به نام خدا
موضوع انشا؛ یک زوج متاهل و دارای دو فرزند پسر، اخر هفته ی خود را چگونه می گذرانند…
جونم براتون بگه که زوج های دارای دو فرزند آن هم پسر، اصلا آخر هفته ای و ندارند که بگذرونن! حالا اگه مورد لطف و عنایت الهی قرار بگیرند و برن که یه آخر هفته ی خوب و رقم بزنن اینگونه میشود…
درست ساعت 6 بعدازظهر با یه عالمه مشقت و بدبختی سه تاییمون و آماده کردم و رهسپار محل کار همسر جان شدیم!
جناب آقای همسر هم بلافاصله بعد از رسیدن ما، کار و تعطیل کرد و به سمت پارک و شهر بازی کوچیک شهرمون رفتیم، که ای کاش نمی رفتیم!
شده بچه اتون سوار هلی کوپتر بشه و بعد از 5 دور چرخیدن پیاده نشه؟! از اون طرفم همسرتون اصرار کنه که از پسرا عکس بگیر، خودشم چون انگشت شصتش درد میکنه قادر به گرفتن عکس نباشه ? بعد درست پشت سرت کارگردانی کنه و بگه که از کدوم زاویه عکس بگیری تا عکسات خوب از آب دربیاد!؟ منم در این مواقع چاره ای جز با مشت کوبیدن روی بازوش ندارم، البته تاثیری که نداره…
خلاصه بعد از یه عالمه رشوه دادن و وعده و وعید پسرا از هلی کوپتر پیاده میشن و پدر خانواده که در این مکان دست کمی از پسراش نداره بلیط ماشین برقی می گیره!
خودش و پسر بزرگم تو یه ماشین…
خودم و پسر کوچیکم تو یه ماشین…
خیلی خنده داره که همه ی ماشینا حرکت کنند جز ماشینی که من و پسر کوچیکم توش نشستیم! درست شدیم مثل یه توپ، تو زمین فوتبال که همه ما رو به یه سمت شوت می کردند از همه حرص درار تر خودِ جناب همسر بود که نه تنها نمی اومد ما رو نجات بده بلکه تا تونست حق همسری و به جا اورد و به هر جایی تونست ما رو کوبید و به هر جایی هم که نتوست بقیه ی دست اند در کاران ما رو کوبیدن!
البته دو باری که خیلی فاصله امون نزدیک بود تونستم با کیفم بزنمش ?
خلاصه ماشین سواری تموم شد و من رفتم خدمت آقایی که بلیت ها رو به ما فروخت و خواستار این شدم که پول بلیت ما رو پس بده چون ماشینشون خراب بود و ما مورد حمله قرار گرفته بودیم،اما جناب همسر تشریف آوردن و نه تنها از طرف مقابلم عذر خواهی کردند که من و هم گرفتند و با خودشون بردند!
خوب پول که علف خرس نیست، هست؟!
شب های سرد و لب ساحل و بلالاش دیگه ?
چهار تا بلال سفارش دادیم با چهار تا چایی نبات…
بگذریم تا سفارشا بیان صد بار صندلی هامون که تو ماسه ها فرو رفته بودند قصد سرنگونی ما رو داشتند ?
به محض اوردن بلال ها پسر بزرگم، یکی از بلالا رو برداشت و سینی ای که مابقیه بلال ها درش قرار داشتند و هم به دست گرفت و فرار…
لب ساحل جناب همسر به دنبال پسرم….
تعقب و گریز ??
بالاخره پسر بزرگم و می گیره و بدون بلال ها بر می گردن تو این بین کسی که ازش بلال خریدیم خواستار سینی عتیقه ای که در اختیارمون گذاشته بود میشه! همسرم می خواد مبلغ سینی رو پرداخت کنه ایشون هم اعلام می کنه ده هزار تومن!
اخه سینی پلاستیکی که تو دو تومنی ها ریخته تازه ترک هم داشت میشه ده هزار تومن؟
از اون جایی که خانوما همیشه اقتصاد دان هایی خوبی هستند من مداخله می کنم و میگم"آقای محترم سینی تون دو تومن بیشتر قیمتش نیست دست دومم که بود میشه هزار تومن، ده تومن برای چی می خواین شما!؟”
که دوباره جناب همسر تو مذاکرات من مداخله می کنه ? ده هزار تومن و هم می پردازه…
ما ورشکست شدیم بدونید ایشون باعثشن ?
خلاصه وقتی به این نتیجع می رسیم که با حضور بچه ها اخر هفته که هیچی ثانیه ای هم نمی تونیم نفس بکشیم با مادر اینجانب که همیشه ی خدا قربونش برم من، زحمت بچه هامو به گردن می گیره هماهنگ می کنیم و بچه ها رو انتقال میدیم به عزیزشون و بعد…
و بعد…
و بعد میریم اسکله ???
و اینگونه میشود که می توان گفت اخر هفته ی خوبی را گذراندیم ??
داستان های خانواده ی آقای کریمی ?