انرژی زیاد بچه ها
بچه هایی که به علت انرژی زیاد تمرکزشان پایین است بگذارید کلاس شنا، ژیمناستیک، فوتبال.بعد از این کلاس ها به کودک دیکته بگین میبینید که غلطاش کم شده
خیلی از بی دقتیها برای انرژی زیاد است
بچه هایی که به علت انرژی زیاد تمرکزشان پایین است بگذارید کلاس شنا، ژیمناستیک، فوتبال.بعد از این کلاس ها به کودک دیکته بگین میبینید که غلطاش کم شده
خیلی از بی دقتیها برای انرژی زیاد است
شنیدن دوستت دارم
برای یک زن ؛
درست مانند اکسیژن است !
شاید وقت شنیدنش
همه چیز عادی باشد ؛
اما لحظه ای آنرا دریغ کنید ؛
میفهمید چقدر حیاتی بود !
حتما نفسش بند می آید …
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد… فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند …
هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند… و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود،
از او پرسید : مادرت کجاست ؟
پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
پسر گفت : نه !
پدر پرسید : برادرت کجاست ؟
پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت !
پدر تعجب کرد و گفت : چرا ؟
مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت : نه …!
مرد گفت : خواهرت کجاست ؟
پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است !
پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم ؟
پسر گفت : نه …!
الان به چی دارید فکر میکنید؟
به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه ، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند؟
به چیز درستی فکر میکنید ، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید
ادامه…
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …!
رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است!
من هم قرآن را میبوسم
روی چشمم میگذارم
مورد احترام قرار میدهم
می بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی من است…
از الله طلب بخشش و عفو کردم و قرآن را برداشتم و تصمیم گرفتم که دیگر از او جدا نشوم.
دیگر از او جدا نشوم.
دیگر از او جدا نشوم.
اگر مردی راتعلیم دهی
یک مرد راتعلیم داده ای
اگر زنی راتعلیم دهی
یک نسل راتعلیم داده ای
تو ریشه یک جامعه سالم
وموفق هستی بانو
پرسش
هردو پسرم وقتی تلویزیون میبینن هر چیزی که تبلیغ میشه ( البته که اسباب بازی) اونا میگن مامان ما از اینا میخواییم برامون بخر من باید چه عکس العملی نشون بدم؟
پاسخ
اول اینقدر در معرض تبلیغات قرارشان ندهید.
بعد در این موارد به حرفشون با توجه گوش بدهید و در آخر با اقتدار بگویید می دونم دوست داری اینجور چیزی داشته باشی ولی ما اجازه نداریم هرچیزی که می بینیم بخریم.