"اینجا وطن توست...!"
زن؛
مردی ثروتمند نمیخواهد
یا خوش چهره
و یا حتی شاعر!
او مردی را می خواهد
که بفهمد چشم هایش را
و اگر ناراحت شد
به سینه اش اشاره کند و بگوید:
“اینجا وطن توست…!”
زن؛
مردی ثروتمند نمیخواهد
یا خوش چهره
و یا حتی شاعر!
او مردی را می خواهد
که بفهمد چشم هایش را
و اگر ناراحت شد
به سینه اش اشاره کند و بگوید:
“اینجا وطن توست…!”
راه خودسازی
کفاک ﺃََﺩَﺑﺎ ﻟِﻨَﻔﺴِﻚ ﺍِﺟﺘﻨﺎﺏَ ﻣﺎ ﺗَﻜﺮُﻫُﻪ ﻣِﻦ ﻏَﻴﺮِﻙ.
ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ نمی ﭘﺴﻨﺪی ﺩﻭﺭی ﮔﺰینی.
حکمت 412
نهج البلاغه
بیانات آیتالله بهجت قدسسره به مناسبت نهم ربیعالاول
علمایی که در زمان ما بودند، بلکه قدری هم جلوتر از زمان ما بودند، بعضی [از مردم] از اینها اِعانه میخواستند برای عیدالزهرا؛ بعضی [از علما] نمیدادند، بعضیها هم میدادند.
بنده خیال میکنم اهل علم، اگر میخواهند اینجا (عیدالزهرا) خدمتی بکنند به اهلبیت علیهمالسلام، برای اهل استدلال از اینها متعیّن است که سعی بکنند دلیلی بر خلافت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه ذکر بکنند؛ ساده، برهانی، یقینآور، بهطوریکه اگر این دلیل رابه دیوار بگویند و اذن داده شود به دیوار که بگو، تصدیق کند قول او را و بگوید حق به جانب توست. و من قاطع هستم به اینکه اهل استدلال و ایمان، اگر بخواهند اینطور ادله را پیدا کنند، پیدا میکنند.
نه سبّی، نه طعنی، نه شَتمی، هیچ کدام لازم نیست. بلکه این [استدلال کردن] مهمتر است و ممکن است ـ خدا میداند ـ چقدرها را داخل در حق کند. از این مطلب غافلند که این مقدم است. یکی از این دهتا [استدلالی] که در عمر خودش تهیه کرده است، خدا میداند چقدرها را مستبصر میکند.
چرا از این [استدلال کردن] غافلید، در [مقابل] اینکه مجلس تهیه کنید و از این کارها…؟! ما باید ملتفت باشیم، از برهان تعدی نکنیم و بدانیم که برهان، چیزهایی دارد که اصلاً اینطور عملها ندارد. ولو فرض کنید که در همین عملیات هم آدم میتواند کارهایی را بکند که پیش آنها اشکالدار نباشد.
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود ،فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام! گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور رفتی؟
گفت: نه ،همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش.
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد..
42 سال پیش پلنگ_صورتی در کارتون پرطرفدار خود از اردک ماجراجویی میزبانی میکند که از سفر دور دنیا برگشته و روی چمدانش از بین کشورهایی که رفته، نام «ایران» نیز خودنمایی میکند