یک چیزهایی در زندگی کم رنگ میشوند
از یک جایی به بعد در زندگی چیزهایی که خیلی مهم بوده اندکمرنگ می شوند.
آنقدر کمرنگ که دیگر اصلا به نظرنمی آیند.
من در ده سالگی دیگر نگران خراب شدن هیچ اسباب بازی نشدم.
دربیست سالگی دیگر از گم شدن درخیابان نترسیدم،
دربیست و پنج سالگی نمره هیچ درسی مرا آنقدر ناراحت نکرد که اشک بریزم،
در سی سالگی قضاوتها برایم کمرنگ شد و …
خلاصه اینکه مدتهاست به دغدغه هایم می گویم: ده سال دیگر از کنارهم می گذریم بی آنکه حتی برای هم دست تکان دهیم.
[دکتر لایق]