نسل خود شیفته
نسل خود شیفته
فرزندان دهه های 80 و 90 از آن دست کودکانی هستند که به علت دنیا آمدن در دنیایی که تکنولوژی سرعت نوری خود را طی می کنند و اغلب یک خواهر یا برادر و یا تک فرزند هستند، و والدین سعی می کنند که از صبح تا شب کار کنند که آنها احساس کمبود نکنند این زمین و زمان در اختیار آنها بودن باعث شده که فکر کنند جهان تحت مالکیت و حکمرانی آنهاست و برتر از او وجود ندارد.
شما هم به احتمال زیاد در اقوام و خویشاوندان خود از آن پدر و مادرهایی دیده اید که فکر می کنند فرزند آنها تک فرزند این عالم است و بهتر از او هرگز زاده نشده است. اگر پسر باشد فکر می کنند که تنها آنها صاحب این شاهزاده هستند و اگر او به دنیا نمی آمد دنیا برقرار نمی ماند. اگر دختر هم داشته باشند به خیال آنها او زیباترین دختر روی زمین است. از کودکی آنقدر در اختیار او بوده اند و هر کار خواسته طبق میل او رفتار کرده اند که وقتی کودک بزرگ می شود در هر مکان و با هر افرادی که همکار، دوست، همسایه و … شوند فکر می کند آنها هم باید تمام و کمال دراختیار او باشند و هیچ کسی حق ندارد با او مخالفت کند.
ستایش افراطی کودکان توسط والدین آن ها، غلو کردن در توانایی های آن ها، تحسین و تمجید بی مورد و در عین حال عدم انتقاد از کودکان در مواقع لزوم، همچنین ارضای بی چون و چرا و دائمی نیازهای فرزندان و عدم اقتدار لازم در والدین، باعث شکل گیری شخصیت ناپخته، بسیار شکننده و پرتوقع در کودکان امروز شده است.
در عصر امروز، ستایش افراطی کودکان توسط والدین آن ها، غلو کردن در توانایی های آن ها، تحسین و تمجید بی مورد و در عین حال عدم انتقاد از کودکان در مواقع لزوم، همچنین ارضای بی چون و چرا و دائمی نیازهای فرزندان و عدم اقتدار لازم در والدین، باعث شکل گیری شخصیت ناپخته، بسیار شکننده و پرتوقع در کودکان امروز شده است. فرزندانی که در نتیجه چنین تربیتی، واجد نشانه های خودشیفتگی شده اند و به دریافت تحسین و تمجید مداوم و ارضای بی چون و چرای خواسته هایشان عادت کرده اند و توقع دارند که تمامی افرادی که با آنان در ارتباط هستند، چنین برخوردی را با آنان داشته باشند، وقتی در مراحل بعدی زندگی و ورود به محیط های اجتماعی، با برخورد دیگری از سوی دیگران مواجه می شوند، سرخورده و منزوی خواهند شد.
هر کودکی نیاز دارد که از سوی والدین خود، برای دستاوردها و کارهای مثبتی که انجام می دهد، مورد تشویق و تایید قرار بگیرد و بدون دریافت چنین بازخوردهای مثبتی، تنها دو راه انتخاب برای ادامه مسیر زندگی کودک باقی می ماند؛ مسیر اول، انتخاب یأس و ناامیدی و افسردگی در زندگی که به شخصیتی افسردهخو در بزرگسالی منجر خواهدشد و مسیر دوم پناه بردن به خیال پردازی های خودبزرگبینانه برای جبران آن چیزی است که کودک در زندگی خود از آن بی بهره بوده است.
این خیال پردازی های خودبزرگبینانه و این خودشیفتگی جبرانی، به کودک ناایمن، احساس امنیت کاذبی می دهد که در نتیجه آن خودِ چندپاره ای ایجاد می شود که به طور متزلزلی بر عقاید خودبزرگبینانه و غیرواقعی در مورد شایستگی و جذابیت فرد استوار است. در حقیقت، کودکی که در یک خانواده آشفته و نابسامان، به طور مکرر مورد آزارد جسمی، روانی و بی توجهی والدین قرار می گیرد، این خودشیفتگی جبرانی، می تواند راه حل سازگارانه ای برای او محسوب شود؛ او با استراتژی افکار واقعیت و غوطه ور شدن در جهان تخیل خود، می تواند از رویارویی با احساسات دردناک درونی خودش اجتناب ورزد.
هنگامی که این کودک به دوران بزرگ سالی خود می رسد، خودشیفتگی جبرانی او، به صورت جنبه های تثبیت شده و ناخودآگاه از نمای شخصیت او جلوه گر می شود. با توجه به