آدمها خوبی و بدیهای زیادی دارند
آدمها خوبی و بدیهای زیادی دارند و هرچه بیشتر با هم آشنا میشوند خوب و بدهای یکدیگر را بیشتر میبینند. حالا دو آدمی که با آدم ازدواج کردهاند خیلی خیلی بیشتر از دیگران همدیگر را میشناسند. اما نمیدانم چرا ما گاهی آدمهایی را که بیشتر از همه میشناسیم با آدمهایی که شناخت کمی از آنها داریم مقایسه میکنیم.
همسر من مرد مهربانی است. ما از وقتی با هم ازدواج کردهایم تا به حال زندگی خوبی داشتهایم. درست است که گاهی با هم بحث میکنیم و یکدیگر را ناراحت میکنیم، ولی همیشه میدانیم که عاشق هم هستیم و بعد از مدتی کوتاه میآییم. اما چند روزی است که حرفهای عجیب و غریبی از او میشنوم؛ مثلاً یک بار به من گفت که دستپخت خانم برادرش از من بهتر است. راستش ناراحت نشدم. من دستپخت خوبی ندارم و خودم هم این را میدانم. اما یک بار دیگر به من گفت که کاش لباس پوشیدن را از خانم همکارش یاد میگرفتم. خیلی ناراحت شدم. من برای لباسهایم ارزش زیادی قائل هستم. همیشه سعی میکنم با کمترین هزینه جنس مرغوب و طرح ایرانی را انتخاب کنم. هیچوقت دنبال مد روز نیستم و همیشه به همخوانی لباسهایم اهمیت میدهم. به همین خاطر این حرف خیلی برایم ناراحتکننده بود. دفعهٔ سوم که مرا با کسی مقایسه کرد دیگر از کوره در رفتم و عصبانی شدم. بعد از اینکه کمی آرام شدم به او گفتم که اصلاً دوست ندارم مرا با کسی مقایسه کند؛ این کار او باعث میشود اعتمادبهنفسم کم شود و دائم در ذهنم با آدمهای دیگر رقابت کنم. راستش گفتن این حرفها واقعاً سخت بود. میترسیدم بعد از گفتن آنها مرا مسخره کند یا تقصیر را گردن خودم بیندازد. اما او کمی ناراحت شد. گفت که این حرفهایش عمدی نبوده و نمیدانسته با این حرفها چقدر مرا ناراحت کرده. راستش اینها را که شنیدم خیالم راحتتر شد و حالا دقت میکنم که در حرفهایم او را با مردهای دیگر مقایسه نکنم.