من مائده، صدای من را از ایران میشنوید
«مائده یوسفی» نوجوان 12 سالهای است که همزمان با حرکت در روز راهپیمایی 22 بهمن از کسانی که تصور میکردند ایران جشن 40 سالگی انقلاب اسلامی را نخواهد دید، دعوت کرد به جمع مردم بپیوندند و فریاد مرگ بر حاکمیت آمریکایی سردهند.
به گزارش فارس، پرچم انقلاب اسلامی سال 57 حالا به دست دهه هشتادیها رسیدهاست. این را میشود از تعداد زیاد راهپیمایانی که با قد و قوارههای نحیف خود پرچم کشورشان را محکم گرفتهاند، به خوبی فهمید.
«مائده» یکی از همین پرچمداران دهه هشتادی است که در دو سه روز گذشته حسابی دیده شد و ما را واداشت آدرسش را جستجو کنیم و به خانهشان برویم. دختر نوجوانی که این روزها کلاس هشتم است. دغدغههای بزرگی دارد و توی مصاحبه یکی دو ساعته ما، چندبار حرف را از دهان پدر و مادرش، آقای یوسفی و خانم کلهری، میقاپد و با همه انرژیاش به ما جواب میدهد.
او نوشتن را دوست دارد، یک کتابخوان تمام عیار است و اطلاعات سیاسی اجتماعی بالاتر از باقی همسن و سالانش دارد. انتشار یک کلیپ شیرین نوجوانانه، بهانهای شد تا یک روز بعد از انتشار بیانیه مهم رهبری سراغ مائده و خانوادهاش برویم تا با آنها درباره چگونگی انتقال ارزشهای انقلاب اسلامی و دانش فرهنگی سیاسی حرف بزنیم. البته مائده یک الگوی خیلی خوب هم داشت، خواهرش فاطمه که از نیمههای گفتگو به جمع ما اضافه شد. گفتگوی یک ساعت و نیمهای که پر بود از شیطنتهای نوجوانانه.
چه شد که این کلیپ ضبط شد؟ از قبل برایش برنامهای داشتید؟
مائده: در ماشین که نشسته بودیم تا به راهپیمایی برویم مادرم یک متن به من داد و به من و خواهرم گفت که این متن را حفظ میکنید و ضبط کنیم. خواهرم قبول نکرد من گفتم من انجام میدهم و همانجا در ماشین حفظ کردم و در مسیر راهپیمایی با دختر داییام آن را ضبط کردیم.
خانم کلهر: وقتی مائده گفت این کار را انجام میدهد، خواهرش هم خیلی استقبال کرد و تشویقش کرد که این کار را انجام بدهد. همانجا معنی چندتا از لغتها را از خواهرش پرسید و یاد گرفت و در مسیر تمرین میکرد. وقتی هم که به راهپیمایی رسیدیم خودشان رفتند و با دخترداییاش ضبط کرد.
مسلط به زبان انگلیسی هم هستی؟
مائده: نه به اندازه خواهرم ولی زبان من هم خوب است و کاملا متوجه میشدم که دارم چه چیزی میگویم.
آقای یوسفی: شما به فیلم هم دقت کنید متوجه میشوید که مائده دقیقا میداند که چه چیزی میگوید و کلمات را با احساس ادا میکند.
زهرا کلهری: راستش من این ویدئو را فقط برای صفحه مجازی خودم گرفته بودم. من در صفحهام همیشه دوست داشتم سبک زندگی اسلامی واقعی را نشان بدهم. سعی میکردم همانی که هستیم را در قالب خاطره نشان بدهم که به دل کسی که صفحهام را نگاه میکند بنشیند. مردم ببینند خانوادههای مذهبی هم شاد هستند و زندگی و رابطههای عاشقانه دارند.
وقتی این ویدئو را ضبط میکردید گمان میکردید که تا این حد دیده شود؟
آقای یوسفی: بعد از ظهر ویدئو را گذاشتیم، من شب به مادرش گفتم بروید اخبار را ببینید که احتمالا در بخش موضوعات داغ مجازیاش، فیلم را نشان میدهد. انگار به من الهام شده بود.
مائده: چندبار ویدئو را ضبط کردیم و خوب نمیشد. به دختر داییام گفتم تو خسته نشدی؟ گفت نه و خیلی اصرار داشت که در ویدئو باشد. انگار که او هم فهمیده بود این ویدئو قرار است خیلی بگیرد.
فاطمه: راستش وقتی مائده داشت این جملهها را میگفت من فکر میکردم که این ویدئو پربازدید میشود و دقت میکردم که جملهها طوری نباشد که کسی بتواند از جایی از آن غلط بگیرد.
مائده! بعد از پخش ویدئو چه بازخوردهایی از همکلاسیها و دوستانت گرفتی؟ بچهها چه چیزهایی گفتند؟
مائده: خیلی از دوستانم ذوق کرده بودند که ویدئوی مرا در فضای مجازی و تلویزیون دیده بودند. باورشان نمیشد که تلویزیون من را نشان میدهد. یک سری از دوستانم هم با حالت سرزنش میگفتند چرا این کار را کردی؟ ولی بعد از اینکه فهمیدند خیلیها ویدئو را دیدهاند، آنها هم خوشحال شدند. یکی دوتا از معلمها هم به من گفتند که تو را دیدیم. پدربزرگ و مادربزرگم زنگ زدند و گفتند که مرا دیدهاند. البته پدربزرگم خیلی تشکر کرد و تشویقم کرد بابت اینکه این کار انجام دادم و خواست که ادامه بدهم.
کسی واکنش منفی هم به تو نشان داد؟
مائده: بله یکی از دوستان صمیمیام مرا سرزنش کرد که چرا این کار را کردهام؟ به نظرم چون اعتقاداتش خیلی انقلابی نیست. میگفت چرا آنقدر این راهپیمایی را بزرگ میکنی؟ حتی فکر میکرد چیز خوبی نیست که من بگویم انقلابیام. ولی تا ظهر بخاطر واکنش مثبت بچهها نظرش عوض شده بود. قبلا به همین دوستم گفته بودم من اعتقادات خیلی انقلابی دارم. حتی گاهی کارمان به بحث کردن هم میکشید و آخرش هر دو میگفتیم که ول کنیم چون ممکن است روی دوستیمان تاثیر بگذارد. هرکس اعتقاداتی دارد و تو هم میتوانی اعتقادات خودت را داشته باشی. البته در اینستاگرام هم یک عده هم آمدند و به من حرفهایی زدند که خوب نبود. اما من همه آنها را به شوخی گرفتم و برایم مهم نبود. اما آدمهای زیادی آمدند و نصیحتم کردند و گفتند حالا که با این ویدئو شناخته شدی باید بیشتر مواظب باشی که از صحبت تو یه کلمه هم نتوانند بیرون بکشند که بر خلاف و به ضرر انقلاب باشد.
دلچسبترین بازخوردی که از ویدئو گرفتید چه بود؟
مائده: زمانی که اکانت ریحانه (بخش سبک زندگی و زنان سایت خامنهای داتآیآر) در اینستاگرام ویدئو را در صفحهاش گذاشت خیلی خوشحال شدم. به خودم میگفتم شاید اینطوری هم رهبری ویدئوی مرا ببیند.
رهبری بیانیهای منتشر کردند به نام گام دوم که همه رسانهها به آن پرداختند. مائده این بیانیه را خواندی که به چه چیزهایی اشاره شده بود؟
مائده: بیانیه را نتوانستم دقیق بخوانم. ولی دیدم یک جایی گفتهاند باز هم چشم امیدشان به جوانهاست و تلویزیون آنجا تصویر مرا نشان داد. من خیلی دوست دارم رهبری را ببینم.
خانم کلهری: مائده و دوستانش کلی سرود تمرین کردهاند که حتی اگر یک روز راهی پیدا کردند و رهبری را دیدند این سرود را برایشان بخوانند. مائده حتی هرچند وقت یکبار برای آقا نامه مینویسد و هربار با من چک میکند به امید اینکه اگر یک روز آقا را دید به دستشان برساند.
مائده، خودش به تنهایی به این سواد سیاسی و فرهنگی نرسیدهاست و قطعا نقش شما به عنوان پدر و مادر خیلی مهم بودهاست. فکر میکنید چه کاری انجام دادید که مائده و فاطمه خواهرش انقلابی بار آمدند؟
خانم کلهری: من از همان زمانی که میخواستم ازدواج کنم ازدواج را اینطور میدیدم که یک روزی از نسل من سرباز امام زمان(عج) تربیت میشود. من واقعا ازدواج را با این نیت انجام دادم که یک کاری برای آخرت خودم انجام داده باشم و در تربیت بچهها نیز سعی کردم این موضوع را لحاظ کنم.
آقای یوسفی: یکی از الگوهای اصلی همه بچهها، پدرومادرهایشان هستند. من همیشه تلاش کردهام قبل از اینکه بخواهم چیزی را با حرف به بچهها بفهمانم آن را در عمل من ببینند. هیچ موقع به آنها نگفتهام که انقلابی باشید؛ آنها انقلابی بودن را در عمل پدرومادرشان دیدند. از طرفی برای خودشان شخصیت قائل بودم. اگر دیدم بچههایم نظری میدهند کامل گوش میدهم.
شما بچهها در این خصوص چه نظری دارید؟
مائده: من از یکسالگی در راهپیمایی 22 بهمن با کالسکه شرکت کردم. از 2 سالگی به بعد هم با دخترداییام دوتایی باهم همیشه در برنامههای راهپیمایی بودهایم. من حتی از بچگی کتابهای لالایی که داشتم، لالاییهای معصومین بود. یک سری کتاب 14 جلدی بود که قصه هر معصوم را از اول با شعر به صورت لالایی تعریف میکرد تا آخر. این کتابها از زمان خواهرم مانده بود. مادر من از بچگی ما حتی برای هیئتها و راهپیماییها برنامههایی میچید که به ما خوش بگذرد. مثلا برای هیئت خوراکی میگذاشت و ما هیچوقت اذیت نمیشدیم و آنقدر خوش میگذشت که تشویق میشدیم باز هم به آنجا برویم.
فاطمه: پدرم همیشه از بچگی برای مناسبتهایی مانند 22 بهمن طوری با ما رفتار میکرد که میدانستیم این یک جشن خیلی بزرگ است. از وقتی یادم میآید بعد از راهپیماییها ما همیشه بیرون ناهار میخوریم. انگار که یک جشن تولد مهم باشد که همه باید در آن شرکت کنیم.
مائده! وقتی این لالاییها و یا کتابهایی که مادر برایتان میخواند را گوش میدادی چه احساسی داشتی؟
مائده: راستش گریهام میگرفت. حتی خودم هم کتاب حضرت قاسم و حضرت عبدالله را میخواندم یا مادرم بعضی کتابهایی که در آنها بچههای سه چهارساله شهید شده بودند را برایم میخواندند، خیلی گریهام میگرفت.
خانم کلهری: من از نوزادی که بچهها را روی پایم میخواباندم همین لالاییها را برایشان از روی کتاب میخواندم و همین سبب شده که بچهها علاقه زیادی به کتاب داشته باشند و هرسال که به نمایشگاه میرویم بچهها تعداد زیادی کتاب میخرند و هر دوسه ماه یکبار من کتابها را کارتن کارتن به کتابخانهها میدهم اما این چندجلد کتاب را همیشه نگهداشتهام.
بچهها چطور تشویق به کتابخوانی شدند؟ چون الان در زمانهای هستیم که کتابخواندن کم شدهاست؟
آقای یوسفی: ما از بچگی برای بچهها کتاب میخواندیم. سالهای سال این بچهها تا شبی یک کتاب را نمیخواندند، نمیخوابیدند. یکسال ما مشکلاتی داشتیم که نمیتوانستیم نمایشگاه کتاب برویم. به مادر بچهها گفتم که امسال یاد بچهها نینداز که متوجه نمایشگاه کتاب شوند. در همین حین شبکه خبر درباره نمایشگاه کتاب یک خبری زیرنویس کرد و فاطمه دویید که آخجون نمایشگاه کتاب هجدهم شروع شد! با اینکه 4سال و نیم بیشتر نداشت ولی سواد داشت. ما ممکن بود از هزینه غذا و چیزهای دیگر بزنیم اما برای کالاهای فرهنگی مثل کتاب، هیچ محدودیتی نداریم و اجازه میدهیم بچهها خرید کنند.
مائده: ما نمایشگاه کتاب که میرفتیم خیلی کتاب میخریدیم. آنقدر که از سنگینی پلاستیکهای کتاب، دستمان درد میگرفت. به مادرم گفتم اجازه بدهد چمدان ببریم چون دستمان درد میگیرد که مادرم دوسال پیش بالاخره رضایت داد که ما با چمدان به نمایشگاه کتاب برویم.
زهرا کلهری: ما کلی عکس از بچهها داریم که داخل کتاب خوابشان بردهاست.
این همه کتاب را تا الان چه کار کردهاید؟ دست و پایتان را تنگ نکردهاست؟
مائده: من دوست نداشتم کتابهایم را به کسی بدهم. از امانت دادن بدم نمیآید، اما دوست ندارم کامل به کسی بدهم. اما میدانم مادرم یواشکی خیلی از کتابها را رد میکند.(میخندد) اما یک جوری رفتار میکند انگار این کار نکردهاست.
آقای یوسفی: بچهها میگویند ما با یک چمدان به نمایشگاه کتاب میرویم. اما باورتان نمیشود ظرف دو هفته همه کتابهای این چمدان را میخوانند و دوباره میآیند و میگویند همه را خواندیم. دوباره کتاب بخریم. اصلا این موضوع مشکل شدهاست (میخندد). ما از نمایشگاه خسته و کوفته بر میگردیم. بچهها از همان لحظه رسیدن به خانه کتابخوانی را آغاز میکنند.
فاطمه: از خوشحالیهای من اپلیکیشنهای کتابخوانی است که به من فرصت داده وقتی داخل اتوبوس نشستهام و از دانشگاه بر میگردم کتاب بخوانم.
مائده حالا که این همه کتابخوان و فعال هستی، آیا تصمیم گرفتهای که در آینده چه کاری دنبال کنی؟
مائده: اوایل دوست داشتم برنامه نویس شوم. اما انیمیشنسازی و دوبله را خیلی دوست دارم. مادرم هم انیمیشنسازی را خیلی دوست دارد.
چرا انیمیشن سازی برایت جذاب است؟ دوست داری برای بچهها کارتون بسازی؟
مائده: من کارتونهای والتدیزنی را خیلی دوست داشتم. چون هم خود کارتون قشنگ است، هم داستانهای قشنگی دارد. برای همین درباره والت دیزنی تحقیق کردم که چرا آنقدر طرفدار دارد؛ متوجه شدم که خود والت دیزنی یک فراماسونر است و دارد همان عقاید و نشانهها را داخل انیمیشنهایش میگذارد که من خودم چندتایش را داخل فیلمها دیدم. برای همین نتیجه گرفتم که ما هم باید در ایران انیمیشنهایی بسازیم که مفاهیم و اعتقاداتی که خودمان میخواهیم در آن نهفته باشد. البته برنامه نویسی را دوست دارم و فکر میکنم استعدادش را دارم. یکی از دلایلش هم این است که اپلیکیشنهای مختلف را داخل موبایل میریزم انقدر با آن کلنجار میروم تا از شیوهاش سر در بیاورم.
فاطمه: البته من فکر میکنیم بعضی استعدادها ذاتی ست و استعداد برنامهنویسی در خانواده ما خیلی ذاتی است. خود من هم بدون اینکه پدر و مادرم بدانند دو زبان برنامه نویسی را یاد گرفتم.
بسیاری از خانوادهها برایشان مهم است که به شکلهای مختلف بتوانند دانش سیاسی فرزندشان را تقویت کنند تا در راستای ارزشهای انقلاب اسلامی قرار بگیرد. شما به عنوان پدر و مادر چطور این کار را انجام دادید؟ در صورتیکه خیلی از بزرگترها از چنین دانشهایی برخوردار نیستند.
خانم کلهری: با خیلی از کارهای کوچک میتوان این کارها را انجام داد. وقتی تلویزیون یک فیلم دفاع مقدسی نشان میدهد، ما خانوادگی آن را تماشا میکنیم. پدر بچهها اشک میریزد و بچهها اشک پدرشان را میبینند. این اتفاق در خانه ما خیلی عادی ست و حتی خود مائده هم همراه پدرش گریه میکند. مورد بعدی اینکه ما برنامههای مختلف را شرکت میکنیم مثلا برخی دوستان پدرش که شهید شدهاند و پدرومادرشان فوت میکنند ما خودمان را ملزم میدانیم که در تشییع این مادر یا پدر شهید شرکت کنیم. بچهها اینها را میبینند.
مائده: مادر من این موقعها میگوید من میخواهم این برنامه را شرکت کنم. اصلا هم کاری ندارم که شما میخواهید بیایید یا نه.
انتشار و دیده شدن این فیلم برای خانواده شما انگیزهای شد که برای این قبیل کارهای فرهنگی برنامهای ویژهای بگذارد؟
زهرا کلهری: حقیقتش این است که ما از ابتدا به فضای مجازی با این دید نگاه میکردیم. به عنوان یک وسیلهای که بتوانیم با آن کاری را انجام دهیم. مائده هم حتی اینطوری است. من دیدم از طریق همین فضای مجازی دستسازههای نمدیاش را فروخت و با پولش به خیریه کمک میکرد. حتی توانست دستسازههای همکلاسیهایش را هم بفروشد.
بعضی از پدرومادرها هستند که با وجود اینکه خودشان به انقلاب اسلامی و ارزشهای انقلاب معتقدند فرزندشان مثل خودشان فکر نمیکند و از این موضوع خیلی ناراحتند اگر بخواهید یک توصیه مادرانه یا پدرانه کنید چه میفرمایید؟
فاطمه: اجازه بدید من یک توصیه داشته باشم. اجازه بدید بچهها حرف بزنند. یک چیزی که در خانواده ما مشهود است این است که پدر و مادرم به ما اجازه حرف زدن دادند و ما همیشه اجازه داشتیم انتقادمان را چه نسبت به دولت، چه نسبت به حکومت خیلی آزادانه بیان کنیم. اینطور نبود که حد و مرزی برای سوال کردن وجود داشته باشد. علاوه بر آن اینطور نبود که ما را موظف کنند به راهی که خودشان رفتهاند، برویم. میگفتند ما این کارها را انجام دادیم و به تو هم آن را توصیه میکنیم؛ حالا میتوانی انتخاب کنی. اتفاقا من میخواستم جواب خانم دکتری را بدهم که کامنت گذاشته بود تکرار این شعارهای تقلیدی تشویق ندارد. ما نمیتوانیم مشخص کنیم که سن تقلید و سن تفهیم برای هر آدمی چه سنی است؟ یک کسی دیرتر متوجه میشود. یک کسی زودتر میشود. اینطوری نیست که من با راهنماییهایی که از پدرومادرم میگیرم الزاما همان مسیر را بروم؛ اینطور نیست که حتما اجباری وجود داشته باشد. اگر ما آگاهانه انتخاب کردیم که میتوانیم این آگاهی را به کس دیگری بدهیم. اگر آگاهانه انتخاب نکردیم در جواب سوالاتی که از ما پرسیده میشود، جا میمانیم. من تا به حال پیش نیامده که سوالی از پدرو مادرم بپرسم و آنها نتوانند به من جواب بدهند.
خانم کلهری: دلم میخواهد به پدرومادرها بگویم تا میتوانید خودتان را به روز کنید. تا میتوانید مشکلات جوانها و بچهها را بپرسید، بخوانید و کلاس بروید تا وقتی بچه سوالی از آنها پرسید بتوانند پاسخگو باشند. حتی در زمینه پوشش، مد و لباس حساسیت به خرج بدهند. بچهها درست و زیبا لباس بپوشند.
آقای یوسفی: ما حتی در خانه اگر نظراتمان با هم 180 درجه هم مخالف باشد،کسی را مجبور به کاری نمیکنیم. این موضوع حتی درباره انتخابات کاملا وجود دارد.
مائده: من سال گذشته خیلی دوست داشتم از لوازم آرایش مادرم استفاده کنم که بدانم چطوری است و خودم را گریم کنم. واقعا آرایش را دوست داشتم. اما مادرم اصلا کاری با من نداشت و جعبه لوازم آرایشش را به من میداد و من در اتاق هرکاری دلم میخواست انجام میدادم و بعد صورتم را میشستم و بیرون میآمدم و پای درسم مینشستم.