مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

بعضی سخنرانان مذهبی صداوسیما، عقل مردم را می‌گیرند

22 شهریور 1397 توسط مدیر النفیسه


 روزنامه جوان نوشت: استاد فاطمی‌نیا در سخنانی با اعتراض شدید به صداوسیما به خاطر دعوت از برخی روحانیون که آن‌ها را «دزد فضائل» نامید، گفت: «من نمی‌دانم این صداوسیما در و پیکر ندارد؟! به امام سجاد قسم من دلم خون است از بعضی‌ها که صداوسیما آن‌ها را می‌آورد. این‌ها نه تنها مردم را هدایت نمی‌کنند، بلکه عقل را از مردم می‌گیرند.»
 
آیت الله فاطمی‌نیا  با اشاره به یکی از برنامه‌های تلویزیون گفت: «حضرت زهرا (س) را می‌کنند یک پول! مگر ایشان‌ام‌الائمه، معصومه و مطهره نیست مگر ایشان علم لدنی ندارد؟ چرا حضرت را از زنان معمولی هم پایین‌تر می‌آورید؟! آدم چه خاکی بر سرش بریزد؟! صداوسیما هم این حرف‌ها را پخش می‌کند، یعنی یک عالم و متخصصی در این صداوسیما نیست؟!»

وی با اشاره به همسر علامه طباطبایی (ره) بیان داشت: «خانم علامه طباطبایی لقمه به دست علامه می‌داد تا به اندازه یک لقمه گرفتن هم وقت ایشان گرفته نشود و بتواند المیزان را بنویسد. حالا حضرت زهرا (س) را در صداوسیما از خانم علامه طباطبایی هم پایین‌تر می‌آورند و می‌گویند حضرت زهرا (س) با امیرالمومنین (ع) مفاخره می‌کرد و می‌گفت: تو اگر امیرالمومنین هستی منم فاطمه زهرا هستم، تو اگر فلان هستی منم فلان هستم. این‌ها را می‌گفت که پیامبر رسید و گفت: زهرا بس کن! اگر این حضرت زهرا (س) است که این از عیال علامه طباطبایی هم کم‌تر است؟! چطور بر چنین آدمی جبرئیل نازل می‌شده است؟!»

استاد فاطمی‌نیا با درجه سه خواندن منابع این حدیث می‌گوید: «یکی کتاب القطره را به عنوان سند می‌گوید. آقا! القطره نویسنده‌اش یک عالم و مجتهد بوده خدا هم خیرش بدهد ولی محدث نبوده! محدث شدن یک رشته جداست و این کتاب قطعاً درجه سه است!

یک کتاب دیگر که می‌گویند الفضائل لإبن شاذان است، این کتاب هم معتبر نیست ، چون با یک کتاب فضائل دیگر قاطی شده است. علامه مجلسی هم در اول بحار می‌گوید این کتاب در نزد ما معتبر نیست.

کتاب سومی را هم که به عنوان سند می‌گویند مناقب ابن شهر آشوب است، این را هم زیاد به رخ ما می‌کشند. ولی یک چیز را می‌دانند و خیلی چیز‌ها را نمی‌دانند. ابن شهر آشوب آدم بزرگی بوده است، اما مناقب کتاب مضطربی است. آشیخ آقا بزرگ می‌گویند مناقب بار شتر بوده و یک نفر نمی‌توانسته بلندش کند که احتمالاً یا با خط بزرگ بر روی ورق‌های ضخیم نوشته شده بوده (البته شوخی می‌کند) یا هر چه بوده اینی که در دست ماست، نبوده. این مناقب که در دست ما است یک خلاصه متزلزلی است. آشیخ آقا بزرگ می‌گوید قطعاً این کتاب ناقص است.»

ایشان در ادامه بیان داشت: «اصلاً کتاب درجه یک هم این حرف را بزند نباید باور کرد، ما یک اصولی داریم، اصل این است که حضرت فاطمه (س)، معصومه بوده‌اند حال هر چیزی را که با این تناقض دارد، باید کنار گذاشت. حضرت زهرایی که مادر حسنین (ع) و مادر امام زمان (عج) است می‌آید با امیرالمومنین (ع) مفاخره کند؟! که تو امیر المومنین هستی و منم کسی هستم برای خودم و آخر سر هم پیامبر باید بیاید بگوید فاطمه بس کن و برو سر علی را ببوس و او هم آمده و عذرخواهی کرده است! آخه آشیخ شما برای این حضرت زهرا فاطمیه می‌گیرید. این خانم معصومه و مطهره است و ملائکه بر ایشان نازل می‌شوند. این شیوخ چه جواب خدا را خواهند داد؟!»

استاد فاطمی‌نیا در ادامه با اشاره به لزوم تخصص در علم الحدیث برای تشخیص احادیث معتبر گفت: «در بعضی از مواردِ کتاب‌های بزرگانی، همچون شیخ صدوق هم، علما گاه تأمل می‌کنند و می‌گویند شاید کسی بعداً مطلبی را اضافه کرده یا شاید ناسخ خیانت کرده است! آقا، وحی منزل که نیست!

کتاب شناسی یک علم است. چطور پزشکی، علم است! کتاب‌شناسی هم، علم است. به خدا قسم، خدایا تو شاهدی من انا رجل نمی‌کنم، ولی به خدا کتاب‌شناسی زمان می‌برد، منظور شناخت اسم کتاب نیست، منظور موضوع‌شناسی است! اسم کتاب مهم نیست.

در داروخانه یک نسخ پیچ داریم یک دکتر دارو ساز داریم. نسخ پیچ ۲۰۰ تا اسم بلد است. آسپرین، قطره چی چی و… این‌ها را همه نسخه پیچ می‌داند، ولی دکتر داروساز می‌فهمد این دوا ممکن است با فلان دوا نسازد، این آثار جانبیش چیست، این سر گیجه می‎آورد، آن فلان می‌آورد.

کتاب هم همین‌طور است، الآن شما بروید کتاب‌فروشی، کتاب‌فروش ۲۰۰ تا اسم کتاب در ذهنش است. آقا حافظ داری؟ بله. آقا خیام داری؟ بله. نظامی‌ داری؟ بله. این نسخه‌پیچ است، اما موضوع‌شناسی زمان می‌برد. من رو سیاه که جلوی شما نشسته‌ام، قسم حضرت سجاد خوردم که انا رجل نمی‌کنم، ۶۰ سال موضوع‌شناسی کردم. ۶۰ سال! بنده خاک پای شما هستم ولی موضوع‌شناس هستم. ممکن است در کتاب‌های معتبر هم چیزی اشتباه وجود داشته باشد که اگر علم الحدیث بلد نباشی به اشتباه می‌افتی! می‌گوید آقا چاپ شده است، جلد زرکوب، زیبا، مال شیخ صدوق است! باشد، من می‌گذارم روی چشمم، اما اگر یک غلط چاپی باشد و تو علم الحدیث نداشته باشی همان‌جا سرگردان می‌شوی!»

استاد فاطمی نیا با اشاره به سخنرانی‌های مذهبی صداوسیما بیان داشت: «البته در بین این‌ها افرادی هستند که مردم را هدایت می‌کنند، اما بعضی‌ها دزد عقیده، ایمان و عقل هستند، فقط عقل آدم را کم می‌کنند، گاهی به بچه هایم که بعضی‌ها را می‌بینند می‌گویم ببند عقلت کم می‌شود عوضش آواز بخون! 

حضرت زهرایی که با امیرالمومنین مشاجره می‌کند اصلا وجود ندارد! اصلاً خدا این حضرت زهرا را نیافریده است! حضرت زهرا را بشناسید. امام راحل فرمودند: بعد از پیغمبر اکرم (ص) و انبیا، جبرئیل بر کسی نازل نشد جز بر حضرت زهرا، یک همچین خانمی است، صحیفه فاطمیه دارد، بعد تو می‌گویی با علی مفاخره می‌کرد و‌ای صداوسیما تو هم پخش می کنی!»

 نظر دهید »

قتی یک زردشتی چاه آب مسجد اعظم قم را ایجاد کرد و پول نگرفت

19 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

وقتی یک زردشتی چاه آب مسجد اعظم قم را ایجاد کرد و پول نگرفت
آیت الله علوی بروجردی تولیت مسجد اعظم و کتابخانه آیت الله بروجردی به نقش یک زردشتی در ایجاد چاه آب مسجد اعظم قم پرداخت. 

 آیت الله علوی بروجردی گفته است:

آقای لرزاده، معمار مسجد اعظم، برای من نقل می‌کرد که می‌خواستیم در مسجد اعظم چاه بزنیم. باید کسی را می‌آوردیم که متخصص این کار باشد. به ما گفتند متخصص این کار آقایی است به نام جمشید یگانگی و پسران که مؤسسه و بنگاهی در خیابان سعدی دارند و کارشان بسیار خوب است اما زرتشتی‌اند. با آقای بروجردی مطرح کردیم و ایشان هم استقبال کرد.

آنها هم اظهار آمادگی کردند. منتها ما وحشت داشتیم که در زمین وقف‌شده برای مسجد زرتشتی‌ها چاه بزنند. با موافقت آقای بروجردی آنها آمدند و چاه زدند و چاه خیلی خوبی هم از کار درآمد و از عجایب آن اینکه آب این چاه شیرین‌تر از چاه‌های اطرافش است. چاه‌هایی که داخل رودخانه است شور است، اما PH آب این چاه خیلی پایین‌تر است. این چاه را زدند و موتور گذاشتند و تا انتها کار را به نحو احسن انجام دادند. آقای لرزاده می‌گفت به سراغشان رفتم و گفتم صورت حساب بدهید، اما امروز و فردا می‌کردند. تا اینکه یک روز خود جمشید، که مدیر بنگاه بود، گفت صورت حساب دادن ما یک شرط دارد.

شرطش این است که ما آقای بروجردی را از نزدیک ملاقات کنیم. آقای لرزاده می‌گفت من نمی‌توانستم از طرف ایشان قولی بدهم و بعید می‌دانستم که آقای بروجردی بپذیرند. با این حال پیش آقای بروجردی رفتم و ماجرا را به ایشان گفتم. آقای بروجردی بسیار استقبال کرد و گفت چرا نگفتی بیایند. به هر حال با یگانگی خدمت آقای بروجردی رفتیم.

ایشان در اتاق کناری زیر کرسی نشسته بود و چون بسیار پیر بود نمی‌توانست به هنگام ورود افراد از جا بلند شود. یگانگی وارد شد و خدمت آقای بروجردی، که مرجع تقلید شیعه بود، رفت. دست و پایش را گم کرده بود. به آقای بروجردی چسبید و پیشانی، گونه‌ها و دستش را بوسید. لرزاده به من گفت که آقای بروجردی در این بوسیدن‌ها نه خودش را عقب کشید و نه دستش را این طرف و آن طرف کرد که حاکی از آن باشد که ایشان کافر و نجس است. کاملاً مانند رفتاری که با مسلمانان داشت با او مواجه شد. یگانگی کنار آقای بروجردی نشست و دست آقای بروجردی را گرفت.

آقای بروجردی مطلقاً دستش را نکشید و مدتی دست در دست هم بودند. آقای بروجردی هم از ایشان تعریف کرد و گفت شنیده‌ام که کار خوبی کردی و آقای لرزاده از شما تعریف می‌کرد، اما چرا صورت حساب نمی‌دهی. یگانگی گفت برای همین خواستم خدمت شما بیایم و عرض کنم که اجازه بدهید در کار خیری که شما کرده‌اید من هم سهیم باشم. شما مسجدی برای خدا ساخته‌اید. اجازه دهید ما هم به اندازه این چاه در بنایی که شما ساخته‌اید سهیم باشیم. آقای بروجردی در گرفتن مبالغ کلان اخلاق خاصی داشتند و مخصوصاً از سهم امام در مسجد خرج نمی‌کردند و به‌راحتی به پیشنهاد افراد برای کمک‌کردن پاسخ مثبت نمی‌دادند. آقای لرزاده کاملاً با این روحیه آقای بروجردی آشنا بود. با این حال تا یگانگی این پیشنهاد را داد، آقای بروجردی پذیرفت. آقای لرزاده می‌گفت برای من تازگی داشت که آقای بروجردی چنین چیزی را قبول کرد.

بعدها مرحوم آقای میرزا ابوالحسن روحانی، در مجلس آقای بروجردی، همین اشکال طلبگی مرا که به آقای طباطبایی می‌کردم به آقای بروجردی وارد کرد و گفت حالا که آقای یگانگی این همه به شما اظهار ارادت دارد به او امر بفرمایید که مسلمان شود. آقای لرزاده می‌گفت آقای بروجردی وقتی ناراحت و عصبانی می‌شدند صورت و گوش ایشان قرمز می‌شد. خود من هم دیده بودم. چون ایشان وقتی فوت شدند من ۱۰ سالم بود. آقای بروجردی از شنیدن آن حرف عصبانی شدند و سرشان را پایین انداختند و هیچ نگفتند. آقای جمشید یگانگی با این حرف قدری کوچک شد و در واقع به او القا شد که تو در میان ما قدری بیگانه هستی و مسلمان نیستی. البته این هم سلیقه‌ای است و گاهی چنین اظهارنظرهایی می‌شود. آقای بروجردی بعد از اینکه این حالتشان برطرف شد سرشان را بلند کردند و به ایشان گفتند: «آقای حاج میرزا ابوالحسن! من دعا می‌کنم خداوند اخلاص آقای یگانگی را به ما بدهد». تا حدی این وضعیت جبران شد، و بعد هم که آقای یگانگی می‌خواست برود آقای بروجردی با اینکه بسیار پیر بود و به‌سختی می‌توانست از جا بلند شود، برخاست و او را چند قدم بدرقه کرد تا جبران آن کلام را بکند.

این اصل قصه است و تتمه‌ای هم دارد. بعدها این چاه، در زمان نوه آقای بروجردی، که متولی مسجد بود، خراب شده بود. ایشان می‌گفت در پرونده‌ها گشتیم و آدرس بنگاه آنها را پیدا کردیم. در همان خیابان سعدی چند مغازه بود که نوشته بودند بنگاه جمشید یگانگی و پسران. به آنها گفتیم که چاه خراب شده است. آنها گفتند که چاه را ما زده‌ایم و می‌آییم درست می‌کنیم. آمدند و چاه را تعمیر کردند و باز هم صورت حساب نمی‌دادند. به بنگاه آنها مراجعه کردیم. معلوم شد خود جمشید فوت شده و بچه‌هایش متصدی بنگاه هستند. یکی از پسرانش که مدیر عامل بنگاه بود، ملاقاتی با من گذاشت و پرونده را آورد و گفت پدر ما نوشته است که این چاه را ما برای آقای بروجردی و مسجد اعظم زدیم. تا وقتی این بنگاه هست و شما بچه‌ها هستید، هر کاری این چاه داره بدون دریافت پول موظفید انجام دهید و این وصیت من به شما است.

 

منبع:شفقنا

 نظر دهید »

اگر شما گوسفند نباشید آنان نمی توانند گرگ باشند!

09 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

به جمال الدین گفتند:
استعمارگران همانند گرگانند
جمال الدین گفت:اگر شما گوسفند نباشید
آنان نمی توانند گرگ باشند!
چشم انسان کور باشد
بهتر از این است که بینش و
طرز تفکر او کور باشد

1533043983photo_2018-07-31_18-01-55.jpg

 نظر دهید »

نامه امام رضا(علیه السلام) به حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)

15 تیر 1397 توسط مدیر النفیسه

نامه امام رضا(علیه السلام) به حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)

دوستان ما نباید فرصتهای گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند.

1530886540photo_2018-07-06_18-44-30.jpg

 2 نظر

کتاب خواندن را با شاهنامه آغاز کردم

24 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

کتاب خواندن را با شاهنامه آغاز کردم
 

درست در روز پیشواز ماه رمضان امسال وقت مصاحبه با او داشتیم. صبح زود همان روز در مراسم بزرگداشت ملاصدرا سخنرانی کرده بود و بعد هم به خاطر قولی که به ما داده بود خودش را به سازمان سمت رسانده بود. پیش از این چندبار به دلیل کسالت، قرار مصاحبه مان کنسل شده بود. وقتی در ابتدای صحبت مان تشکر کردیم بابت وقتی که به ما داده و علی رغم کسالت و ناخوشی اش حاضر شده گفتگو کند، گفت من ناخوش نیستم منتها از یک آدم ۸۵ ساله بیشتر از این نباید توقع داشت.

احمد احمدی، که در سال های اخیر بیشتر او را به واسطه مسئولیتش در سازمان سمت می شناسند مردی سخت کوش بود که تا لحظات آخر عمرش مشغول تلاش و در پی جستجوی علم بود. به گفته خودش تا حدممکن سعی می کرد لحظه ای از عمرش را هدر ندهد و امید به زندگی و شوق فراگیری علم در او به حدی بود که در گفتگویی که داشتیم از ترجمه یک کتاب آلمانی خبر داد و گفت احتمالا تا یک ماه آینده آماده می شود ولی اجل به او امان نداد و جمعه ۱۸ خردادماه دار فانی را وداع گفت. احمدی متولد سال۱۳۱۲ در روستای کهکدان ملایر بود و روز جمعه ۱۸ خرداد ماه در ۸۵ سالگی از دنیا رفت. مسئولیت های متعددی را در طول عمر خود به عهده داشته که همگی در جهت پیشبرد علم و دانش بوده است.

گفتگویی که در ادامه می خوانید آخرین گفتگوی وی با رسانه هاست که با خبرگزاری مهر انجام شده است و در آن درباره زندگی شخصی و خانوادگی و تحصیلات و سوابق کاری و اجرایی با این استاد پیش کسوت فلسفه گپ زدیم و تقدیر بر این بود که این گفتگو در روز تشییع پیکر او منتشر شود. 


*خیلی ممنون که با مشکلات و احوالات ناخوشی که دارید به ما وقت گفتگو دادید.

ناخوش نیستم ولی خب از یک آدم ۸۵ ساله نمی توان خیلی توقع داشت.

*ولی با وجود این سن و سال همچنان مشغول فعالیت و کار کردن و حضور در همایش ها هستید.

بله از سرکار که می روم خانه بخشی از کارهایم که مرتبط با «سمت» است تازه شروع می شود.

*دوست دارم بحث را اینگونه آغاز کنم که چه چیزی شما را مشتاق به این همه کار شبانه روزی می کند و باعث شده که شما این همه سال سازمان «سمت» را رها نکنید؟

هرکسی علاقه ای به چیزی دارد. من پرداختن به کاری که نتیجه ای نداشته باشد را هدر دادن عمر می دانم و فکر می کنم باید از عمرم نتیجه ای بگیرم وگرنه آن را هدر دادن می دانم. بنابراین کار می کنم و سعی می کنم هم که کار سودمند کنم.

 

*همانطور که اشاره کردید در یک خانواده روستایی و کشاورز در ملایر به به دنیا آمدید و زندگی کردید چطور سراغ علم و تحصیل رفتید و به اینجا رسیدید؟

من هوش خوبی داشتم. حدود ۴-۵ ساله بودم که به مکتب خانه می رفتم. آن موقع به این صورت بود که از عم جزء شروع می کردند و بعد قرآن و بعد هم سراغ کتاب می رفتند. آن موقع من ۱۲ روزه عم جزء، دو ماهه قرآن را فراگرفتم و پس از آن هم سراغ خواندن کتاب رفتم و شروع به خواندن کتاب هایی مثل شاهنامه کردم.

*چندساله بودین که کتاب هایی مثل شاهنامه را خواندید؟

خودمان شاهنامه نداشتیم. مادرم در یک روستای دیگر فامیلی داشت که او شاهنامه داشت و رفت از او برای من شاهنامه را گرفت تا بخوانم وقتی داشت با کتاب برمی گشت من حدود یک کیلومتر به استقبال مادرم رفتم تا کتاب را از او بگیرم. پسرعمویی هم داشتیم که وقتی می آمد مسجد کنار منزل ما نماز می خواند می گفت بیا برویم خانه ما. می رفتم خانه آنها و درکنار پسرعمویم شاهنامه را می خواندم و او هم ایرادات خواندن من را می گرفت. پدرم می گفت بیا به جای شاهنامه عین القضات بخوان.

*پس پدرتان با اینکه کشاورز بوده ولی اهل مطالعه بوده است.

بله با اینکه سواد کمی داشت ولی قرآن می خواند و با کتاب هایی مثل عین القضات هم آشنایی داشت. وقتی من به سن خواندن رسیدم به او ایرادات خواندنش را می گفتم، بعد هم وقتی ۱۲ ساله بودم پدرم فوت کرد. من همیشه به وزیرآموزش و پرورش می گفتم ای کاش یک هیأت هوش یاب به این روستاها و مناطق بفرستید چون در آنجا سرمایه های بی زحمتی است که خدا به این کشور داده است. گاهی وقتی یک آدم باهوش در یک روستا را تربیت بکنیم می تواند در آینده فرد تأثیرگذاری باشد. خود من وقتی در روستای کهکدان زندگی می کردم یک تاجر پارچه به پدرم پیشنهاد داد که من را به شهر بیاورد ومدرسه بفرستد ولی پدرم می گفت ما او را برای کار لازم داریم. پس از فوت پدرم رفتم سراغ ریاضیات و خودم شروع به خواندن ریاضیات کردم. ۱۵-۱۶ ساله که شدم رفتم سراغ عربی خواندن و کتاب جامع المقدمات را گرفتم. آن زمان فامیلی در تهران داشتیم که از او برای خواندن عربی کمک گرفتم.

*همزمان کار هم می کردید؟

بله همه این خواندن ها را در کنار کشاورزی انجام می دادم. صبح ها بعد از خواندن قرآن وقتی می رفتم به صحرا برای کشاورزی با خودم فعل آیاتی که خوانده بودم را صرف می کردم تا در ذهنم بماند. پس از خواندن عربی سراغ خواندن کتاب ملا محسن رفتم. وقتی ۱۸ ساله شدم به مدرسه نوربخش در بروجرد رفتم. رئیس مدرسه یک روحانی از هم دوره های مرحوم بروجردی بود. به طلبه ها می گفت شما این همه اینجا درس می خوانید و یاد نمی گیرید، بعد احمدی این ها را درکنار بزها خوانده و آنقدر هم خوب یاد گرفته است. حدود ۴-۵ سال در بروجرد درس خواندم و خیلی خوب پیش رفتم در آن دوران شبانه روز در مدرسه بودم و حتی شب ها هم همان جا می خوابیدم. فقط تابستان ها می آمدم روستا به برادم کمک می کردم.

پس از این دوره بار سفر به قم بستم. آن زمان تازه دو جلد کتاب تفسیرالمیزان منتشر شده بود و هر جلد آن ۱۰ تومان بود که برای آن زمان پول زیادی بود. هر طورشد کتاب را تهیه کردم و مشغول خواندن آن شدم. پس از آن به واسطه یکی از دوستانمان با درس های علامه طباطبائی آشنا شدیم و پای درس های ایشان حاضر شدیم. اولین جلسه ای که پای درس ایشان نشستم شیفته اش شدم و مثل عاشقی که به معشوقش برسد خوشحال بودم. اواخر سال ۱۳۳۶ وقتی ۲۴ ساله بودم به قم رفتم و طلبه رسمی قم شدم. وقتی به قم رفتم به کسی که از طرف مرحوم بروجردی شهریه تحصیل من را می داد گفتم من آمدم قم تا اینجا بمانم و ایشان به کمک کرد تا بتوانم به تحصیل بپردازم. اسفار و تفسیرالمیزان را نزد علامه طباطبائی خواندم. علاوه براین ها، دروس جدید هم هرچیزی به دستم می رسید می خواندم.

*آن زمان هنوز با امام خمینی آشنا نشده بودید؟

خیر، دو سال بعد از اینکه نزد علامه درس می خواندم سرکلاس و درس فقه امام خمینی(ره) حاضر شدم. سال ۱۳۳۹ مرحوم آقای بروجردی فوت کردند و در آن سال من بر جلد نهم تفسیر مجمع البیان حاشیه نوشتم. در آن زمان با افراد دیگری چون مرحوم بروجردی، آیت الله نجفی، آیت الله محقق داماد (پدر مصطفی محقق داماد)، آیت الله مشکینی و آیت الله نوری همدانی درس خارج داشتم. در این مدت کار چاپخانه هم می کردم و روزی چندساعت در مجله مکتب اسلام که از سال ۱۳۳۷ منتشر می شد کار می کردم.

*مادرتان در این دوران در قیدحیات بودند؟

بله مادرم در قید حیات بودند و در همان سال ها وقتی من ازدواج کردم مادرم را آوردیم قم. تا اینکه ایشان سال ۱۳۴۰ فوت کردند. همان زمان با خودم فکر می کردم خب من وقتی مجتهد بشوم قراراست بعدش چه بشود. این شد که فکر کردم باید کاری کنم. رفتم تهران امتحان تصدیق مدرسی دادم و خیلی هم خوب امتحان را دادم و به دانشگاه الهیات رفتم ولی واقعیتش چیزی یاد نگرفتم و فقط برای گرفتن مدرک رفتم درس خواندم، همانطور که امروز هم همه به این منظور به دانشگاه می روند. فقط کمی از درس حمیدی شیرازی که ادبیات تدریس می کرد استفاده کردم. آذرماه سال ۱۳۴۵ من دبیر شدم. مدتی در تویسرکان بودم ولی بعد ازمدتی برای اینکه بتوانم به کار مجله مکتب اسلام هم برسم به قم منتقل شدم. در همین ایام پای درس های علامه طباطبائی هم می رفتم.

 

*با چه کسانی سرکلاس و درس علامه طباطبائی حاضر می شدید؟

آیت الله جوادی املی، آیت الله حسن زاده، آیت الله امیری، آیت الله شیخ یحیی انصاری و بنده شاگردهای شبانه علامه طباطبائی بودیم.

*درهمان دوران جمع های دیگری هم مثل دکتر شایگان ودکتر نصر و اینها هم نزد جلسات علامه طباطبائی می رفتند. شما با آن ها در یک کلاس و جلسه بودید؟

آن ها کلاس قبلی ما بودند. شیوه آقای علامه طباطبائی اینگونه بود که شب های پنجشنبه و شب جمعه جلسه داشت. این جلسات تا سال ۱۳۵۴ ادامه یافت.

*در همان زمان وارد دانشگاه در مقطع فوق لیسانس شدید؟

بله وقتی قم بودم به دلیل نزدیکی به تهران دانشگاه هم می رفتم. در همان دوران در دانشکده ادبیات، رشته فلسفه مقطع فوق لیسانس قبول شدم. البته به من خیلی احترام می گذاشتند. پس از فوق لیسانس هم وارد دوره دکترا شدم و در همان زمان شروع به آلمانی خواندن کردم.

*چرا آلمانی؟

چون رشته های فلسفه عموما آلمانی هستند و من مردم آلمان را هم به خاطر نظمشان دوست داشتم. البته من انگلیسی را هم خوب بلد بودم. دکتر مهدوی از اینکه دید من آلمانی می خوانم خیلی خوشش آمد. آن زمان من با آقای دکتر حدادعادل هم دوره بودم. او هم سراغ فرانسوی خواندن رفت. در همین زمان که مشغول خواندن دوره دکترا بودم برای من کلاس گذاشتند تا تدریس کنم.

*چطور به ستاد انقلاب فرهنگی رفتید؟

سال ۱۳۵۷ انقلاب شروع شد و من مشغول نوشتن تز دکترا بودم تا اینکه یک شب مرحوم حاج احمدآقا زنگ زدند و گفتند بیا ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم من مشغول نوشتن رساله ام هستم. ضمن اینکه از کار اجرایی هم خیلی بدم می آمد و فکر می کردم مگر می شود آدم کار علمی را رها کند و به کار اجرایی بپردازد. ولی حاج احمدآقا گفتند امام این دستور را داده و من دیگر چیزی نگفتم.

حدود سال ۱۳۵۹- ۱۳۶۰ به ستاد انقلاب فرهنگی رفتم. آن زمان در ستاد من به همراه دکتر شریعتمداری، حسن حبیبی، جلال الدین فارسی و عبدالکریم سروش مشغول کار شدیم. پس از گذران آن دوران قرارشد مدرسه ای راه بیندازیم که استاد تربیت کند و همان زمان دانشگاه تربیت مدرس راه اندازی شد و من هم رئیس آن شدم. البته ابتدا مدرسه بود و بعدها به دانشگاه تبدیل شد. درحال حاضر این دانشگاه حدود ۳۰ هزار استاد تربیت کرده است. پس از آن در اواخر سال ۱۳۶۳ آقای خامنه ای دستور دادند که مرکزی برای انتشار کتاب راه اندازی بشود و دستور دادند بنده این مسئولیت را به عهده بگیرم. رفتم نزدشان و گفتم من مسئولیت دانشگاه تربیت مدرس را هم دارم ولی گفتند شما به دلیل ارتباط خوبی که با قم دارید بهتر است عهده دار این مسئولیت بشوید.

*شما در یک دوره ای از زندگی تان علی رغم اینکه از کار اجرایی خوشتان نمی آمد نماینده مجلس هم بودید. چرا تصمیم گرفتید وارد مجلس شوید؟

بله من در دوره هفتم مجلس نماینده مجلس شدم. در عین حال که خیلی اهل سیاست نیستم ولی در دوره ششم چون خیلی افراط بود در آخرین روز ثبت نام برای مجلس ثبت نام کردم و در دوره هفتم وارد مجلس شدم و بعد از آن هم دیگر هیچ وقت نه کاندیدا شدم و نه وارد کار اجرایی و سیاسی شدم.

*دوست دارید که اگر قرار است از شما یاد بشود با چه عنوانی ازشما یاد بکنند و با چه عنوانی شما را بشناسند؟ فیلسوف، استاد دانشگاه، رئیس سازمان سمت، نماینده مجلس یا…؟

به عنوان رجل سیاسی که اصلا دوست ندارم شناخته شوم. من یک دانشگاهی- حوزوی هستم. علمای قم مثل مرحوم فاضل لنکرانی به من می گفتند شما که دانشگاهید ما خاطرمان جمع است چون نمی گذارید انحراف پدید بیاید.

*چرا این همه سال سمت را رها نکردید؟

من که در قید عنوان و اینها نیستم. هدف اصلی من این بود که برای دانشجوهای علوم انسانی یک دوره کامل علوم انسانی تهیه شود، چون نمی دانید که در آن سال ها چه چیزهایی به خورد دانشجویان می دادند. سازمان سمت تاکنون حدود ۲۴۰۰ عنوان کتاب منتشر کرده است که حدود ۲۳۰۰ عنوان آن روانه بازار شده و بقیه هم زیرچاپ است.

*چند فرزند دارید؟

شش پسر و دو دختر. یکی از پسرانم معاون پژوهشی وزرات علوم بوده و اکنون رئیس مرکز تحقیقات سیاست های علمی کشور است. یکی دیگر از پسرانم پاسدار بوده و الان بازنشسته است. پسر دیگرم هم رادیولوژیست است. یکی هیأت علمی دانشگاه خواجه نصیر است. یکی عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیق و توسعه «سمت» است و پسر آخرم عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است. دوتا دختر هم دارم. یکی استاد دانشگاه علامه طباطبائی در رشته مترجمی زبان فرانسه است. آخرین دخترم هم فارغ التحصیل رشته هوش تحصیلی است.

*با توجه به اینکه از سیاست همیشه فراری بودید، مشکلی نداشتید که پسرتان معاون وزیر علوم شده است؟

نه چون رشته ای که او می خواند خوب است و سیاسی نیست و بیشتر در امور فرهنگی مشغول است. البته به ایشان پیشنهاد وزیر بودن دادند ولی من اجازه ندادم و گفتم نه وزیر نشو.

*چرا؟

چون وقتی در مجلس بودم فهمیدم اوضاع چه خبر است و می دانستم قراراست چه اتفاقی بیفتد.

*درطول این سال ها بارها برای شما موقعیت فراهم شده بود که در کشور دیگری تحصیل یا زندگی کنید چرا این کار را نکردید؟

یک بار برای شرکت در جلسه ای سال ۱۳۷۱ به آمریکا رفتم همان زمان به من پیشنهاد تدریس فلسفه اسلامی دادند. پسرم از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت خوب است ولی قبول نکردم. من از زندگی خارج از ایران نفرت دارم و هیچ وقت به زندگی کردن در جایی غیر از ایران فکر نکردم.

*شما خیلی سال پیش پیشنهاد داده بودید که دوره کارشناسی فلسفه حذف شود دلیل این پیشنهادتان چه بود؟

فارغ التحصیل هایی که من در رشته فلسفه دیدم مخصوصاً دخترها بعد از تمام شدن درسشان کاری نمی توانند بکنند و درس خواندنشان برایشان بی فایده است. من نگفته بودم رشته فلسفه حذف بشود گفته بودم که دانشجویان رشته فلسفه وارد مقطع کارشناسی ارشد و دکترا شوند چون فارغ التحصیل مقطع کارشناسی کارآیی ندارد.

*نظرتان راجع به اسلامی سازی علوم انسانی که این روزها بحثش دوباره مطرح است، چیست؟

بنده هیچ وقت در ۴۰ میلیون نسخه کتابی که در سازمان سمت منتشر شد، ادعا نکردم در حال اسلامی سازی علوم انسانی هستم، چون هنوز نمی دانم اسلامی کردن علوم یعنی چه؟ اما غرض ما از اسلامی سازی این است که هرچه جنبه مناسبی دارد به علوم اضافه کنیم و اگر چیز نامناسبی هم دارند برداریم. اسلامی سازی معنی گسترده ای دارد ولی به طورکلی یعنی اینکه علوم را طوری ساماندهی کنیم که در آن چیز نامناسبی وجود نداشته باشد.

* غیر از انگلیسی و آلمانی چه زبان های دیگری می دانید؟

کمی هم فرانسه می دانم ولی نه به اندازه انگلیسی و آلمانی. به زبان انگلیسی که چند کتاب نوشتم، به زبان آلمانی هم مدتی است مشغول ترجمه کتابی هستم که فکر می کنم تا یک ماه آینده تمام کنم.

*این کارها را در خانه انجام می دهید؟

بله معمولاً در خانه مشغول کارهای ترجمه می شوم و کلا درطول شبانه روز ۵ ساعت می خوابم. ما در دو طبقه زندگی می کنیم. یک طبقه حاج خانم است و طبقه دیگر هم من هستم و ۵-۶ هزارجلد کتاب. صبح که می آیم سمت، پس ازآن غروب می روم خانه کمی استراحت می کنم تا شب که حاج خانم کمی غذا برایم می آورد و چند دقیقه ای صحبت می کنیم و بعد برمی گردد پائین.

*رابطه تان با هنرهای موسیقی، سینما و تئاتر چطوراست؟

بی تفاوت هستم و رابطه خوبی ندارم. راسل گفته بود من درعمرم یکبار هم سینما نرفتم چون فکر می کنم حیف عمر است که اینگونه بگذرد.

 
 سایت خبری تابناک

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 16
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 22
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 23
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس