مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

دلخوریم اما نامرد که نیستیم!

22 بهمن 1397 توسط مدیر النفیسه


هنوز باورمان نشده که در چهل سالگی، درگیر جنگ تمام عیاری هستیم که هدفش قطع ریشه است و خانه‌نشین کردن جوانانش!

ایستاده در غبار، در کشاکش امید و دلواپسی؛ درخت 40ساله انقلاب! حالا دیگر به مبعث رسیده است و سیلی از توقعات داخلی و خارجی بر او آوار شده است.

تقویم دوباره نقطه آغاز را نشان می‌دهد و شروع هجرت؛ این درخت چهل ساله، “حالا” رزمنده می‌خواهد وگرنه که در زمانه بت‌شکن، همه فدایی بودند و کسی طعم صندلی قدرت و کنج عافیت را نچشیده بود؛ چرب و شیرین فیش حقوق و پاداش و محافظ و تیم همراه و عبور ویژه و نشستن آنسوی میله‌ها کسی را زمینگیر نکرده بود…آن روزها همه «انقلابی» بودند چه می‌خواستند و چه نمی‌خواستند! موج آنقدر سنگین بود که همه را با خود می‌برد؛ کشمیری و بنی صدر و رجوی هم انقلابی بودند!

حالا اما زمان بازپرداخت اقساط انقلاب رسیده است، وام 40ساله را باید تسویه کرد.

نگاه کن! چشم‌ دوخته‌اند به من و شما و آن همه مسئولی که چهار دهه است در این کشور نفس می‌کشند؛ شهدای ترور، شهدای خرمشهر و کربلای 5 و مرصاد…شهدای 42 و 61 و 89 و 96…همه آنها که با نفوذ منافقان، هجوم دشمنان و یا حمله داعشیان برای این نظام جان دادند؛ حالا منتظرند؛

40سال طلبی نداشتند و حالا می‌خواهند عیار سنجی کنند! می‌دانی که فقط زمانه جنگ است که عیار واقعی آدم‌ها عیان می‌شود! امشب شب عملیات است با رمز «الله اکبر» و فردا آغاز عملیات با رمز «یا زهرا»…

هرقدر هم بداخلاق و حریص و بی وجدان شده‌باشیم، مظلوم‌کُش که نیستیم؛ بله! ما هم دلخوریم از آنچه بر کشور و مردم می‌گذرد؛ از کوتاهی‌ها و کم‌کاری‌ها گرفته تا نقص‌ها و خیانت‌ها و کارنابلدی‌ها…اما نامردی است اگر وسط جنگ، کمک مظلوم نباشیم و خاکریز را خالی کنیم.

دلخوریم اما نامرد که نیستیم!

 

محسن حدادی

 نظر دهید »

ماجرای تعریف رهبر انقلاب از کتاب «یادت باشد»

16 شهریور 1397 توسط مدیر النفیسه

ماجرای تعریف رهبر انقلاب از کتاب «یادت باشد»

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری به داستانی ویژه از یک شهید مدافع حرم، در کتابی (یادت باشد)که اخیرا خوانده‌اند اشاره کردند. ماجرایی که به اعتقاد رهبر انقلاب آن‌را باید در تاریخ ثبت کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR، کتاب «یادت باشد» روایت زندگی شهید حمید سیاهکالی‌مرادی، از زبان همسر این شهید گران‌قدر است.

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مرور بیانات رهبر انقلاب درباره داستان درخشان زندگی این دو جوان می‌پردازد.


یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی 70، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر می‌کنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل می‌شوند، سه روز روزه می‌گیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌شود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ی این دختر، دل او را می‌لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می‌گوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمی‌لرزانَد! و آن خانم می‌گوید که من مانع رفتن تو نمی‌شوم، من نمی‌خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال 94 و 95 و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمی‌شود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد می‌رود شهید می‌شود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است.

1397/06/15

1536323147__.jpg

 نظر دهید »

نخستین شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران

21 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

‍                                                                                    
 با نخستین شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بیشتر آشنا شوید


 با ورق زدن دفتر خاطرات دفاع مقدس ناگزیر به صفحات بی انتهایی از رشادت‌های غیورمردانی برمی خوریم که جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاشتند و برای دفاع از کیان ایران اسلامی از هیچ چیز فروگذار نکردند؛ دلاورانی چون خلبان شهید محمد نوژه که با لبان تشنه به دیدار معبود شتافت. 

محمد نوژه در هشتم فروردین ماه سال هزار و سیصد و بیست و چهار در تهران در خانواده‌ای متدین دیده به جهان گشود. پدرش مرد مؤمن و مذهبی و اهل مسجد بود و محمد را از همان کودکی با نماز و روزه آشنا کرد.

محمد در سال ۱۳۴۲ وارد دانشکده افسری شد و پس از اتمام آن جهت طی دوره سامانه‌های کنترل اسلحه به آمریکا رفت و به علت عشق به پرواز به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت.

محمد دوره مقدماتی پرواز را در ایران و دوره عالی و تکمیلی آن را در آمریکا گذراند و به اخذ نشان خلبانی نائل آمد و در سال ۱۳۵۱ به منظور خلبانی هواپیمایی اف -۴ برگزیده شد و پس از طی دوره مربوطه به جمع خلبانان تیز پرواز هواپیمای فانتوم نیروی هوایی ایران پیوست.

شهید نوژه فردی با انضباط و برخوردار از دانش پروازی و مهارت‌های تخصصی و یکی از کارکنان ممتاز پایگاه به حساب می‌آمد. در بررسی خلاصه وضعیت شهید نوژه، در سال‌های ۵۶ تا ۵۸ از او به عنوان افسری پر کار که روزانه بیش از دوازده ساعت وقتش را به امور عملیاتی می‌پردازد و دو مورد تشویقی به علت جدیت در امور محوله گرفته یاد شده است.

                                                                            

 

همچنین این شهید بزرگوار فردی متواضع و خوش برخورد و مقید به احکام اسلامی بود به طوری که در طول زندگی لحظه‌ای از فرائض و احکام دینی غافل نبود. بعد از بازگشت از آمریکا نه تنها فریب زرق و برق غرب را نخورد بلکه همواره مفاسد فرهنگ غرب را به دوستانش یادآوری می‌کرد.

با شروع انقلاب اسلامی، محمد نوژه در نشر و پخش اعلامیه‌های حضرت امام (ره) فعالانه تلاش می‌کرد. او به دور از چشم ساواک دوستان و آشنایان را تشویق می‌کرد تا در تظاهرات و راهپیمایی‌های ضد رژیم پهلوی شرکت کنند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی نوژه باز هم آرام و قرار نداشت. در آن زمان گروهک‌های ضدانقلاب در شهر‌ها و نقاط مختلف کشور در صدد آشوب و تجزیه ایران بودند و با این هدف به کشتار مردان و زنان و اطفال بی گناه می‌پرداختند. در همین زمان (۲۳/۵/۱۳۵۸) مهاجمان مسلح طرفدار حزب دمکرات کردستان و گروهی از عشایر وابسته منطقه با انواع سلاح‌های سبک، سنگین و خمپاره انداز به شهر پاوه حمله کردند.

نیرو‌های ژاندارمری، مردمی و پاسداران انقلاب پس از یک روز مقاومت ناگزیر با ارسال پیامی به مراکز فرماندهی خود، از سقوط شهر پاوه توسط مهاجمان مسلح خبر دادند و از مسئولین خواستند نیرو‌های ارتش را جهت سرکوب اشرار مسلح و دفع تجاوز به منطقه اعزام کنند.

در پی ارسال این پیام، هیأتی مرکب از دکتر مصطفی چمران (معاون نخست وزیر و وزیر دفاع وقت) تیمسار، ولی فلاحی (فرمانده نیروی زمینی) و ابوشریف معاون عملیاتی سپاه، با سه فروند بالگرد که حامل مهمات و اقلام ضروری برای نیرو‌های ژاندارمری و سپاه بودند، بعداز ظهر ۲۵/۵/۵۸ عازم شهر پاوه شدند. اما هلی کوپتر دکتر چمران مورد اصابت گلوله واقع شد و در نتیجه وی در محاصره مهاجمان مسلح در آمد.

پایگاه سوم شکاری همدان پس از مطلع شدن از ماجرا، با به پرواز درآوردن ۲ فروند هواپیمای «اف- ۴» بر فراز شهر و شکستن دیوار صوتی لحظات پراضطرابی را برای مهاجمان مسلح فراهم کرد تا زمینه حضور نیرو‌های مسلح خودی را فراهم کند. سرگرد محمد نوژه جزو اولین داوطلبان شرکت در این عملیات بود.
 

روز پنجشنبه ۲۵ مرداد ماه سال ۱۳۵۸ درست زمانی که شهر پاوه در محاصره عناصر گروه‌های کومله، فدایی و حزب دموکرات قرار داشت شهید نوژه در پی فرمان امام (ره) به همراه ستوان یکم خلبان بشیر موسوی (کابین عقب) به منظور پشتیبانی هوایی از مدافعین شهر و هم چنین شناسایی و بررسی وضعیت منطقه عازم پاوه شد.

هنگامی که هواپیمای وی به آسمان پاوه رسید با حجم وسیعی از آتش کالیبر‌های ضد هوایی ضد انقلاب که ارتفاعات شهر را در اختیار داشت مواجه شد؛ لیکن با مهارت و شجاعت وصف ناپذیری از دیوار آتش عبور کرد و در ارتفاع پایین به کمک شهید چمران و گروه همراهش شتافت.

پس از انجام عملیات، در حین انجام گشت‌های هوایی، هواپیما مورد اصابت آتش بار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد. درحالی که دست راست خلبان کابین جلو در اثر اصابت گلوله به درون کابین قطع شده بود، متأسفانه هیچ یک از خلبانان فرصت استفاده از صندلی پران را نیافتند و هواپیما به کوه اصابت و در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد؛ شرایطی که باعث شد سرگرد خلبان محمد نوژه در حالی که روزه بود، با شربت شهادت افطار کند.

در پی این واقعه و به پاس اولین شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، پایگاه سوم شکاری همدان که قبل از انقلاب به پایگاه شاهرخی و بعد از پیروزی انقلاب به پایگاه حر معروف بود از ۲۵ مرداد ٥٨ رسماً به «پایگاه سوم شکاری شهید محمد نوژه» تغییرنام یافت.

شهید محمد نوژه در سال‌های خدمتش به عنوان افسر سامانه‌های کنترل اسلحه گردان ۱۰۱ شکاری پایگاه یکم، افسر خلبان شکاری تاکتیکی گردان ۳۱ شکاری پایگاه سوم، ریاست شعبه عملیات مشترک و معاون عملیات پایگاه ششم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به مردم ایران خدمت کرد؛ همچنین در مأموریت‌های بسیاری در غرب کشور حماسه آفرید.

از آنجا که این پایگاه به نام شهید نوژه نامگذاری شده بود و هم چنین عدم دقت رسانه‌ها امروزی به غلط در برخی روایات و افکار عمومی از این کودتا (کودتای شبکه نقاب) به نام کودتای نوژه نام می‌برند؛ که صد البته این کوتاهی و ظلم در حق شهید خلبان محمد نوژه است.

منبع :تابناک

 نظر دهید »

ستاره شب‌های کردستان و دختر شاعری که شهید شد

11 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه


ستاره شب‌های کردستان و دختر شاعری که شهید شد

 وقتی صحبت از جبهه و شهدا می‌شود، اکثرا ذهن‌ها به سمت مردان می‌رود، حال آن که در هشت سال دفاع مقدس، کم نبودند زنان و دختران شیردل مسلمان ایرانی که پا بر روی تمام احساسات لطیف زنانه شان گذاشته و مردانه در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و بسیاری نیز به درجه رفیع شهادت رسیدند.

 روز‌های آخر زمستان سال هزار و سیصد و چهل، در پایتخت ایران در خانواده‌ای مذهبی دختری به نام صدیقه به دنیا آمد. دوران نوجوانی و مدرسه صدیقه توامان بود با روز‌های مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی. صدیقه با این که سن و سالی نداشت در تظاهرات شرکت می‌کرد و تا صبح به مداوای مجروحان می‌پرداخت.

در مدرسه نیز سردسته مخالفان شاه بود و بقیه را هدایت می‌کرد. یک بار که بچه‌ها در وسط حیاط مدرسه جمع شده بودند و شعار می‌دادند، یکی از سربازان برای ساکت کردن آن‌ها به مدرسه آمد. توهین سرباز به امام خمینی باعث شد صدیقه سیلی محکمی به گوش او بزند؛ حرکت شجاعانه صدیقه که به همه مدرسه دل و جرات داده بود، سبب شد وقتی فرمانده و سربازانش برای دستگیری او به مدرسه ریختند، دانش آموزان و حتی معلمان و همکاران جلوی آن‌ها بایستند و بگویند همه ما مثل هم هستیم و در نتیجه آن‌ها مجبور به ترک مدرسه شدند.

هدفش از ابتدا یاری اسلام بود چنان چه خود می‌گوید: «قرار است اسلام محافظت شود، خون ما برای سبز ماندن این درخت تناور ارزشی ندارد».

بعد از پیروزی انقلاب، انجمن اسلامی را در مدرسه شان راه انداخت و فعالیت هایش را منظم‌تر پی گرفت. می‌گفت: «نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کرده ایم. باید که در بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم». آن مدرسه بعد‌ها «مدرسه دخترانه شهید صدیقه رودباری» نام گرفت.

لحظه‌ای آرام و قرار نداشت، به گفته مادرش شنبه تا چهارشنبه، مدرسه و مسجد و انجمن اسلامی و … بود؛ چهارشنبه‌ها عصر و پنج شنبه‌ها هر هفته برای جهاد سازندگی به شهر‌های مختلف می‌رفت و جمعه‌ها هم صبح به بهشت زهرا و عصر به کهریزک و یا به ملاقات معلولین ذهنی نارمک می‌رفت؛ کسی طاقت دیدن وضعیت بیماران آن جا را نداشت، اما صدیقه می‌رفت و آن‌ها را شستشو می‌داد و به امورشان رسیدگی می‌کرد؛ زمانی هم که در خانه بود یا پای سجاده و عبادت بود یا به نوشتن و کتاب خواندن مشغول بود.

سال ۵۹ بود، امتحان‌های خرداد ماه را که داد دیگر دلش طاقت نیاورد. از طرف جهاد سازندگی به بانه اعزام شد و به کردستان رفت. در بانه هر کاری که از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد: هر بار موقع رفتن ساکش را از کتاب‌های شهید مطهری و شهید دستغیب پر می‌کرد و در روستا‌هایی که پاکسازی می‌شدند، کلاس‌های عقیدتی و قرآن برگزار می‌کرد، مسئول آموزش اسلحه به خانم‌ها بود، در کتابخانه کار می‌کرد، حتی مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او بود تا جایی که چندین بار منافقین برایش پیغام فرستادند که «اگر دستمان به تو برسد پوستت را از کاه پر می‌کنیم.»، اما صدیقه با توجه به شرایط سخت آن روز‌های کردستان، بدون این که اظهار خستگی کند، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می‌کرد.

در همین روزها، فرمانده اطلاعات سپاه بانه، کم کم به او علاقه‌مند شد. محمود خادمی که قبلا درباره ازدواج به دوستانش گفته بود: «هنوز همسری را که می‌خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام. من کسی را می‌خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها، حتی در جنگ با دشمن، هم رزم من باشد و مرا در راه خدا یاری دهد»؛ بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت و همسر آینده خود را انتخاب کرد. اما آسمان شهادت قصه دیگری را برای آن‌ها رقم زده بود…

صدیقه این اواخر، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود و قرآن می‌خواند و یا درباره امام، شهدا، انقلاب ایران و فلسطین شعر می‌نوشت.

چندی قبل از شهادتش، مریم خواهر صدیقه خواب دیده بود: «خواب دیدم، عده‌ای دور هم نشسته اند، همه از بزرگانند، آدم‌های مهمی اند، نورانی اند، نمی‌دانم کی هستند، اما می‌دانم جمع با اهمیتی هستند، من از پشت در می‌بینم، یکی از بین آن جمع بلند شد. گفتند، آقا امام زمان هستند. دست صدیقه را گرفت و انگار از در، از دیوار، رد شدند و به آسمان رفتند.»

دوستش هم در خواب دیده بود که صدیقه می‌گوید: «مبادا از جنازه ام عکس بگیرید راضی نیستم به جای آن نوشته هایم را چاپ کنید.»

خود صدیقه رودباری نیز در نامه‌ای به یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، خبر شهادتش را داده بود: «یک ماه دیگر این نامه به دست تو می‌رسد، آن وقت من دیگر زنده نیستم و پیش خدایی هستم که تو او را انکار می‌کنی. می‌خواهم بگویم خدا وجود دارد نه مثل وجودی که من و تو داریم». هم چنین در آخرین تماس تلفنی به خانواده اش گفته بود: «هیچ گاه این قدر به شهادت نزدیک نبوده ام»؛ و بالاخره روز موعود فرا رسید. ماه رمضان بود، صدیقه سحری مختصری خورده بود و تا زمان افطار سخت مشغول به کار بود، مجروحین را مداوا کرده و پا به پای پاسداران دویده بود. کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغ‌ترین کلاسی بود که در مدت اقامتش در بانه داشت. افطارش را با نمک باز کرد. از نظر بقیه بچه‌ها چهره اش آن روز جور خاصی شده بود، آرام‌تر از روز‌های قبل بود. به قصد خواندن نماز بلند شد تا وضو بگیرد.

ناگهان دختر دیگری به جمع سه نفره شان اضافه شد. صدیقه گاه گاهی او را در کتابخانه دیده بود. فقط چند دقیقه… به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله‌ای به سینه اش زد. پاسدار‌ها با شنیدن صدای گلوله به سرعت به اتاق آمدند.

محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند، اما او بیشتر از ۳ ساعت زنده نماند. آن روز محمود با حالتی خاص در جمع سپاهیان اعلام کرد: «بچه‌ها من هم دیگر عمری نخواهم داشت. شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود» … و بانه! پیکر دختر ۱۷ ساله را تشییع می‌کرد و صدای زنان و حکایت از عزاداری عمومی در شهر داشت.

وصیت نامه و تعدادی از عکس‌های صدیقه در همان روز گم شد. از توابین منافق شنیده شد که بعد از ترور صدیقه، رجوی در پادگان اشرف عکسش را بلند کرده و گفته: ما اینجور آدم‌ها را می‌کشیم.

۴۸ روز بعد، در ۱۴ مهر سال ۵۹، محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه، وقتی در حال رساندن دوستش به بیمارستان بود، ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت، محمود تا آخرین گلوله مقاومت کرد، اما سر انجام به شهادت رسید.

مهاجمین که البته نمی‌دانستند او فرمانده اطلاعات سپاه بانه، بلکه گمان می‌کردند راننده ماشین است، صورتش را با شلیک گلوله‌های تخم مرغی از بین بردند؛ و محمود خادمی عاقبت الامر به صدیقه پیوست تا به گفته خودش عقدشان در دنیای دیگری بسته شود.

مردم در این دوره از تاریخ
یخ بسته اند
در این رنج و اسارت
دست و پا را بسته اند
نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل
پس من به کجا می‌روم؟ من کیستم؟
تو باید حماسه بیافرینی
همچنان که حسینیان آفریدند
دست‌های کوچکمان
صدای دشمنان را در گلو خفه می‌کند
به یادم داشته باش
راهم را ادامه بده
من شهیدم…
(سروده شهید صدیقه رودباری)

 

منبع : تابناک

 نظر دهید »

فطریه 116 شهید گردان مسلم

24 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

فطریه

پولهایش را شمرد و گذاشت توی پاکت روی داشبورد. دنده را چاق کرد و راه اقتاد. هنوز به چراغ قرمز نرسیده، صدای مسافر را شنید: دربست. 20 تومن. خیابون بهشت.

مسافر که پیاده شد کرایه را گرفت و گذاشت لای اسکناسها. دوباره شمرد . حالا دیگر پولها کافی بود.

*
رباب خانم پاکت را از لای در برداشت. روی پاکت را خواند: فطریه 116 شهید گردان مسلم

فرهنگ > ادبیات - محمدرضا مهاجر

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • نورفشان

رتبه

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس