مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود ..؟

18 مهر 1399 توسط مدیر النفیسه

سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید :

فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود ..؟

طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت : توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد
طلحک خندید و گفت :
جنگ اینگونه آغاز میشود
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد ..

عبید زاکانی

1602229819photo_2020-10-09_11-18-20.jpg

 نظر دهید »

شاخص اقتصادی از دید شاه عباس

13 مهر 1399 توسط مدیر النفیسه

شاخص اقتصادی از دید شاه عباس

شاه عباس از وزیرش پرسید: امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟
وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند.
شاه عباس گفت:
نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبایست کفاشان به مکه میرفتند نه پینه‌دوزان، چون مردم نمیتوانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم…

?هزار و یک حکایت اخلاقی

1601819893photo_2020-10-04_17-26-14.jpg

 نظر دهید »

به بهانه زلزله نخستین ساعات بامداد ۱۴رمضان

19 اردیبهشت 1399 توسط مدیر النفیسه


خانه که لرزید بچه‌ها بیرون دویدند. پایین ساختمان که رسیدند یادشان آمد پدربزرگ داخل خانه مانده. یکی از پسرها خود را با عجله رساند به داخل خانه.
 ⁃ پدربزرگ بدو بیا بریم پایین.

⁃ چرا؟

⁃ زلزله اومده‌ها. همه همسایه‌ها توی خیابونن.

پدر بزرگ با آرامش، خرما و سبزی را گذاشت لای نان  لواشی که روی آن پنیر مالیده بود. نان را لوله کرد و  توی کیسه فریزر قرار داد.

دل پسر مثل سیرو سرکه می‌جوشید. حرصش گرفته بود. خواست فریاد بزند : «پدربزرگ، برای این کار وقت هست. فعلا پاشو جون مون رو نجات بدیم.»
پدربزرگ نگاهی مهربان به نوه اش انداخت.

- اینها نذر امام مجتباست. خدا بیامرزه مادربزرگتون رو. سی و سه سال پیش در چنین شبی نذر کرد اگه مامان فاطی‌تون زنده بمونه به بی بضاعت‌ها افطاری بده. ۱۴ سال پیش  مادربزرگ رفت، اما نذرش که نرفت…

نیم ساعت بعد، پدربزرگ همچنان داشت خاطره می‌گفت. همه اعضای خانواده دورش ایستاده بودند. آرامش عجیبش، روی زلزله را کم کرده بود. مامان فاطی دیگ شله زرد نذری را گذاشت روی اجاق گاز. چشمهایش خیس بود.

*به بهانه زلزله نخستین ساعات بامداد ۱۴رمضان

محمدرضا مهاجر

 

 نظر دهید »

در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!

04 اردیبهشت 1399 توسط مدیر النفیسه

❣️یک دقیقه مطالعه

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»

قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»

قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.»

وقتی کمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.»

?در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!

 نظر دهید »

بز را بکش تا تغییر کنی...!

26 اسفند 1398 توسط مدیر النفیسه

بز را بکش تا تغییر کنی…!

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: “اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد
و بزشان را بکش!".

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت …
سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد… مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.

?بز شما چیست!؟

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • بندرجا
  • نورفشان
  • sam mif
  • بانو

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 14
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 36
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس