راه خودسازی
راه خودسازی
کفاک ﺃََﺩَﺑﺎ ﻟِﻨَﻔﺴِﻚ ﺍِﺟﺘﻨﺎﺏَ ﻣﺎ ﺗَﻜﺮُﻫُﻪ ﻣِﻦ ﻏَﻴﺮِﻙ.
ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ نمی ﭘﺴﻨﺪی ﺩﻭﺭی ﮔﺰینی.
حکمت 412
نهج البلاغه
راه خودسازی
کفاک ﺃََﺩَﺑﺎ ﻟِﻨَﻔﺴِﻚ ﺍِﺟﺘﻨﺎﺏَ ﻣﺎ ﺗَﻜﺮُﻫُﻪ ﻣِﻦ ﻏَﻴﺮِﻙ.
ﺩﺭ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ نمی ﭘﺴﻨﺪی ﺩﻭﺭی ﮔﺰینی.
حکمت 412
نهج البلاغه
شش اصل زندگی :
1 -قبل از پرستش باور کنید
2 -قبل از صحبت گوش دهید
3 -قبل از خرجکردن بدست آورید
4 -قبل از نوشتن فکر کنید
5 -قبل از تسلیم شدن تلاش کنید
6 -قبل از مردن زندگی کنید!
دو خـصلت مومن
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
برادران خود را در زمینه دو خصلت ، آزمایش کنید، اگر این دو خصلت را دارا بودند (به دوستى و رفاقت باآنان ادامه دهید)، وگرنه از آنان دورى کنید، دورى کنید، دورى کنید،
و آن دو خصلت عبارت است از:
1 - مراقبت بر نماز در وقت .
2 - احسان و نیکى به برادران در حالت تنگدستى و گشایش .
وسائل الشیعه ، ج 8، ص 503
چطوری آرامش فکری داشته باشیم!!!
خودتون رو از خوشی های حلال دنیا و زندگی محروم نکنید.
در مقابل مشکلات، تسلیم نشید و زانوی غم بغل نگیرید. سعی کنید ارتباطتون را با خدا بیشتر کنید.
خودتون رو دوست داشته باشید و به خودتون و خواسته هاتون احترام بذارید.
یادتون باشه بهترین دوست شما “تصویر ذهنی خوب شما از خودتون ” هست؛
دیگران رو دوست بدارید. واز کسی کینه به دل نگیرید.
از هیچ کس توقعی نداشته باشید که جز دلگیری پیامدی به همراه نداره. یادتون باشه که شاید کسی هم از شما توقعی داره و شما نمیدونید.
یک خاطره
در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
با خانم… دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم…
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: “من گاو هستم!”
- خواهش می کنم، ولی…
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر13 ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید…
دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید…
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر…
عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه.