حق الناس
حق الناس
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود. بعد شناسایی نقشه عملیات راپهن کردنقطهای را نشان دادوگفت:اگر من شهیدشدم اینجا ازروی چند خوشه گندم رد شدم،به صاحبش بگویید:
راضی باش❗️

حق الناس
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود. بعد شناسایی نقشه عملیات راپهن کردنقطهای را نشان دادوگفت:اگر من شهیدشدم اینجا ازروی چند خوشه گندم رد شدم،به صاحبش بگویید:
راضی باش❗️

خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت :
یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد…
اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد نکنیم.
از نوشته های زیبای #شهید_آوینی سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود. اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم، از بابت پول هم نگران نبودم. اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود. جیب چپ نبود، جیب پیرهنم، نبود که نبود.. گفتم حتما تو کیفمه! اما خبری از پول نبود. به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی؟ گفت: به قیافه اش نگاه می کنم! گفتم: الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده. یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت و گفت: به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی، می رسونمت. خدای من! من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم.. اما الان هرچه نگاه می کنم، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام. فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت. خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟ الهی و ربی من لی غیرک …
جام جهانی بود
افتاده بودیم تو یہ گروه سخت،
گروه مرگ!
ڪل دنیا یہ طرف، ایران یہ طرف
قرعہ بہ نام جوونامون افتاد،
یا حسین گفتن، گل ڪاشتند؛ خـون دادند، جون دادند
اما یه وجب خاک ندادند

جوونی یواشکی هایی داره…!!!
بعضی ها جوان که بودند یواشکی یک کارهایی می کردند!
یواشکی ساکشون و جمع میکردن…
یواشکی شناسنامه هاشونو دست کاری میکردند…
یواشکی میرفتند جبهه…
یواشکی میرفتند خط و شب میرفتند عملیات…
یواشکی نمازشب میخوندند…
یواشکی گریه میکردند…
یواشکی نامه و وصیت_نامه مینوشتند…
آخرشم یواشکی تیر میخوردند و شهید میشدند…
? شهدا ؛
چقدر فرقِ بین یواشکی های من با شما…
شماکه صدایتان به خدا میرسد!
به او بگویید خلوت های ما را نگاه نکند…
“خیلی یواشکی هایمان عوض شده است”