها و كينه‌توزي‌ها. آنجا كه 42 سال تزوير معاويه، انديشه‌ها را به خواب كشانده است و دل‌ها را نيز، آنجا كه سرها را با زر خريده‌اند و سركشان و آزادگان را از لب تيغ آب داده‌اند. شام شكننده‌ترين خوان است. ويرانه‌اي كه رقيه مي‌گيرد. طشتي كه لبان برادر را در زير ضربه‌هاي چوب يزيد مي‌نشاند و كوچه‌هايي كه آن‌قدر فاجعه‌انگيز و رنج‌آورند كه وقتي ازآخرين بازمانده سلسله امامان پرسيدند. كدام صحنه از مجموعه صحنه‌هايي كه بر اهل بيت حسين گذشت دشوارتر بود سه بار غمگنانه سرود: الشام، الشام، الشام!
زينب فاتح هفت خوان است و فاتح همه فرداف همه آنان كه رهپوي جاده روشن اما پر سنگلاخ و خطرخيز حقيقتند به شناخت زينب نيازمندند و او در مشرق صبوري استاده است با سرانگشتي كه راه را نشان مي‌دهد و چشماني خيس كه دشت همه قلب‌ها را مهمان طراوت و باروري خواهد ساخت. زينب باراني است كه بر همه هزاره‌ها خواهد باريد و هر آن كس كه اين باران را تجربه نكند شكفتن و رستن نخواهد ديد.
زينب تنها آموزگار صبوري نيست كه همه ارزش‌ها و عظمت‌ها يكجا در سيرت و سيماي او نشسته است. آن‌گاه كه سخنان گرم و ستم سوزش در كوفه شعله‌ها افروخت، امام سجاد (ع) در خطابي كه جغرافياي روح زينب را مي‌نماياند، فرمود: خدا را سپاس كه «عقيله» بين هاشم هستي. زينب عقيله قبيله نور است و داناي رازدان طريق معرفت و عشق و آنان كه با اويند. هرگز راه گم نمي‌كنند و در راه نمي‌مانند و قافله قلب و انديشه خويش را از كربلا تا شام و از شام تا دوست از همه عقبه‌ها و خطرگاه‌ها خواهند گذراند.

 وِیژه نامه خبرآنلاین در اربعین حسینی - یادداشتی از دکتر محمدرضا سنگری

پاورقي: 1ـ برگرفته از شاعر صميمي شمالي، ايرج قنبري

 2 نظر

ولادت امیرالمومنین علی متقیان (ع) مبارک باد

06 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه

خورشید چراغکی ز رخسار علی‌ست
مه نقطه کوچکی ز پرگار علی‌ست
هر کس که فرستد به محمد صلوات
همسایه دیوار به دیوار علی‌ست

?ولادت امیرالمومنین علی متقیان (ع) مبارک باد ?

1614184478photo_2021-02-24_20-02-11.jpg

 نظر دهید »

کمتر بخوانید ولی دوباره بخوانید

06 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه


ما به درستی کتاب نمی‌خوانیم و کتاب‌خوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمی‌رسانیم. باید کتاب‌ها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد می‌کنم. 

پس از مدتی سر وقت کتابخانه و کتاب‌هایمان که می‌رویم اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمی‌کنند، چون تقریباً چیز زیادی از آن‌ها یادمان نمی‌آید؛ محتوای هر کتاب صرفاً به‌صورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور می‌کند.

 

 

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، رولف دوبلی نوشت:

در چنین مواقعی ابتدا پریشان می‌شویم که مشکل از حافظۀ ضعیف خودمان است یا شاید کتاب‌ها تأثیر اندکی بر ما داشته‌اند. اما وقتی می‌فهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند کمی احساس آسودگی می‌کنیم. اگر محتوای کتاب‌ها تا بدین حد کم به خاطر می‌مانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی، نویسندۀ کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.

  ما به درستی کتاب نمی‌خوانیم و کتاب‌خوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمی‌رسانیم. باید کتاب‌ها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد می‌کنم.

بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم. هر بلیت قطار چند سفره در سوئیس شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجی‌رنگ قرار می‌دهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج می‌کند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمی‌دارد. زمانی که هر شش بخش کارت مورد استفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت به پایان رسیده و بلیت بی‌ارزش به شمار می‌رود.

به همین ترتیب، برای خواندن کتاب‌ها نیز بلیتی را با پنجاه بخش متفاوت در نظر بگیرد. درست به شیوه بلیت‌های قطار، در اینجا نیز پیش از هر بار خواندن کتاب، باید یکی از این بخش‌ها را ثبت کنید؛ اما بر خلاف بلیت چند سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمی‌توانید در صورت تمایل یکی دیگر تهیه کنید. زمانی که اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به باز کردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و با وجود اینکه در سیستم حمل نقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، در اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها پنجاه کتاب برای تمام عمر؟ این موضوع احتمالاً برای بسیاری افراد اهمیت چندانی ندارد، اما برای شما که در حال خواندن این مقاله هستید، چشم‌انداز وحشتناکی است. چطور ممکن است حتی فردی نیمه متمدن زندگی خود را با این تعداد محدود کتاب به سر برد؟

کتابخانه خصوصی من شامل سه هزار کتاب است که تقریباً یک سوم آن‌ها خوانده شده‌اند، یک سوم از آن‌ها نیمه‌خوانده مانده‌اند و یک سوم دیگر نیز اساس دست‌نخورده هستند. کتاب‌های جدیدی نیز هر سال به طور مرتب به این تعداد اضافه می‌شوند، آن‌ها را دسته‌بندی می‌کنم و خود را از شر برخی خلاص می‌سازم. کتابخانه من در مقایسه با فردی چون اومبرتو اکو با کتابخانه‌ای به بزرگی سی هزار کتاب، نمونه‌ای پیش‌پاافتاده محسوب می‌شود. بااین‌حال و علی‌رغم تعداد محدود کتاب‌ها، محتوای آن‌ها صرفاً به صورتی مبهم به یادم مانده است. در واقع وقتی به جلد آن‌ها نگاه می‌کنم، نوشته‌های هر کتاب به صورت ابری گذرا و آشفته از ذهنم می‌گذرد که با احساسات مبهمی آمیخته‌اند. گاه صحنه‌ای از کتابی در نظرم مجسم می‌شود و گاهی نیز جمله‌ای همچون قایقی پارویی و روان در مه، به آرامی می‌آید و ناپدید می‌شود.

به ندرت می‌توانم یک کتاب را به اختصار جمع‌بندی کنم. برخی از کتاب‌ها در قفسه هستند که نمی‌توانم با اطمینان بگویم که آیا تا به حال آن‌ها را خوانده‌ام یا نه. این کتاب‌ها را باید باز کنم و صفحات علامت‌گذاری‌شده و یادداشت‌های پراکنده در حاشیه کتاب را جستجو کنم. در چنین لحظاتی نمی‌دانم حافظهٔ ضعیف من خجالت‌آورتر است یا کتاب‌هایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهاده‌اند. البته زمانی که از رویارویی بسیاری از دوستانم با تجربه‌ای مشابه آگاهی یافتم تا حدودی احساس آسودگی کردم. این وضعیت نه تنها در خصوص کتاب‌ها، بلکه درباره مقالات، گزارش‌ها، پژوهش‌ها و متون ادبی نیز صدق می‌کند که زمانی با لذت خوانده شده‌اند، اما اغلب آن‌ها به نحو شرم‌آوری به سختی به یاد آورده می‌شوند.

حال پرسش اینجا است که اگر محتوای کتاب‌ها تا بدین حد کم به خاطر می‌مانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را به دنبال خواهد داشت؛ اما این لذت زودگذر را می‌توان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم به دست آورد، بی‌آنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد. به راستی چرا اثر کتاب‌ها مدت کوتاهی با ما می‌ماند؟

دلیل این امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جستجو کرد. کتاب‌خوانی ما به حد کافی گزیده و دقیق نیست. ما به خود اجازه می‌دهیم که مانند سگی آموزش‌ندیده در میان متون مختلف سرگردان شویم و به جای آموزش شیوۀ یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به هر سو گردش کنیم. در واقع مهم‌ترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی که سزاوار آن نیستند، به هدر می‌دهیم.

امروز من به گونه‌ای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب می‌خوانم. بی تردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است، اما اینک کتاب‌های کمتر و بهتری را می‌خوانم و هر یک را نیز دو بار مطالعه می‌کنم. در واقع به شدت گزیده‌خوان شده‌ام و تنها با کمتر از ده دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم می‌گیرم. تصور بلیت چند سفری در این سخت‌گیری مرا یاری می‌کند. از خود می‌پرسم آیا کتابی که من در دست دارم ارزش قربانی کردن یکی از بخش‌های بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتاب‌هایی که خوانده می‌شوند هم بر اساس اصول معین‌شده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار می‌گیرند.

به راستی چرا نباید هر کتاب را دو بار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارها و بارها گوش می‌دهیم. نوازندگان نیز به خوبی می‌دانند که نواختن استادانه یک قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر می‌گردد، آن هم پیش از اینکه نوازنده با عجله در پی قطعهٔ دیگری باشد. چرا نباید با کتاب‌ها نیز همین گونه رفتار کرد؟

تأثیر دومین مطالعهٔ کتاب، صرفاً دو برابر نخستین بار نیست، بلکه بسیار بیشتر است. من بر اساس تجربه شخصی، آن را بیش از ده بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر می‌دانم. به این صورت که اگر بعد از خواندن اول ۳ درصد از کتاب را به یاد می‌آورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰ درصد می‌رسد.

این نکته مرا بارها و بارها متعجب ساخته است که وقتی به آرامی و با تمرکز مطالعه می‌کنیم تا چه حد دومین مطالعه را خوانشی جدید می‌یابیم و درکی عمیق‌تر از نتایج چنین خواندنی به دست می‌آوریم. هنگامی که داستایفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش به ناچار پس از نیم ساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب آنکه او دو سال بعد از این زمان همچنان می‌توانست نقاشی را در رمان خود به تفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفی است، زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده به نحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا غوطه‌وری است که درست در نقطه مقابل موج‌سواری قرار می‌گیرد.

اجازه دهید بحث را با اشاره به چهار نکته به پایان برم. نخست در باب اثربخشی که تا حدود زیادی امری فنی به نظر می‌رسد. آیا داوری کتاب‌ها کاری درست است؟ پاسخ مثبت است. این نوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیر احساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیت‌های دیگر نگاه داریم. فکر می‌کنم اگر کتاب، به دلیل فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر داده‌ایم. در واقع به لحاظ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ، پرواز بر فراز آلپ یا لذت رابطه جنسی تفاوتی بنیادین دارد.

دوم آنکه کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند؛ زیرا معمولاً کسی نمی‌تواند برای بار دوم آن‌ها را بخواند. به راستی چگونه می‌توان قاتلی شناخته‌شده را بار دیگر ملاقات کرد.

سوم آنکه باید برای خود تصمیم بگیرید که چه تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتاب‌خوانی در اختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰ سال آینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کرده‌ام که به طور متوسط سالانه ده کتاب را شامل می‌شود. این تعداد برای نویسنده‌ای چون من به نحو جنایت‌کارانه‌ای اندک است. اما همانطور که گفتم، من کتاب‌های عالی را دو و گاهی سه بار، با لذت فراوان و اثربخشی ده برابری می‌خوانم.

و در نهایت، اگر هنوز جوان هستید، باید در یک سوم اول از دوران فعال کتاب‌خوانی خود، بی‌توجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را، اعم از رمان، داستان‌های کوتاه، شعر و کتب غیر داستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینه‌سازی ریاضی به نام «مسئله منشی» نهفته است. این مسئله در صورت‌بندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راه‌حل پیشنهادی، باید از طریق گفتگو با ۳۷ درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آن‌ها به دست آورید و سپس همه این افراد را رد کنید. می‌توانید توضیحات بیشتر را در سایت ویکی‌پدیا مطالعه کنید. بر این اساس، با خواندن گسترده کتاب‌ها (به معنای آماری کلمه) و آزمودن آن‌ها در یک سوم نخست از دوران کتاب‌خوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار به دست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت می‌گردد. به این ترتیب در ادامه می‌توانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید.

پس از حدود سن چهل سالگی به بعد بلیت کتاب‌خوانی خود را تهیه کنید و پس از آن، به دقت به این اصول وفادار بمانید. چراکه به هر حال پس از رسیدن به چهل سالگی، زمان محدودتر از آن است که برای خواندن کتاب‌های ضعیف و کم‌مایه صرف شود.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 49
  • 50
  • 51
  • ...
  • 52
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 56
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 1250
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 101
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 26
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 22
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس