مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

مدیران امروز مدیران عرصه ی عرض تسلیت

25 آبان 1396 توسط مدیر النفیسه

مدیران امروز مدیران عرصه ی عرض تسلیت

بررسی گزارش عملکرد کشورهای مختلف توسعه یافته و کمتر توسعه یافته در مواجهه با بحران ، نشان می دهد که مدیریت بحران در این کشور ها و کشورهایی نظیر ایران از مضامین یکسانی نمی توانند برخوردار باشند . به بیان دیگر به دلایل مختلف علم مدیریت نتوانسته است سیر تکاملی خود را طی نماید و از عرصه ی دانشگاهی وارد عرصه ی عملیاتی شود.

شاید بتوان تئوری اقتصاد دان مشهور آرتور لوئیز به عنوان دور و تسلل فقر ،را در ایران به تسلسل دستپاچگی مدیران در مواجه با بحران گسترش داد و از آن به عنوان یک نظریه علمی یاد کرد!

مع الوصف پائین بودن سطح توسعه ی علم مدیریت که نمود این وضعیت در بحران هایی نظیر قطار سمنان ، پلاسکو تهران ، زلزله اخیر استان کرمانشاه و… شاهد هستیم که بخشی از آن نیز ریشه در عدم ارتباط ارگانیک بین مراکز آموزشی و به روز دنیا و بدنه مدیریتی کشور دارد معلول پائین بودن سطح علمی و نگاه عالمانه در سطح کلان کشوری است .

بخش دیگر به عدم تقوای برخی عناصر جناحین سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب باز میگردد که پس از پیروزی در انتخابات ها ، مدیران عرصه های حساس نیز بدون توجه به حداکثر بازدهی مدیر مربوطه با عنایت به میزان انطباق یا انعطاف سیاسی برگزیده خواهند شد و استمرار چنین رویکردی زایش و تکثیر مدیران ناکارآمد ( مدیرانی که قدشان از قد سازمانی خودشان کوتاه تر است) خواهد بود و اینجاست که در مواقع وقوع بحران ناکارآمدی مدیر بیش از پیش نمود خواهد داشت و و عزل یا توبیخ آن مدیر حادث از عدم توانایی در کارزار پیش آمده گره ای از مشکلات مردم حادثه دیده نخواهد گشود و مصداق نوش دارو پس از مرگ سهراب خواهد بود….

متاسفانه نمایندگان محترم مجلس نیز به جای عمل به وظیفه خطیر نظارت بر عملکرد دولت و دقت در این ظرایف استراتژیک حداکثر تمرکز خود را بر روی بازی های سیاسی گذارده اند و آنچه قربانی چنین نگاهی است حق مردم ، توسعه یاقتصادی و بهبود گزینش مدیریتی است و در انتها پس از بروز هر بحران همه تسلیت می گویند ، گوشه سمت چپ تلویزیون روبان مشکی نصب می گردد و همه با هم فقط اظهار همدردی می کنند و این مردم اند که دوباره به صحنه می آیند و آن دولت است که گزارش مدیریت موفق خود را قرائت می کند!!!

إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم………….

*پژوهشگر و مدرس اقتصاد مهدی منصوری

151081565715007.jpg

 2 نظر

ترک کردن را خوب یاد گرفته ام...

24 آبان 1396 توسط مدیر النفیسه

ترک کردن را خوب یاد گرفته ام…
از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده ام
از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی‌ رفت
سن و‌سالم که بیشتر شد … دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک می‌کنم …
یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد
پدر بزرگم زندگی را ترک‌کرد
رفیق قدیمی ام کشور را ترک‌ کرد
یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترک‌کرد…
دختر همسایه ی دیوار به دیوارمان همسرش را ترک‌کرد … می‌گفتند شوهرش ترک نمی‌کرده … و من فکر می‌کردم اگر ترک‌نکنی ترکت می‌کنند !!!!!!!!
سال ها گذشت …
اولین بار که دلم برای کسی لرزید با خودم گفتم دیگر هیچ وقت ترک کردن را تجربه نخواهم کرد ؛اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست…
باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمی‌دانم ؛فقط‌می دانم گاهی ترک‌کردن تنها راه نجات است….
از آن روز ها زمان زیادی گذشته
این روزها وقت ترک کردن آدم ها ، نه درد می کشم، نه تب می کنم و نه بدنم می لرزد…
یک بی حسی کامل
نه احتیاج به قرص دارم و نه احتیاج به پرستار
سال هاست هر‌ کسی را می توانم ترک‌ کنم
بدون خماری … بدون بدن درد … بدون خاطرات …
زندگی معلم خوبی بود
ترک‌ کردن را خوب یاد گرفته ام

 نظر دهید »

باربی فرانسوی!

24 آبان 1396 توسط مدیر النفیسه

باربی فرانسوی!
با چند نفر از دوستان فرانسوی‌ام صحبت از ورزش و رژیم غذایی و… بود. خواستم تعریفی از خوش اندام بودن یکی از دوستانم کرده باشم که گفتم: تو که “باربی” هستی … قیافه‌ش عوض شد… اخم کرد و با تعجب پرسید “باربی؟!!”

گفتم “بله، همون عروسک لاغر و ظریف و خوش اندام را می گویم". قیافه‌ش به صورت واضحی در هم رفت! بعد دوست دیگری که در جمع ما بود، به من گفت: “اینجا باربی نماد دخترانی است که فقط به ظاهر فکر می‌کنن و از مغزشون استفاده نمی‌کنن. اینجا به کسی بگی باربی، حتما بهش برمی خوره!” و مجبور شدم توضیح بدم که در ایران اینطور نیست، و این یک تعریف از ظاهر و خوش اندام بودن دخترهاست!

 نظر دهید »

خوشم ده ویی

24 آبان 1396 توسط مدیر النفیسه

خوشم ده ویی
⁣زلزلهٔ قبلی که آمد،‌ من 14ساله بودم. یادم هست که زلزله را حس نکردم اما نا خودآگاه به بیرون دویدیم. مادرم قبل از آن زمین خورده بود و پاهایش درد داشت و نمی‌توانست بدود. یادم هست که هیچ کداممان یادمان نبود که مادر پاهایش درد می‌کند. همه دویدیم بیرون بجز پدر که کمی دیرتر با مادر آمد. آنموقع ما تازه یادمان آمد که مادر پادرد دارد.
همین چند شب پیش هم ما در خانه بودیم و قبل‌تر کمی بحثمان شده بود. دروغ چرا با هم حرف هم نمی‌زدیم و حسابی از هم دلگیر بودیم. او تلویزیون نگاه می‌کرد و من توی اتاق کتاب‌ها را مرتب می‌کردم. من متوجه زلزله نشده بودم اما چون کتاب‌های زیادی توی دست‌هایم بود، با قدم اول همه‌شان روی زمین ریخت. او از تکان خوردن لوستر فهمیده بود که زلزله آمده و از صدای کتاب‌ها وحشت‌کرده بود. وقتی به اتاق رسید نفس نفس می‌زد و سر و دست من را بررسی می‌کرد. من اصلاً دلیل رفتارش را نمی‌فهمیدم. تا این‌که مرا سفت بغل کرد. قلبش تالاپ تالاپ می‌زد و پشت سر هم خدا را شکر می‌کرد. لابه‌لای حرف‌هایش فهمیدم که زلزلهٔ خفیفی آمده. فهمیدیم این‌جا که ما هستیم اتفاقی نیافتاده اما در شهرهای دیگر خیلی از آدم‌ها دیگر نمی‌توانند همسرشان را ببینند. تنهایی چقدر غم بزرگی روی دلشان می‌نشاند. کاش آخرین حرف‌هایشان «خوشم ده ویی*» بوده باشد.
*دوستت دارم به زبان کردی.

 نظر دهید »

قلب های داغ، شب های سرد

24 آبان 1396 توسط مدیر النفیسه

قلب های داغ، شب های سرد
می‌گفتی دوران بعد از زلزله مانند زمان انتخابات است. همه شعار می‌دهند که این کار را می‌کنم، آن کار را می‌کنم. اما بعد از مدتی همه فراموش می‌شود و ما می‌مانیم و غم‌هایمان.
- یک عمر تلاش کرده‌ای و زندگی ساخته‌ای. یک عمر تلاش کرده‌ای که چند سال آرام زندگی کنی. یک عمر پول پس‌انداز کرده‌ای که خانه‌ای بخری به نام مسکن مهر که سقفی بالای سرت، بالای سر بچه‌هایت باشد. زمین لرزه اما این‌ها را نمی‌فهمد می‌آید و می‌لرزد و می‌رود.

حالا اگر خوش‌شانس باشی بچه‌هایت هستند ولی سقفی نیست. اگر شانس با تو یار بوده باشد الان جلوی خانه ویران شده‌ات نشستی روی همان فرش قدیمی مادربزرگ و در کنار خانواده خاطرات گذشته را مرور می‌کنی.

خاطرات را که مرور می‌کنی انگار قلبت را داغ می‌کنند. با زحمت این زندگی را ساخته بودی. با کار فراوان، با شب بیداری، با قرض، با سرخ نگه داشتن صورت زندگی می‌کردی اما حالا …

وضعیت شهر را که می‌بینی اوضاع همسایه را که فرزند از دست داده است. یا مغازه دار سرکوچه را که همه خانواده‌اش زیر آوار مانده‌اند. او همچون ارواح در شهر می‌چرخد که شاید معجزه‌ای شود و بار دیگر کسی او را پدر صدا کند.

مرد تنهای شب

یاد پسرعمویت که در روستا زندگی‌ می‌کرد افتادی. با او تلفنی صحبت کرده بودی. دام‌هایش مرده بودند. خانه‌اش خراب شده بود. عمو و زن عمویت مرده بودند. می‌گفت نمی‌داند چه کند. جنازه‌ها زیر آوار مانده‌اند. بوی تعفن می‌آید. شب‌ها سرد است. کمکی نیست. گویی پای به سرزمین مردگان گذاشته‌ای.

گوشی را که قطع می‌کنی. نفسی می‌کشی و رو به آسمان شکرخدایی می‌کنی که حداقل پدر و مادر و کودکانت هستند. هنوز همسری داری که پشت ایستاده که مبادا بهمن مشکلات کمرت را خم کند.

فکر رهایت نمی‌کند. باید چه کنی. با این زندگی تازه چه باید کرد. آینده چه می‌شود؟ این سوالی که در شهر همه از هم می‌پرسند.خانه‌های خرابمان چه می‌شود؟ پول از کجا بیاوریم دوباره خانه بسازیم؟ فکر می‌کنم بانک‌ها وام می‌دهند.

در شهر خبر می‌رسد رییس جمهور در راه است. او به شما وعده می‌‎دهد مشکلات حل می‌شود. او می‌گوید وام می‌دهیم. کمک بلاعوض می‌کنیم. نگران نباشید. شما ولی نگرانید. نگرانید چون سال‌هاست تنها و تنها وعده دیده‌اید.

دیشب که کمی آرام شده بودی به همسایه قدیمی‌تان، دوست دوران کودکیت می‌گفتی دوران بعد از زلزله مانند زمان انتخابات است. همه شعار می‌دهند که این کار را می‌کنم، آن کار را می‌کنم. اما بعد از مدتی همه فراموش می‌شود و ما می‌مانیم و غم‌هایمان.

او می‌گفت چند وقت پیش به ورزقان و هریس رفته بود. آنها هم زلزله تلخی را تجربه کرده بودند. گلایه داشتند از زندگی که هنوز عادی نشده بود. یکی از اهالی ورزقان به تو گفته بود یک سال بعد از زلزله هنوز در کانکس زندگی می‌کند.

فکر رهایت نمی‌کند. قرار است با این آورها و یا این خانه ویران شده چه کنی. مسکن مهر را که گرفتی، برای بچه‌ها کباب خریدی با ریحان تازه. آنها هم خوشحال که بالاخره اتاق دار شدند. حالا با خود فکر می‌کنی کاش در همان خانه اجاره‌ای مانده بودی. لااقل الان سقفی بالای سرت بود.

همه اینها باعث شده است نگران باشی. هوا سرد شده است. پتویی را باز می‌کنی که مردی از تهران فرستاده است. خدا خیرش بدهدی می‌گویی و خدا روشکری که هنوز خانواده داری. دستی به سر و صورت بچه‌هایت می‌کشی، نگاهی به زنت میکنی و آرام به کنار آتش می‌روی و بازهم فکر به سراغت می‌آید.

فکر رهایت نمی‌کند، بلند می‌شوی راه می‌روی. مرد تنها شب در شهر زلزله زدگان شده‌ای. به یاد حرف پسرعمویت می‌افتی که می‌گفت که صدای سمفونی مردگان را می‌شنود در روستایی که دیگر نامش روستای مرگ است.

سیگارت که تمام می‌شود بر می‌گردی،چشم‌هایت را می‌بندی اما خوابت نمی‌برد و فکر رهایت نمی‌کند. باید عادت کنی به شب‌های بی‌خوابی. شب‌های فکر کردن.

1510741893resized_764785_948.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 148
  • 149
  • 150
  • ...
  • 151
  • ...
  • 152
  • 153
  • 154
  • ...
  • 155
  • ...
  • 156
  • 157
  • 158
  • ...
  • 164
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • دل تنگ نجف
  • صفيه گرجي

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 20
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 41
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس