مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

هفت خان صبوری زینب(س)، اثبات توانایی زن و رد اندیشه بی‌بنیاد ضعیف‌انگاری

09 اسفند 1399 توسط مدیر النفیسه

           

آن روز كه درسايه سار ديوار بلند شكيبائيت، درد تكيه زد و غم صبورترين شانه و مطمئن‌ترين قلب را در ازدحام خون و عطش و تازيانه يافت، ما به توانايي «زن» ايمان آورديم و انديشه بي‌بنياد «ضعيف‌انگاري» زن را بر سر همه كج‌انديشان آوار ديديم.
آن روز كه از ساحل گودال گذشتي و موج متلاطم خون تا ابديت دامن مي‌گسترد،‌هيچ‌كس شكسته‌ات نديد. آنان كه حماقت خويش را راست ايستاده بودند.(1) و فرو شكستنت را انتظار مي‌كشيدند، زني را ديدند كه راست قامت مي‌دود! اگر هم خم مي‌شود براي بوسه وداع است بر حلقومي بريده و نشاندن پيكري است 360 زخم خورده در مقابل چشم‌هاي خدا كه: «خدايا قرباني آل‌محمد (ص) را بپذير!»
در آفتابي‌ترين مشرق هستي ـ گودال قتلگاه ـ هيچ‌كس افول صبوري زينب را نديد. هيچ‌كس در آن لحظه كه همه هستي مي‌شكست و همه ذرات مي‌گريستند و پشت آسمان خميده‌تر مي‌شد، عجز و ضعف در سيماي زينب نديد. آنگاه نيز كه در حريق حرم، كودكان سرگشته را به آرامش آغوش مي‌كشيد ترديد و تشويق ـ حتي دمي ـ به حرم امن قلبش راه نيافت.
با چهره غبارآلود، پس از سه روز عطش و گرسنگي،‌از دشت لاله رنگ آتش‌خيز گذشت، اما در هنگامه عبور از انبوه لاله‌هاي پرپر، هيچ‌كس باغبان بزرگ دشت را به گل چيدن نديد و گرچه انبوه گلبرگ‌هاي پرپري كه زير سُم پاييز له مي‌شدند، جانش را شعله‌ور مي‌كرد، كسي گلبرگ روحش را پريشان و بازيچه طوفان نديد. از كربلا تا كوفه، آسمان دمي بي‌چرخش تازيانه و غوغاي تمسخر فاتحان زبون كربلا نبود و زينب كه بازوان تازيانه خورده مادر را تجربه مي‌كرد با طمأنينه‌اي شگفت، همه راه را تا پايان، چشم بر چشم برادر پيمود و بي‌دمي شكست،‌دم به دم ستم را بيشتر مي‌شكست و لحظه‌هاي رسوايي را پيش‌تر مي‌برد.
آن‌گاه نيز كه به شهر تمسخر و تحقير و دشنام گام نهاد و دوازده هزار نوازنده جشن پيروزي برپا ساخته و هزاران زن بر پشت‌بام‌ها هلهله‌گر بودند و پايكوبي و قاه‌قاه مستان با آه‌آه كودكان درهم مي‌آميخت، شكيبايي و وقار لحظه‌اي از كاروان قلب زينب فاصله نمي‌گرفت. زينب، آبروي صبوري است و «آيت» بزرگ ايستادن و كدام مفسر و تفسير به ژرفاي بطن در بطن اين آيت سترگ راه خواهد يافت. اگر او نبود چه كسي انگاره ناتوان بودن زن را از ذهن‌ها مي‌شست؟! چه كسي توانايي و عظمت زن را چونان خورشيد بر پلك‌هايي كه به كج‌بيني و كم‌بيني و «بدبيني» عادت كرده‌اند مي‌تاباند؟! اگر زينب نبود تا هزاره‌هاي ديگر كژانديشان هزار بهانه و توجيه در شكستن و تحقير «زن» مي‌يافتند و زن هنوز درازمويي كوتاه عقل و ضعيفه‌اي مستحق «زدن» بود و لابد به همين دليل «زن‌»ش ناميده‌اند!
حديث‌دردهاي زينب را هيچ قلبي بر نمي‌تابد. هيچ‌كس نيست كه بي‌قراري اشك را در مرور غم‌هاي زينب پشت پلك‌هايش تجربه نكند. هيچ عاطفه‌اي نيست كه شنيدن آنچه بر زينب رفت طوفاني‌اش نكند.
چهارساله بود كه در افق نگاهش،‌آخرين روزهاي زندگي پيامبر غروب كرد! هنوز سايه سنگين غربت پيامبر از ديواره قلبش دامن برنچيده بود كه در شبانگاه درد، در غريبانه‌ترين تشييع، گلبرگ پاييز‌زده پيكر مادر را در گمنامي كاشت و در اندوهي بي‌صدا ـ كه هراس كشف قبر جگرگوشه رسول حتي امكان گريستن و عقده‌گشايي‌اش نمي‌داد ـ به خانه برگشت.
تنهايي پدر، دردهاي پنهان و ناگفتني، خار خليده در چشم و استخوان نشسته در گلو،‌زينب را مي‌گداخت و در خانه بي‌زهرا، همه خاطرات مادر را مرور مي‌كرد و پدر را كه اينك سخنان تسلي‌بخش زهرا را در گوش نداشت مي‌ديد كه سر بر ديوار، غريبانه مي‌گريد و سر در چاه،‌آه مي‌كشد و با تصوير خويش كه در پرتو ماهتاب بر آب افتاده، دردهاي سينه‌سوز را باز مي‌گويد.
هنوز سي‌سالگي را تجربه نكرده بود كه در آستانه در، برايش هديه‌اي سرخ از مسجد آوردند. پدر قرباني عدالت خويش شده بود و آفتاب را «خلاصه سياهي» در ناجوانمردانه‌ترين ضربت در «غديري» از خون نشانده بود.
دو روز كه ثانيه‌هايش به درازي قرن‌ها گذشت چكه‌چكه «علي» بر دامان زينب چكيد و زخمي كه چشم بر چشم زينب داشت با «دختر» حديث «رفتن» مي‌گفت. دو روز تيماردار پدر بود با نظاره مرغكاني كه شيون مي‌كردند و گاه سر راندنشان داشتند، آواي نرم پدر برمي‌خاست كه: «مرانيد، نوحه‌گرند!»
خوان چهارم، زهرابه‌هايي است كه طشت را آذين مي‌بندد. پاره‌هاي جگر برادر در خيانت نامحرم‌ترين محرم! بر سيماي رنگ پريده حسن، لبخند مي‌زند و زينب مي‌بيند كه لخته‌لخته برادر در طشت فرو مي‌چكد! راستي كدام شانه را شكيب اين همه رنج است. كدام دل را ياراي تحمل اين درد،‌اين همه سوگ،‌اين همه سوز، كدام انسان را مي‌شناسيم كه در لشگر‌انگيزي غم،‌بي‌حضور ساقي، اين همه غم‌شكن و استوار بايستد.
خوان پنجم زينب،‌كربلاست. او خوب مي‌داند اين كاروان به كجا مي‌رود. او بارها از زبان برادر شنيده است كه اين كاروان در خون لنگر مي‌اندازد و بر ساحل شهادت مي‌آرمد و راهي را كه برادر با «سر» مي‌رود،‌خواهر با «پا» بايد تداوم بخشد؛ راهي كه شهادت آغاز آن است و اسارت كمال‌بخش آن. خوب مي‌داند ساحل فرات، درياي تشنگي است! خوب مي‌داند بوسه‌گاه پيامبر، ميزبان خنجر خواهدشد و در غروبي تلخ، باغ نبوت لگدمال پائيز مي‌شود خوب مي‌داند كه داغذار و بي‌يار،‌پرستار بيماري تبدار و كودكاني سوگوار خواهد بود با راهي نيمه‌تمام كه تا «شام» بر شتراني لنگ و همسفر دژخيماني سياه دل بايد طي شود و اين همه را مي‌داند و مي‌ماند و در تمامي اين لحظه‌هاي داغ و درد، بي‌اخمي و بر جبين و ترديدي در «راه» پابه‌پاي شهادت مي‌رود و شگفتا همراه با برادر بر سر هر شهيد حاضر مي‌شود و تسلاي خاطر برادر مي‌گردد و تنها در شهادت دو جگرگوشه‌اش در خيمه مي‌ماند تا برادر را در هنگامه حمل پاره‌هاي قلبش شرمنده نبيند.
خوان ششمف كوفه است با كوچه‌هايي آشنا و فضايي كه در آن هر صبحگاه طنين‌گرم اذان پدر، معطرش مي‌ساخت و اينك ميزبان 72 سر، 72 آفتاب و در تعبير سياه‌انديشان، 72 «خارجي» است . در آستانه شهر همه به تماشا آمده‌اند، زنان آراسته و پايكوبان و شهرآذين بسته و آماده. زينب با خيل كودكاني كه خاطرات دشت سرخگون را در هر نگاه بر پرچم افراشته سر شهيدان تجديد مي‌كنند و دشوارتر و شكننده‌تر كاخ عبيدالله كه از سر تفاخر، انديشه شكستن زينب دارد و تكميل جشن پيروي!
زينب از اين خوان نيز به سلامت مي‌گذرد در حالي كه صداي شكستن استخوان غرور در زير پتك فريادش،‌همه كوچه پسكوچه‌هاي كوفه را پر كرده است.
خوان هفتم و دشوارترين خوان، شام است. پايتخت جنايت و غرور، سرزمين زراندوزي‌ها و كينه‌توزي‌ها. آنجا كه 42 سال تزوير معاويه، انديشه‌ها را به خواب كشانده است و دل‌ها را نيز، آنجا كه سرها را با زر خريده‌اند و سركشان و آزادگان را از لب تيغ آب داده‌اند. شام شكننده‌ترين خوان است. ويرانه‌اي كه رقيه مي‌گيرد. طشتي كه لبان برادر را در زير ضربه‌هاي چوب يزيد مي‌نشاند و كوچه‌هايي كه آن‌قدر فاجعه‌انگيز و رنج‌آورند كه وقتي ازآخرين بازمانده سلسله امامان پرسيدند. كدام صحنه از مجموعه صحنه‌هايي كه بر اهل بيت حسين گذشت دشوارتر بود سه بار غمگنانه سرود: الشام، الشام، الشام!
زينب فاتح هفت خوان است و فاتح همه فرداف همه آنان كه رهپوي جاده روشن اما پر سنگلاخ و خطرخيز حقيقتند به شناخت زينب نيازمندند و او در مشرق صبوري استاده است با سرانگشتي كه راه را نشان مي‌دهد و چشماني خيس كه دشت همه قلب‌ها را مهمان طراوت و باروري خواهد ساخت. زينب باراني است كه بر همه هزاره‌ها خواهد باريد و هر آن كس كه اين باران را تجربه نكند شكفتن و رستن نخواهد ديد.
زينب تنها آموزگار صبوري نيست كه همه ارزش‌ها و عظمت‌ها يكجا در سيرت و سيماي او نشسته است. آن‌گاه كه سخنان گرم و ستم سوزش در كوفه شعله‌ها افروخت، امام سجاد (ع) در خطابي كه جغرافياي روح زينب را مي‌نماياند، فرمود: خدا را سپاس كه «عقيله» بين هاشم هستي. زينب عقيله قبيله نور است و داناي رازدان طريق معرفت و عشق و آنان كه با اويند. هرگز راه گم نمي‌كنند و در راه نمي‌مانند و قافله قلب و انديشه خويش را از كربلا تا شام و از شام تا دوست از همه عقبه‌ها و خطرگاه‌ها خواهند گذراند.

 وِیژه نامه خبرآنلاین در اربعین حسینی - یادداشتی از دکتر محمدرضا سنگری

پاورقي: 1ـ برگرفته از شاعر صميمي شمالي، ايرج قنبري

 2 نظر

سلام خاص به حضرت معصومه(سلام الله علیها)

19 آبان 1399 توسط مدیر النفیسه




سلام خاص به حضرت معصومه(سلام الله علیها)


بعد از سلام به انبیاء و معصومین (علیهم السلام) که یادآور شجره نامه حضرت معصومه (سلام الله علیها) است، نوبت می‌رسد به خود حضرت که به طور خاص به ایشان سلام می‌کنیم و می‌گوییم:

السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَةَ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ.

وقتی در ابتدا می‌گوییم «سلام به دختر رسول خدا». توجه کنیم که این دختر چه کسی است؟ مسئله، مسئله ژنتیکی و بدنی نیست. وقتی می‌گوییم «السَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ رَسولِ الله» شرافت در اوج را می‌رساند. آنقدر که پیغمبر قیامت خودش را کنار بکشد. می‌گوید دخترم معصومه تو برو همه را شفاعت بکن و بهشت ببر.

در سلامی بعدی به حضرت معصومه می‌گوئیم «سلام بر تو ای دختر فاطمه و خدیجه». حضرت خدیجه (سلام الله علیها) شخصیت بزرگ و برجسته‌ای است که فاطمه معصومه را با عنوان دختر او خطاب می‌کنیم.

«سلام بر تو ای دختر امیرالمؤمنین» هر کدام از سلام‌ها با انتساب به شخصیت‌های گفته شده خودش شئونات و مقاماتی دارد.

شرح زیارت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها

«سلام بر تو ای دختر حسن و حسین» اگر مسئله، مسئله ژنتیکی بود نباید دختر امام حسن (علیه‌السلام) می‌گفت چون ظاهراً حضرت معصومه دختر امام حسن (علیه‌السلام) نیست، پس دختر کیست؟ دختر امام حسین (علیه‌السلام) است. می‌گوید: نه «بِنتَ الحَسَنِ وَ الحُسَین» این «بنت» مثل همان «ابن» صاحب سِر بودن و همه کاره بودن است.تا به اینجا سلام ها تمام می­‌شود. ادامه‌ای ندارد. تا به این فقره می رسد:

«السَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ وَلیِ الله* یا اُختَ وَلیِ الله* یا عَمَۀَ وَلیِ الله» فاطمه معصومه در حقیقت دختر ولی خدا، خواهر ولی خدا و عمه ولی خداست. یعنی این بانو از همه طرفه غرق شرافت است، اگر ندانیم پیش چه کسی رفتیم، با چه کسی حرف می‌­زنیم در فرازهای بعدی زیارت نمی‌توایم پیشرفت کنیم و به باور برسیم.

در روایت آمده کسی که دعا می‌کند ولی باور نداشته باشد، دعایش به اجابت نمی‌رسد.
حالا تو می‌خواهی با خانم حرف بزنی، خواسته‌­های بخش انسانی­ات را بگویی،اگر باور نداشته باشی نمی‌توانی. در حالیکه بانو انتظار دارد اگر می‌خواهی با او حرف بزنی، می‌تواند تو را پیش خدا و همه انبیاء ببرد اما شرطش اینست که او را باور داشته باشی، در واقع تو را به زیارت و ملاقات همه آنها می‌برد تا بفهمی او کیست.

شما باید این رمز را بفهمید وگرنه وقتی آنجا می­‌روی درخواست هایت همه دفن می‌شوند. پس اول که این شخصیت را بشناس که چقدر بزرگ است وقتی بزرگی او را دیدی آن موقع است که می‌توانی با او حرف بزنی. در اینجاست که می‌گوئی: «السَّلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ مُوسی بن جعفر» سلام بر تو ای دختر موسی بن جعفر.
هر چه داریم از دختر موسی بن جعفر (علیه‌السلام) داریم.

استاد محمد شجاعی

1604930001photo_2020-11-09_17-20-28.jpg

 2 نظر

نهم ربیع عیدالزهرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

02 آبان 1399 توسط مدیر النفیسه

?او را بکشید‼️

✨ألَا مَنْ دَعَا إِلَی هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِهِ

? آگاه باشید! هر کس که مردم را به این شعار «تفرقه و جدایی» دعوت کند او را بکُشید، هر چند که زیر عمامه من باشد.

? #نهج_البلاغه، فرازی از خطبه127

#نهم_ربیع
#عیدالزهرا
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی

1603446231_.jpg

 4 نظر

ولایتعهدی؛ فرصت امام رضا(ع)، چالش مامون

26 مهر 1399 توسط مدیر النفیسه

رسول جعفریان بررسی کرد؛
ولایتعهدی؛ فرصت امام رضا(ع)، چالش مامون

رسول جعفریان چند سال پیش در گفت و گویی با قدس آنلاین به برخی سوالات مهم درباره حیات سیاسی امام رضا پاسخ گفته بود.

متن این گفت و گو به شرح زیر است:

* دوره زندگی امام رضا(ع) قبل از رویداد ولایت عهدی و مهاجرت به خراسان، به لحاظ سیاسی از چه ساختاری برخوردار بود و نقش آن حضرت در آن ایام در مواجهه با چالشهای عقیدتی شیعیان به طورخاص چگونه قابل ترسیم است؟
**دوران زندگی امام رضا( ع) پیش از ماجرای ولایت عهدی در امتداد همان چارچوبی بود که امامان پیش از وی برای حفظ بنیانهای اعتقادی شیعه و سازمان وکالت طراحی کرده بودند. چالشهای موجود برابر امامان، بیش از آنکه مسائل خارج از تشیع باشد، مسائل و مشکلات درونی بود. این قبیل مسائل شامل جلوگیری از انحرافهای فکری و غالیان بود، بخشی در تبیین مسائل فقهی و عقیدتی برای شیعیان بود که تحت تأثیر دیگر فرقه های اسلامی قرار نگیرند. افزون بر این، حفظ سازمانی که با عنوان نظام وکالت از زمان امام کاظم(ع) شکل گرفته بود، بویژه در جهت جلوگیری از ورود عناصر سودجو و اخلالگر و فرصت طلب، مسؤولیت بسیار سنگینی بود. سابقه نشان داده بود کسانی هستند که صرفاً برای مطامع دنیوی، خود را به امامان نزدیک کرده، با ادعاهایی نظیر بابیت و وکالت، به خام کردن شیعیان نواحی مختلف پرداخته و جز آنکه به تصاحب اموال توده های شیعه می پردازند، نوعی انحراف فکری و فرقه ای را نیز ایجاد می کنند. بسیاری از این هدایتها که سبب شد تا شیعیان مسیر درست و بدون عیب را طی کنند، مدیون تلاشهای امام رضا(ع) در این مقطع است.

اما در خصوص مباحث عقیدتی، آگاهیم که این دوره، دوره سر برآوردن فرقه های کلامی متعددی است که بخصوص در کانون تمدنی عراق یکباره بروز کرده و پس از شروع نهضت ترجمه و ورود افکار سریانی و یونانی، شبهات فراوانی را برای مردم پدید می آورد. این شرایط، دقیقاً شرایطی است که مردم نیاز به «امام» دارند تا با کلمات خود که حکم «فصل الخطاب» را دارد، آنان را از سرگردانی نجات دهد. زیرا بسیاری از آن شبهات، چنان نیستند که صرفاً با بحثهای عقلی و نقلی قابل حل باشند، بلکه داشتن نوعی مبانی و چارچوب فکری و بخصوص ایجاد نوعی اعتماد درونی میان توده ها و امام می تواند مردم را از گذرگاه های حساس نجات دهد.


* آنچه در تاریخ ائمه(ع) در مورد امام رضا(ع) معمولاً می بینیم و می شنویم، بحث ولایت عهدی است و اینکه مأمون در یک اقدام سیاسی از امام به عنوان یک ابزار مقطعی استفاده کرده و امام هم آگاهانه به این مسأله واکنش نشان داده است. اما واقعاً چه عوامل و زمینه هایی باید وجود داشته باشد که مأمون چنین اقدامی را انجام بدهد؟
** این مسأله به شرایط خاص سیاسی حاکم بر جهان اسلام در بخش شرق اسلامی و منطقه تحت سلطه عباسیان پس از نبردهای میان امین و مأمون باز می گردد. این نبردها به وجهه عباسیان آسیب جدی زد و مشروعیت آنان را به مقدار زیادی زیر سؤال برد. توجه داریم که دوران هارون یک دوران باشکوه در دولت عباسی بود و اکنون آن شکوه و عظمت که البته به قیمت از میان بردن مخالفان و سرکوب آنان به دست آمده بود، جای خود را به نوعی تفرقه و تشتت سیاسی میان فرزندان هارون داده بود. شدت این وضعیت به حدی بود که دو برادر دو بخش از سرزمینهای اسلامی یعنی کانون عراق را برابر کانون ایران قرار داده بودند. از آن بدتر اینکه در این نزاع، یک برادر برادر دیگر را کشت و بر سرزمین او فایق شد. از سوی دیگر، در این دوره، آلترناتیو عباسیان، علویان هستند و مردم به صورت طبیعی در شرایط جدید که مشروعیت عباسیان زیر سؤال رفته است، در پی علویان بودند. مأمون آدم سیاست باز و فکوری بود. او در پی سامان دادن به این اوضاع بود و از هر راه حلی برای هموار کردن مسیر خلافت خود بهره می جست. در این باره، دست به اقدامها و شگردهای مختلفی زد که یکی از آنها کشاندن امام رضا(ع) به صحنه سیاست بود. این درست مشابه شرایطی است که گاه در کشورهای مختلف مشاهده می کنیم که رهبر یک حزب برای آرام کردن اوضاع، رهبر حزب مخالف را به عنوان نخست وزیر معرفی می کند. این کار با این هدف انجام می گیرد تا مخالفان خود را شریک در قدرت بپندارند و با استفاده از شرایط دشوار حکومت، در پی انقلاب نباشند. این آن چیزی است که ما از ظاهر تاریخ می فهمیم. طبعاً حدسهای دیگری هم وجود دارد، اما مهمترین نکته همین است.


* آیا طرح بحث ولایت عهدی را از سوی مأمون برای امام و شیعیان فرصت شمرده می شد، یا یک چالش سیاسی بود؟ و آیا واکنش امام نسبت به این پیشنهاد چالش را به فرصت تبدیل کرد؟
** به نظر می رسد بحث ولایت عهدی دامی بود که برای کنترل شیعیان امام طراحی شده بود. شاید این هدف هم مطرح بود که مأمون در مقابل مخالفان خود در کانون عراق که از عباسیان دفاع می کردند، اما مأمون را نمی خواستند، نیاز به حمایت شیعیان داشت. به هر حال، شیعیان جمعیت پراکنده اما فعال و قدرتمند بودند و کشاندن آنان در پشت سر مأمون برای او یک امتیاز بود. به علاوه، می توانست طرفداران عباسی مخالف مأمون را به هراس اندازد، بدین معنا که اگر از مأمون حمایت نکنند، او در دامن شیعیان خواهد افتاد و دیر یا زود آنان بر عراق تسلط خواهند یافت. بنابراین، بهتر است که دست از مخالفت با او بردارند و با وی آشتی کنند.

به نظر می رسد مأمون در این اهداف خویش موفق شد، اما او به یک نکته توجه نکرده بود و آن اینکه اساساً امام رضا(ع) و شیعیان در پی کسب قدرت سیاسی نبودند و بنابراین قرار نبود از این مسیری که به اجبار در آن افتاده اند، برای آینده سیاسی خود اندوخته ای کسب کنند. جامعه شیعه امامی، راهی دیگر را انتخاب کرده بود.

این سیاست، تقویت هویت و بنیه تشیع به عنوان یک جریان مذهبی بود. ممکن بود این جریان مذهبی در آن زمان نتواند قدرتی کسب کند، اما وقتی پابرجا بماند، برای همیشه به عنوان یک مذهب باقی خواهد ماند و چنین هم شد. با این فرض امام رضا(ع) منهای آنکه می کوشید تا خود را با مسائل حکومتی در نیامیزد، تلاش خود را بخصوص در خراسان، روی ایجاد ارتباط با شیعیان، تقویت بنیه اعتقادی آنان و پرورش افراد بزرگی مانند اباصلت متمرکز نمود که مصداق یک شیعه اصیل و واقعی و معقول و دور از افراط و تفریط است.


* آیا جامعه شیعی در آن ایام و پس از آن توانست از آنچه حضرت رضا(ع) انجام داد، به عنوان یک راهبرد سیاسی- فرهنگی بهره گیرد؟
** این امر در چارچوب ظرفیتهایی بود که در جامعه شیعه وجود داشت. شیعه یک اقلیت، اما فعال و پویا بود و در عین حال، دچار بحرانهای داخلی و فرقه سازیهایی که پس از رحلت هر امامی در آن پدید می آمد. فرصتی که در پی آمدن امام به ایران فراهم شد، با توجه به اینکه شمار شیعیان امامی در ایران در این زمان قابل ملاحظه بود، این امکان را فراهم کرد تا آنان تقریباً به آسانی بتوانند از محضر امام برای حل و فصل مسائل و مشکلات فکری خود بهره بگیرند. این شرایط در زمانی که امام در مدینه بود، چندان فراهم نبود، زیرا در سال تنها شماری از حجاج می توانستند با سفر به مدینه با آن حضرت تماس داشته باشند. اما در شرایط جدید امام با وجود سختگیریهای مأمون، در دسترس شیعیان قرار داشت. این دوره گرچه کوتاه است، اما به لحاظ فرهنگی آثار مثبت فراوانی از خود برجای گذاشت.
 
 

 نظر دهید »

زائِراً عَارِفاً بِحَقِّک ؛

26 مهر 1399 توسط مدیر النفیسه

✍️ زائِراً عَارِفاً بِحَقِّک ؛
فهم ضرورتِ زیستن زیر سایه‌ی شماست…
برای روزی‌ که ؛
ندایِ ” نَدعوا کُلُّ اُناس بإمامِهِم"، سر می‌دهند،
و هر کس به همان مقدار با امامش، خواهد بود، که دنیا را در معّیتش گذرانده‌ است !

1602921121photo_2020-10-17_11-17-42.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 35
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • دل تنگ نجف
  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • نورفشان

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 18
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس