وقتی که از کوره در میروم
عصبانیت یک لحظه است اما تأثیراتش میتواند مدتها بماند. خود من آدمی هستم که خیلی زود عصبانی میشوم و وقتی عصبانی هستم کنترل اوضاع از دستم خارج میشود. خیلی وقتها اگر عصبانی نمیشدم، اوضاع بهتر میشد؛ مثلاً همین چند روز پیش.
محل کار او از محل کار من دورتر است و او مجبور است که صبحها حدود یک ساعت زودتر از من حرکت کند و این یعنی من همیشه یک ساعت بیشتر از او میخوابم. این یک ساعت خواب برای من خیلی ارزشمند است و اگر زودتر بیدار شوم، تمام روز احساس خوابآلودگی و بیحالی میکنم. برای همین بارها به او گفتهام صبحها موقع رفتن سر و صدا نکند، اما گاهی این موضوع را فراموش میکند؛ مثلاً پریروز صبح خواب بودم که با صدای تکان خوردن نایلونها و وسایل توی کمد بیدار شدم و دیدم او تمام کمد را بیرون ریخته و دنبال کفشهایش میگردد. باور کنید صحنهٔ وحشتناکی بود. من تازه کمد را مرتب کرده بودم و مطمئن بودم که او کمد را مثل قبل مرتب نمیکند. این بود که عصبانی شدم و با لحن تندی گفتم: «هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟ چرا انقد سر و صدا راه انداختی؟» او هم که از گشتن کلافه شده بود با فریاد گفت: «دنبال کفشم میگردم. باز معلوم نیس کجا انداختیش.» با عصبانیت به او گفتم که کفشش توی جاکفشی، طبقهٔ آخر، است. وسایل کمد را همانجا روی زمین رها کرد. لامپ اتاق را روشن گذاشت و درهای جاکفشی را به هم کوبید و رفت.
صبح بدی برای هر دویمان بود. تا آخر روز با همه دعوا داشتم. شاید اگر همان موقع که مرتب کرده بودم به او میگفتم که کفشش را کجا گذاشتهام یا اگر او شب قبل از من میپرسید، این اتفاق پیش نمیآمد. اما من میتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم، حتماً از اینکه بیدارم کرده عذرخواهی میکرد.
مادر شو