هیچوقت نمازشبش ترک نمیشد
هیچوقت نمازشبش ترک نمیشد
بهش گفتم تا حالاشده نمازشبت روخواب بمونی؟
لبخندی زد وگفت یک شب خواب ماندم با نیش پشه ای بیدارم کردند
خیلی خوشحال شدم…☝️
شهید صنعتکار
هیچوقت نمازشبش ترک نمیشد
بهش گفتم تا حالاشده نمازشبت روخواب بمونی؟
لبخندی زد وگفت یک شب خواب ماندم با نیش پشه ای بیدارم کردند
خیلی خوشحال شدم…☝️
شهید صنعتکار
جنگ، گزاره ای است که در تمام جوامع اثرات مثبت و منفی بسیاری بر جای گذاشته و این اثرات تا سالیان مدید بر اعضای یک جامعه باقی مانده است. دفاع مقدس یکی از مهم ترین قله های تاریخ معاصر ایران اسلامی است که تاثیرات بسیاری بر جامعه گذاشته است و با گذشت ربع قرن از پایان این جنگ نابرابر همچنان شاهد تاثیرات این جنگ هستیم.
در طول 8 سال دفاع مقدس نیروهای بعثی علیه مردم بی دفاع شهرها و روستاهای ایران از سلاح های شیمیایی استفاده کردند و دست به کشتاری وسیع زدند که عواقب این حملات شیمیایی همچنان مشاهده می شود. فرزندانی که از پدران و مادران آلوده به عوامل شیمیایی و میکروبی متولد می شوند و از بیماری های آن رنج می برند.
از دیگر تاثیرات پنهانی که این جنگ 8 ساله بر جامعه ایران اسلامی تحمیل کرده، کاهش تعداد مردان جامعه در برابر زنان بوده که همین موضوع سبب شد موازنه جمعیتی میان دختران و پسران به هم بریزد و آمار ازدواج در برهه ای با کاهش و نقصان روبه رو شود. پرداختن به این مسائل و بیان آنها در پوشش ادبیات یکی از رسالت های قلم های متعهد است زیرا شاید یادآوری مستقیم روز های سخت جنگ، برای عموم جامعه چندان خوشایند نباشد اما نسل های بعد باید نسبت به اثرات و تبعات این جنگ تحمیلی آگاه باشند.
مولف در «دخیل عشق»، داستانش را با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش می برد که پا ها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. جانباز شدن رضا باعث اختلاف بین پدر و مادر او می شود. پدر آن ها را ترک می کند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل می شود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز می شود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر می کنند می شود.
صبوره، دختری که زندگی و جوانی خود را وقف خدمت به جانبازان کرده، نذری دارد که با یک جانباز ازدواج کند، شخصیت محوری و اصلی این داستان است که آرام آرام مخاطب با وی ارتباط برقرار می کند و در فراز و فرودهای داستان پا به پای وی پیش می رود.
وی در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عنوان بهیار در جبهه ها خدمت می کرده، اکنون در آسایشگاه جانبازان جنگی به عنوان پرستار در حال فعالیت است. وی به یکی از جانبازان به نام «رضا» که یک دست و دوپای خود را از دست داده، علاقه دارد ولی حجب و حیای وی مانع از این می شود که عشق و علاقه به این جانباز را آشکار کند.
بصیری در «دخیل عشق» به موضوعاتی که ناشی از افروخته شدن آتش این جنگ است پرداخته و آن را با شیوایی ادبیات برای مخاطب نقل کرده است. مجرد ماندن دختران، صدمات جسمی و روحی وارد آمده به جوانان وطن ناشی از جنگ، شیمیایی شدن فرزندان این خاک که با گذشت بیش از 20 سال از جنگ نسبت به آن بی اطلاع هستند و … تمام مسائلی است که در قالب یک روایت داستانی ریخته شده و مخاطب با آن روبرو است.
مخاطب «دخیل عشق» در طول داستان پیوسته با ذهنیات صبوره همراه است و راه های ابراز علاقه صبوره به رضا را می جوید که چطور علاقه خود را به رضا اعلام کند، در میانه راه در مسیر داستان اتفاقی می افتد که خواننده را غافلگیر می کند. درست در همین بخش می توان گفت گره دوم به داستان اضافه می شود و مخاطب را برای ادامه مطالعه داستان ترغیب می کند.
در این رمان خواننده با این مسئله روبرو می شود که اگر فرد با یقین خواست خود را از درگاه خداوند مسئلت کند به نتیجه می رسد و این نکته در تار و پود داستان تنیده شده و مخاطب در پایان متوجه خواهد شد که پیام هایی در دل داستان نهفته بوده و این نشان از توانمندی نویسنده دارد.
ادبیات «دخیل عشق» روان، خوش خوان و ساده است و نویسنده در طول داستان پرحرفی و روده درازی نمی کند و این مسئله موجب می شود تا خواننده نسبت به متن حس مثبتی داشته باشد و به سادگی از قید مطالعه آن رها نشود. همچنین شخصیت های خلق شده در این داستان به اندازه بوده و مخاطب لازم نیست برای در خاطر داشتن آنها دفترچه ای داشته باشد و اسامی کاراکترها را بنویسد. علاوه بر این شخصیت پردازی ها نیز موفق بوده و شخصیت ها باور پذیر و واقعی هستند.
خط زمانی داستان در «دخیل عشق» یک زمان خطی و مستقیم است و در قسمت هایی که کاراکترهای داستان در حال بازگو کردن خاطره ای هستند زمان شکسته شده که این نیز در مسیر کلی داستان روی می دهد و خدشه ای به مجموع روایت وارد نمی کند.
پایان بندی داستان و سیر منطقی آن در اتمام قصه، بسیار عقلانی و باورپذیر است و خواننده از زمانی که برای مطالعه «دخیل عشق» صرف کرده پشیمان نخواهد شد. موضوعی که دستمایه خلق این رمان شده مسئله ای است که دست نخورده و بکر بوده و نویسنده با هنرمندی و ذکاوت از آن داستانی خواندنی و لذت بخش بیرون کشیده است.
«دخیل عشق» هم اکنون (شهریور ماه سال 1396)، کتاب محور مسابقه سراسری کتابخوانی «کتاب و زندگی» است. این دوره از مسابقات به یاد شهید محسن حججی برگزار می گردد. در این دوره جایزه ویژه ای نیز برای دهه هفتادی ها درنظر گرفته شده است. برگه سوالات مسابقه به پیوست ضمیمه کتاب گریده است.
شهید حججی خود از فعالان حوزه کتاب نجف آباد بوده و در دوره قبل کتاب و زندگی فعالیت بسیاری داشته اند. این شهید عزیز حین مبارزه با تکفیری ها در سوریه، اسیر گشته و سر جدا به سید و سالار شهیدان پیوست.
یادم هست کلاس چهارم، توی کتاب فارسیمون یک پسری بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه. “پطروس"قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم.
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود.
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده. تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام “مری میپ داچ” آن را نوشته بود.
بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند. خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم.
شاید آن وقتها اگر می فهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از قهرمان بود. قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون
شهید ابراهیم هادی: جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد
شهید حسین فهمیده: نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد.
شهید حاج محمد ابراهیم همت: سرداری که سرش را خمپاره برد.
شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت.
شهید حسن باقری: کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت.
شهید مصطفی چمران: دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید.
و…
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی از دلاور مردان سرزمین خودمان را هم یادمان میدادند
ما که خودمان قهرمان داشتیم.
حق الناس
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود. بعد شناسایی نقشه عملیات راپهن کردنقطهای را نشان دادوگفت:اگر من شهیدشدم اینجا ازروی چند خوشه گندم رد شدم،به صاحبش بگویید:
راضی باش❗️
خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت :
یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد…
اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم.