یاد بگیریم؛
یاد بگیریم؛
اگر روزی از خندهی فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم
نه وصف خندهاش را در جمع.
شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند..
یاد بگیریم؛
اگر روزی از خندهی فرزندمان به وجد آمدیم، شکرش را در تنهاییمان به جا آوریم
نه وصف خندهاش را در جمع.
شاید کسی در حسرتش روزها را میگذراند..
چرا گاهی لازم است تنها باشیم؟
تاکنون در مورد مضرات و خطرات تنهایی صحبت های زیادی شده است، اما گاهی تنها ماندن نیز لازم است که در اینجا به مزیت های آن می پردازیم.
تنهایی بهتر است یا در جمع بودن؟
تا به حال پیش آمده که در طول روز و میان کارهای مختلف ساعتی را به خودتان اختصاص دهید؟
آیا جزء آن دسته افرادی هستید که ساعت تنهایی برایشان اهمیت دارد؟
آیا شما هم دوست ندارید به هیچ قیمتی اوقات تنهایی خودتان را از دست بدهید؟
چرا گاهی لازم است تنها باشیم؟
سال های سال است که از نیاز ذاتی انسان به گروه، زندگی اجتماعی و تأثیر این شکل از زندگی بر سلامت روان و جسم صحبت می شود. این در حالی است که کمتر در خصوص تنهایی و نقشی که در زندگی ایفا می کند گفته شده است. بر اساس نتایج به دست آمده از آخرین تحقیقات انجام شده، افرادی که در شبانه روز ساعتی را به خودشان اختصاص می دهند نه تنها استرس کمتری را تجربه می کنند؛ بلکه از خلاقیت بیشتری نیز برخوردار هستند.
این تأثیر از آن جهت اتفاق می افتد که پرداختن به کار مورد علاقه در ساعت تنهایی روز با افزایش قدرت خلاقیت و تفکر، میزان هورمون های مرتبط با استرس را در بدن کاهش می دهد. آنچه در این بین اهمیت دارد تفاوت قائل شدن میان افراد ضد اجتماعی و گروهی استکه آگاهانه تنهایی را انتخاب می کنند. در واقع، افرادی که از روی ترس در جمع حضور پیدا نمی کنند دچار نوعی اختلال هستند که می تواند تبعاتی جدی از قبیل خشونت و افسردگی به دنبال داشته باشد.این در حالی است که برای گروه مقابل تنهایی یک انتخاب است، انتخابی که فرصت تفکر می دهد.
به عبارت دیگر، تنهایی برای این دست افراد مهلتی است که امکان رسیدگی به کارهای شخصی و مورد علاقه را فراهم می کند. آنچه اهمیت دارد آگاهی نسبت به این موضوع است که لزوماً هر فرد اجتماعی و دارای ارتباطات گسترده سلامت روان ندارد؛ از سوی دیگر تنهایی همیشه نشانه ای برای شخصیت های ضد اجتماعی نیست.
منبع: شفقنا
عروسک چهارم و شاهزاده
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.”
شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : ” جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته ” شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: ” پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. “
عارف پاسخ داد : ” نه ” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: ” این دوستی است که باید بدنبالش بگردی ” شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : ” استاد اینکه نشد ! “
عارف پیر پاسخ داد: ” حال مجددا امتحان کن ” برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: ” شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.
حضرت داود و زن نیازمند
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود : مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم
و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم
ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که … در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد
ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند : این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم
ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم
و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم
و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.
کارﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻘﺶ ﮔﻠﻪ ﻣﻨﺪﺑﻮد
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﻘﺶ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﻘﺸﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﺧﻮﺵ
ﺑﺪﺭخشید