اگر یکی نشویم، یکی یکی می میریم!
اگر یکی نشویم، یکی یکی می میریم!
فقط با کار دسته جمعی می توانیم کرونا را شکست دهیم!
شاید تاثیر ساعت ها سخنرانی برخی متون و نوشته ها به تاثیر یک انیمیشن یا یک فیلم چند دقیقه ای نرسد! ببینید و نشر دهید!
اگر یکی نشویم، یکی یکی می میریم!
فقط با کار دسته جمعی می توانیم کرونا را شکست دهیم!
شاید تاثیر ساعت ها سخنرانی برخی متون و نوشته ها به تاثیر یک انیمیشن یا یک فیلم چند دقیقه ای نرسد! ببینید و نشر دهید!
وقتی میگوییم وضعیت قرمز یعنی این
? در شرایط یکسان، کدام را به تنها ونتیلاتور باقیمانده در اورژانس وصل میکنید؟
الف) مرد 32 ساله، مجرد، کارگر شهرداری
ب) مرد 58 ساله، متاهل صاحب سه فرزند، بدون بیماری زمینهای، پزشک عفونی
ج) زن 35 ساله، متاهل صاحب 3 فرزند، باردار 23 هفته، خانهدار
د) زن 19 ساله، مجرد، دانشجو
? اینها شرایطی است که در حال حاضر و یا به زودی در بیمارستانهای ایران با آن مواجه خواهیم شد
پس #درخانه_بمانیم_تا_زنده_بمانیم
هروقت خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله کن» و بعد رهایش کن،
اگر «چروک» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
آدمها، نیز همینطورند…!
آدمهایی که بر اثر فشارها
و مشکلات، اخلاق، و رفتارشان
عوض میشود،
و «چروک» برمیدارند…!
اینها جنس خوبی ندارند،
و برای رفاقت، معاشرت، مشارکت، ازدواج و اعطای مسئولیت به ایشان،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.
مراقب انتخاب آدم های اطرافمان باشیم… هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد
راه های رسیدن به ارامش اعصاب در کمترین زمان:
وقتی استرس میگیرید:
_سریع به یک اتفاق مثبت فکر کنید.
_ ماساژ دست را فراموش نکنید.
_ شکلات بخورید.
_چرت کوتاهی بزنید
_ به ستاره ها نگاه کنید.
_ کمی عسل بخورید.
_بخندید
_ آدامس بجوید.
_ باغبانی کنید.
_کلا از اخبار دوری کنید.
سلام
آیا در منزل قرنطینه هستید ؟چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده ؟
خیلی خسته شدید؟
لطفا این متنو با دقت بخونید:
⭕️ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!…
همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود…او اولین کسی بودکه رفت و آخرین نفری بود که برگشت….
اسیر که شد پسرش علی4 ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود…
? وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای 26 سال نماز قضا خوانده بود…
? حسین می گفت: از هجده سال اسارتم ده سالی که در انفرادی بودم سالها با یک “مارمولک” هم صحبت می شدم!!
بهترین عیدی که این 18 سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال 74 بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم….
این را بگویم که من 12 سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت 5دقیقه آفتاب را داشتم…
? کتاب خاطرات دردناک