کودکی که در کودکی آزاد نبوده در بزرگسالی با شک و تردید روبرو میشه. حس میکنه وقتی من آنقدر بی ارزش و اشتباه کارم که حتی در مورد زندگی خودم نمیتونم تصمیمی بگیرم پس بهتره کاری انجام ندم. بنابراین از هر موضوع تازه ای میترسه، از شکست و اشتباه میترسه، و تنها نظر مردم براش مهمه و در حقیقت از کار می افته و دچار اضطراب و نگرانی و وحشت چه در کودکی چه در بزرگسالی میشه. یا کمال پرست میشه یا ترجیح میده کاری انجام نده.
کودکی که آزاد نیست عادت میکنه خودشو انکار کنه نیازش رو انکار کنه و احساساتش رو نفی و انکار میکنه و حس میکنه در این دنیا تک و تنهاست و کسی نیست که او رو بخواد و تبدیل میشه به کسی که دیگران میخواهند.
کودک تبدیل به چشم میشه که همه رو میبینه جز خودش. از دیگران مراقبت میکنه به خوشحالیه بقیه اهمیت میده اما به خودش نه. خواسته همه براش مهم جز خودش. پدر و مادری که در چهارچوب امن به کودکشون ازادی نمیدن در سه سالگی دچار اضطرابی عمیق میشه.