مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

قهرمان توحید از زبان شهید مطهری

19 تیر 1401 توسط مدیر النفیسه


 انتشارداستان قربانی کردن اسماعیل/ اسحاق، فرزند حضرت ابراهیم(ع) به دستور خداوند، یکی از پر مایه ترین مضامین عرفانی در ادیان الهی است. فلسفه اقدام این پیامبر الهی را از زبان شهید مطهری در زیر بخوانید.


«  ابراهیم از مالش گذشت، یعنی هرچه داشت همه را گذاشت و از سرزمین اصلی خودش مهاجرت كرد و گفت: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ من به سوی پروردگارم می روم، یعنی به دنبال عقیده و ایده ام می روم. (ابراهیم از یك خانواده ی به اصطلاح پایین نبود، گوسفند داشت، اسباب و اشیاء دیگر داشت) . از همه ی اینها بالاتر این بود كه از فرزندش در راه خدا گذشت، حاضر شد در راه خدا فرزند خودش را قربانی كند. من نكته ی ا صلی را همین جا می خواهم عرض كنم.

مسئله ی فدا كردن فرزند به دو شكل می تواند باشد. شك ندارد كه قربانی كردن فرزند یعنی فرزند را به راه خدا دادن، اوجِ گذشت است و ای بسا انسانهایی كه حاضرند جان خودشان را بدهند ولی حاضر نیستند كه زنده بمانند و جوان عزیزشان كشته بشود. اما در كار این قهرمان توحید در داستان ذبح فرزندش اسماعیل یك نكته ای وجود دارد كه قرآن نقل كرده است و این نكته جالب توجه است. 

ببینید، یك وقت هست به انسان دستوری می دهند كه فلسفه ی آن روشن است، یعنی عقل آدم آن را درك می كند و می فهمد. خوب، آدم یك كاری می كند كه هم دستور خداست و هم چیزی است كه عقل خودش هم فلسفه اش را درك می كند. 

البته این یك انگیزه ی ضروری برای ما مسلمانهاست كه همه ی دستورهایی كه خدا در قرآن و سنت به ما داده یك فلسفه ای دارد، منتها ما بسیاری از این فلسفه ها را درك می كنیم و بسیاری را هنوز درك نكرده ایم و نباید هم انتظار داشته باشیم كه از همه ی نیازهای فردی (جسمی- روحی و دنیایی- آخرتی) و اجتماعی خودمان اطلاع داریم، و چون اطلاع داریم بنابراین فلسفه ی دستورها را می توانیم بفهمیم. مثل یك مریضی كه وقتی طبیب به او دستور می دهد، مدعی باشد كه من تمام خصوصیات بیماری و تمام خصوصیات دواها را می دانم، پس اگر طبیب هم دستور داد می فهمم كه چرا دستور داده. نه، این طور نیست. 

اسلام ما را تشویق می كند كه به فلسفه های احكام پی ببریم، یعنی اگر فلسفه های احكام را بفهمیم اعتقاد ما به اسلام بیشتر می شود. اما یك نكته هست و آن اینكه اگر یك مرد بزرگی به انسان دستوری بدهد، یك وقت انسان فلسفه ی آن دستور را می داند و یك وقت نمی داند. كسی كه حاضر است امر شما را اطاعت كند، می آید به شما می گوید آقا! من یك گرفتاری دارم، این گرفتاریم را چطور حل كنم؟»

می گویید برو فلان كار را بكن. یك وقت می فهمد كه اگر این كار را بكند چه فایده ای دارد، یا می پرسد فایده ی این كار چیست، آیا ممكن است بفرمایید كه چه فایده ای دارد؟ او اگر بفهمد و اطاعت كند، از نظر خودش خیلی مهمتر است كه فهمیده و اطاعت كرده است. اما وقتی كه بفهمد، نیمی دستور عقل خودش را به كار بسته، نیمی دیگر دستور آن آمر و فرمان دهنده را. اما اگر فلسفه را نفهمد و صرفاً روی اعتماد كامل به فرمانِ فرمان دهنده عمل كند، این از نظر اطاعت و عبادت مقام بالاتری دارد. او به قدری به دستورهای این آقا یا به دستورهای این طبیب مطمئن است كه با اینكه یك ذره از فلسفه ی آن چیزی نمی داند ولی می گوید من آن را می دانم. 

مثل اینكه شما خودتان گاهی اوقات به یك طبیبی آنقدر اعتماد پیدا می كنید، آنقدر به دستورهای او اعتماد دارید كه هرچه بگوید- ولو آنكه یك ذره فلسفه اش را نفهمید- عمل می كنید. یك كسی می گوید آقا! این كارها چیست كه می كنی؟ می گوید آن كسی كه من حرفش را گوش می كنم آنقدر به او اطمینان و اعتماد دارم كه می دانم بیهوده حرف نمی زند و یك حسابی در كار است. 

این را من مخصوصاً به جوانان عرض می كنم كه از نظر مقام عبودیت با اینكه انسان خوب است كوشش كند فلسفه های احكام را بفهمد اما یك وقت این در دِماغ آدم نیاید كه من هر دستوری را كه فلسفه اش را بفهمم به كار می بندم اما اگر فلسفه اش را نفهمم به كار نمی بندم؛ اسلام گفته، ولی من به كار نمی بندم چون من نمی فهمم فلسفه اش چیست. این معنایش این است كه من به اسلام اعتماد كامل ندارم؛ او دستورش را بدهد، من اگر خودم هم فلسفه اش را فهمیدم عمل می كنم، اگر نفهمیدم نه. پس تو به حرف اسلام گوش نمی كنی، به اسلام اعتماد نداری، به حرف خدا اعتماد نداری، به حرف قرآن اعتماد نداری. می خواهی بفهمی، اگر فهمیدی عمل می كنی. نه، شما این جور باید باشید كه بگویید من به دستور اسلام اعتماد دارم، هرچه اسلام بگوید می گویم «آمَنّا و سَلَّمْنا» ، من عمل می كنم. ولی برای اینكه معرفتم زیاد بشود می خواهم فلسفه اش را بفهمم، نه اینكه برای اینكه عمل بكنم می خواهم فلسفه اش را بفهمم؛ نه، من به هرحال به اسلام اعتماد دارم. به من گفته اند نماز صبح دو ركعت است، نماز ظهر چهار ركعت. چرا نماز صبح دو ركعت، نماز ظهر چهار ركعت؟ من نمی دانم، ولی من به دستور اسلام اعتماد دارم. كوشش هم می كنم، اگر توانستم بفهمم بسیار خوب؛ اگر نتوانستم، فهمیدن من مقدمه ی عمل كردن نیست. 

فهمیدن مقدمه ی معرفت است ولی عمل كردن من به این است كه اسلام دستور داده باشد. 

این است كه عابد در مقام عبادت و در مقام عمل سراغ این نمی رود كه فلسفه را بفهمد، بعد عمل كند. در مقام معرفت سراغ فلسفه می رود، در مقام عمل تسلیم محض است. 
اگر به ابراهیم، قهرمان توحید، می گفت: ابراهیم! پسرت را بفرست در فلان جنگ كه باید با كفار بجنگد و در آنجا در راه مثلاً جهاد كشته بشود و ابراهیم فرمان را عمل می كرد، آنقدرها مهم نبود. به ابراهیم در عالم رؤیا امر می شود: ابراهیم! فرزند جوانت اسماعیل را به دست خودت به منی می بری. 
سرزمین همین مسجدالحرام بود. در روایت هست كه این چاه زمزم- كه حالا آب از آن می گیرند و چون عمیق ترش كرده اند آب زیادی هم برمی دارند- نبود. 

هاجر و اسماعیل را كه ابراهیم آورد، اسماعیل بچه ای بود كه روی زمین خوابیده بود و نمی توانست بنشیند. همان جا كه این بچه پایش را به زمین می زد، از همان جا به امر الهی این چشمه پیدا شد و ابراهیم هم به امر خدا گاهی اوقات می آمد خبر می گرفت. خودِ تسلیمِ آنجا را ببینید! به ابراهیم می گوید: برو زن و بچه را تنها در بیابان وحشتناك بگذار و بیا. ولی ابراهیم چون می داند این امر خداست «لِمَ» نمی گوید، «چرا» نمی گوید. می داند این یك فلسفه ای دارد و بی حساب نیست. زن و بچه را می گذارد و می رود. بعد قبیله ی «جُرهُم» آمدند و چون این آب پیدا شده بود- و عرب هم كه نیاز زیادی به آب دارد- آنجا چادر زدند و كم كم آنجا یك دهی شد و اسماعیل به این شكل در آنجا بزرگ شد. چه جوانی! جوان برومندی، جوان رشیدی، جوان بامعرفتی، آنچنان بامعرفت كه خود قرآن نقل می كند وقتی كه حضرت ابراهیم به اسماعیل اعلام می كند كه پسركم! در عالم رؤیا اینچنین به من دستور می دهند كه سر تو را به دست خودم ببُرم، فوراً عرض می كند: یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ  پدرجان! امر خداست، اطاعت كن. یك همچو پسری! 
ابراهیم اعتمادش به امر خدا و تسلیمش در مقابل امر خدا تا آنجاست كه یك امری كه از نظر عقل و فكر او هیچ فلسفه ای نمی توانست داشته باشد  چون اعتماد
داشت گفت خدا گفته است من باید عمل بكنم، من در مقابل امر خدا تسلیمم چون اعتماد و اطمینان دارم، مطمئنم خدا كه دستور بدهد بیهوده نیست. 
همین طوری كه عرض كردم دین اسلام دین تعقّل و دین فهم است. بسیاری از دستورها و شاید همه ی دستورهایی كه در قرآن هست به فلسفه اش هم اشاره می كند. 

فلسفه ی احكام را دانستن برای معرفت بسیار خوب است اما برای عمل چطور؟ آیا ما اول باید فلسفه ها را بفهمیم بعد عمل كنیم، كه اگر نفهمیدیم عمل نمی كنیم ولو بدانیم كه اسلام گفته است؟ اگر این جور شد، دیگر عمل ما خالص نیست، اخلاصمان كم است. در دعای قنوت [نماز عید فطر] خواندیم كه: اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ خَیْرَ ما سَئَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحونَ وَ اَعوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصونَ. بندگان مخلص این طورند. بنده ی مخلص در مقام بندگی می گوید من باید همین قدر بدانم كه امر او هست یا نه. اگر امر او هست، من به امر او اعتماد دارم، می دانم امر او بیهوده نیست.
 
موضوع، قربانی دادن است، از نظر اسماعیل جان خود را فدا كردن و از نظر ابراهیم فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبّد و تسلیم یك موضوعی است كه اصلاً برای ابراهیم هیچ توجیهی نداشت ولی با خود می گوید خدا گفته، چون خدا گفته من عمل می كنم. كاردی را تیز و آماده می كند. به توصیه ی خود اسماعیل ریسمانی هم با خودش برمی دارد كه دست و پای این بچه را ببندد، چون گفت: 

پدر جان! نكند در وقتی كه این رگهای من جدا می شود و من درد می كشم دست و پا بزنم و تو ناراحت بشوی. ابراهیم می رود . شیطان به صورت یك انسان مجسم شد [5]مجموعه آثار شهید مطهری . 

و داشت اسماعیل را وسوسه می كرد كه: كجا می روی؟ چنین می شود، چنان می شود. ولی اسماعیل چه می كرد؟ معلمش، استادش، رهبرش، پدرش ابراهیم است. به كی باید عرضه بدارد؟ به استاد و رهبر خودش. پدر جان! ببین این چه می گوید؟ ابراهیم ریگها را برمی دارد، می زند و می گوید: دور شو ای دشمن خدا! سه بار شیطان را از خود دور می كند. می رود در آن قربانگاه، فرزندش را می خواباند. 

كارد را آماده كرده است، به گلوی فرزند می كِشد، یعنی آن آخرین كاری كه به دست ابراهیم باید صورت بگیرد همین است: بچه را بخواباند، دست و پایش را هم ببندد، یك دست را- لابد طبق عادت- به گلوی فرزندش اسماعیل بگذارد، با دست دیگر كارد را بگیرد، دیگر بعد از این كاری است كه كارد انجام می دهد و مردن فرزندش. 
قرآن می گوید: فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ. وَ نادَیْناهُ اَنْ یا اِبْراهیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا . 

همین كه ایندو اسلام خودشان را ظاهر كردند (اسلام یعنی تسلیم) یعنی پدر و پسر تا این اندازه نشان دادند كه به دستور خدا اعتماد دارند، تسلیم امر خدا هستند، در مقابل موضوعی كه از طرفی یقین دارند دستور خداست ولی از طرفی هیچ فلسفه ای و توجیهی برایش نمی فهمند تسلیم هستند، دستور رسید كه كافی است. خدا هم كه واقعاً نمی خواست ابراهیم فرزندش را بكشد، چون فایده و خاصیتی نداشت كه پدری به دست خودش پسرش را بكشد و بلكه یك سنتی بود كه قبلاً انسانها را می كشتند و ابراهیم باید این سنت را نسخ كند. اما چطور این سنت را نسخ كند؟ اگر ابراهیم قبل از این قضیه این سنت را نسخ می كرد، مردم حق داشتند بگویند ابراهیم خودش ترسید، برای اینكه بچه اش را قربانی نكند گفت: انسان را قربانی كردن، دیگر ملغی ! اما ابراهیم مقام تسلیم را تا اینجا رساند كه صد در صد حاضر شد بچه اش را به دست خودش قربانی كند، مقام اسلام و تسلیمش در نهایت درجه ظاهر شد، آنوقت دستور رسید كه نه، كافی است، قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا. خلاصه ی معنایش این است كه به فرمان عمل كردی، یعنی ما بیش از این نمی خواستیم، ما واقعاً نمی خواستیم تو بچه ات را بكشی، ما می خواستیم ببینیم تو واقعاً تا این حد حاضر هستی؟ تو حاضری فرزندت را در راه خدا قربانی كنی؟ حاضری به دست خودت فرزندت را قربانی كنی؟ فرزندت هم تا این مقدار تسلیم امر خدا هست؟ ما از بندگان این را می خواهیم، ما از بندگان فداكاری در راه حق را می خواهیم، ما از بندگان تسلیم در راه حق را می خواهیم، شما امتحان خودتان را دادید: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا. بعد دستور رسید: انسان را قربانی كردن دیگر برای همیشه ملغی ! به جای اینكه یك انسان را اینجا قربانی كنی، یك گوسفند را قربانی كن كه حیوانی است كه خدا او را برای اینكه گوشتش مورد استفاده قرار بگیرد خلق كرده، گوشتش را به فقرا و به افراد دیگر صدقه بده، كه از آن وقت این سنت معمول شد. 

بنابراین یك ركن عید قربان كه ما مسلمین باید آن را عید بگیریم برای این است كه یك یادگار و خاطره ی بزرگی از توحید دارد كه نه تنها توحید فكری است، بلكه توحید عملی است.


 مجموعه آثار شهید مطهری .ج25.

 

 نظر دهید »

شریعتی ، روشنفکری که نمی خواست ایران در تمدن غربی هضم شود

29 خرداد 1401 توسط مدیر النفیسه



روشنفکران در ایران نیمه اول قرن 14 شمسی، از مهم‌ترین طیف‌های اجتماعی محسوب می‌شدند که در کنار برخی تأثیرات منفی‌ای که در فرهنگ و اندیشه کشور ایجاد کردند، حامل برخی بصیرت‌افزایی‌های مهم و اساسی در جامعه ایرانی بودند.

علی شریعتی متولد سال 1312 در خراسان، یکی از شخصیت‌های برجسته فکری در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود که با رویکرد انتقادی خود و طرح مباحث بدیع و مورد نیاز جامعه، بالاخص برای قشر جوان آن روزگاران ، تأثیرات بسیار زیادی را در فضای فکری دوران و سامان خود گذاشت.

تاثیرات شریعتی به حدی عمیق و مهم بوده است که کمتر کسی از نسل دهه 40 و 50 می‌توان یافت که او را نشناسد و با آثار متنوعش آشنا نبوده باشد. در دوگانه سنت‌گرایان و روشنفکران، او صورتی روشنفکرمآب دارد، اما محتوای فکری او حاکی از دغدغه دین و سنت تاریخی ایران است.

شریعتی منتقدی است که از یکسو به عوام‌زدگی سنتی فکر و فرهنگ مردم ایران می‌تازد و افکار پوسیده‌ای را که به نام فرهنگ و عقیده در بین زندگی مردم جا خوش کرده نقد می‌کند، و از سوی دیگر از خطر رسوخ افکار روشنفکری بیم و انذار می‌دهد که مدینه فاضله‌شان غرب و سنت حسنه آنان مظاهر تمدن اروپاییان است.

در اینجا مناسب است بحث را با آوردن کلامی از خود شریعتی ادامه دهیم: « من می خواهم در اینجا به یک مسئله اساسی بپردازم. مسئله اساسی که در میان روشنفکران الان مطرح است و آن مسئله بازگشت به خویش است بسیاری از روشنفکران اعم از مذهبی و غیر مذهبی معتقدند که باید هر جامعه ای بر اساس تاریخ و فرهنگی که دارد روشنفکر شود و با تکیه به تاریخ و فرهنگ و زبان و عموم نقش روشنفکری و رسالت خودش را بازی کند.»

شریعتی برنامه خود را با عنوان «بازگشت به خویشتن» اسلامی پیگیری می‌کرد و معتقد بود با بازخوانی تعالیم اسلامی و پالایش ساحت دین از تفاسیر غلط، خرافه، عوام‌زدگی و تحریف باید به حقیقت دینی خویش بازگردیم تا بتوانیم در برابر هجوم تمدن غرب جان مقاومت داشته باشیم. برخلاف باور منکران و مخالفان مذهبی او باید معترف بود که شریعتی دست در انبان و کیسه دین داشته است و دغدغه او از تعالیم دینی، چیزی نیست که بتوان انکارش کرد. از «فاطمه، فاطمه است» تا « حسین وارث آدم» همگی شاهد بر این مدعاست که برنامه و طرح شریعتی از چیزی غیر از نظرگاه دین و سیره شخصیت‌های والایش نمی‌گذرد.

با مرگ آل احمد در سن 46 سالگی بر اثر سکته قلبی راه او از همان جایی که متوقف مانده بود توسط علی شریعتی دنبال می شود به عبارت دیگر شریعتی نقد آل احمد از فرهنگ سیاسی سکولار را تداوم می‌بخشد و نوک پیکانش به سمت غرب‌زدگان داخلی است که ایران را برای هضم در حاشیه تمدن غربی می‌خواستند.

اما شریعتی در نقد خود به سکولاریسم و مدرنیسم موجود در فرهنگ و سیاست ایرانی سخت می کوشید تا یک ایدئولوژی شیعیِ مدرن و فراگیر را که متضمن خصایصی اصیل است جایگزین ایدئولوژی های موجود کند. اگر نقد از مدرنیته ایرانی محور اساسی آثار افرادی چون احمد فردید و جلال آل احمد بود، نوشته‌ها و سخنرانی‌های علی شریعتی حاوی نظریه های خلاقانه در باب ایدئولوژی اسلامی است.

از مجاهدین خلقی که بعدها مخالفین سرسخت نظام اسلامی شدند، تا حزب‌اللهی‌های درون انقلاب همگی متأثر از آرای علی شریعتی بودند. شریعتی را باید روشنفکری دانست که در پوشش کرواتی خود از اهمیت دین و آموزه‌هایش می‌گوید، این آوارگی شریعتی که خود بدان اعتراف می‌کند، علی مزینانی را در آغاز یک روش و منش جدیدی قرار داد که نمی‌توان او را در دوگانه مرسوم روشنفکری و سنت‌گرایی محدود کرد.

جوانان ایرانی، مخاطبان اصلی شریعتی هستند، در آثار او به خصوص به دوگروه توجه خاصی می‌شود: یکی دانشجویان محرومی که به طبقه متوسط سنتی تعلق دارند و دیگری زنان تحصیل کرده ای که دارای سوابق سنتی تری هستند.

تا قبل از شریعتی، برای یک جوان مسلمان ایرانی سنتِ روشنی از انقلابی‌گری دینی و اجتماعی در شرایط مدرن که به نیازهای او پاسخ دهد وجود نداشت. ایدئولوژی غالب مبارزه، مارکسیسمِ سکولار و ملحدانه بود. ولی شریعتی با بازتعریفی جدید و البته مستند به آموزه‌های دینی و تاریخ امامان شیعه، تئوری جدیدی از مبارزه را معرفی کرد. به گفته علی میرسپاسی:« مطابق این تئوری یک مسلمان حقیقی می باید برای فروپاشاندن نظم اجتماعی موجود به مبارزه برخیزد. و انقلابی که شریعتی از آن سخن می گوید از یک ایدئولوژی با منشا عمومی تشکیل می شود و نه از ایدئولوژی های بیگانه غربی. شریعتی می‌کوشد با پیوند برقرار کردن میان گفتمان بازگشت به اصل و ایدئولوژی انقلابی بر تضادهای درونی نسلی از جوانان مسلمان فائق آید.»

چند دهه از فوت زودهنگام علی شریعتی می‌گذرد اما همچنان بصیرت‌افزایی‌های او در عرصه‌های گوناگون اجتماع و سیاست برای قشر کثیری از افراد اثرگذار است. او را باید سر سلسله روشنفکران متعهد به سنت دانست که با اولویت دین هم به پیکار تعصب و انجماد مذهبی رفتند، هم اندیشه‌های بیگانه عصر مدرنیسم را نشانه گرفتند.

1655645970347561.jpg

 نظر دهید »

تحلیل رهبر انقلاب از سیاست‌ورزی امام هشتم؛ شش تدبیر حضرت امام رضا علیه‌السلام در نبرد با مأمون

21 خرداد 1401 توسط مدیر النفیسه

تحلیل رهبر انقلاب از سیاست‌ورزی امام هشتم؛ شش تدبیر حضرت امام رضا علیه‌السلام در نبرد با مأمون

 دفتر حفظ و نشر آثار ایت‌الله خامنه‌ای نوشت: در آستانه سالروز شهادت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه‌السلام پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخش‌هایی از پیام حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به کنگره‌ی جهانی امام رضا علیه‌السلام در تاریخ ۱۳۶۳/۵/۱۸ را بازنشر می‌کند.
تشکیل کنگره علمی زندگی امام هشتم در جوار تربت پاک آن بزرگوار و هم‌زمان با سال‌روز ولادت آن حضرت، گام تازه‌ای در جهت روشن‌گری چهره تابناک ائمه معصومین (علیهم‌السّلام) و آشنائی با زندگی‌نامه پرحماسه و پررنج آن پیشوایان عظیم‌الشأن است. باید اعتراف کنیم که زندگی ائمه (علیهم‌السّلام) به درستی شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت‌بار آنان حتی بر شیعیانشان پوشیده مانده است.
مهم‌ترین چیزی که در زندگی ائمه به‌طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر “مبارزه حاد سیاسی” است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری که خلافت اسلامی به‌طور آشکار با پیرایه‌های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) مبارزه سیاسی خود را به شیوه‌ای متناسب با اوضاع و شرائط، شدت بخشیدند. این مبارزه بزرگ‌ترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تأسیس حکومتی بر پایه امامت بود.
تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران ده‌ساله زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج‌ساله جنگ‌های داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه کند، اما به تدبر می‌توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه درازمدت اهل‌بیت را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت‌گیری و همان اهداف ادامه می‌داده است.
اکنون جای آن است که به اختصار، حادثه ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم. در این حادثه امام هشتم علی‌بن‌موسی‌الرضا در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهانی سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می‌توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد. مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می‌کرد:
اولین و مهم‌ترین آن‌ها، تبدیل صحنه‌ی مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی‌خطر بود. همان‌طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگی‌ناپذیر و تمام نشدنی داشتند،این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف‌ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست… با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می‌گرفت زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق‌العنان وقت و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن‌چنان مقدس.
دوم: تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت‌های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت‌ها بود.
سوم: این‌که مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود، در کنترل دستگاه‌های خود قرار می‌داد و به‌جز خود آن حضرت، همه سران و گردن‌کشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می‌آورد.
چهارم: این‌که امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤال‌ها و شکوه‌ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار می‌داد و رفته‌رفته رنگ مردمی بودن را از او می‌زدود و میان او مردم و سپس میان او و عواطف و محبت‌های مردم فاصله می‌افکند.
هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می‌کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر این‌که فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دین‌داران به دنیاطلبان از آبروی دین‌داران می‌کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می‌افزاید.
ششم آن‌که در پندار مأمون، امام با این کار، به یک توجیه‌گر دستگاه خلافت بدل می‌گشت. بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوائی امام با آن حیثیت و حرمت بی‌نظیری که وی به‌عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت برعهده می‌گرفت هیچ نغمه‌ی مخالفی نمی‌توانست خدشه‌ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد. این همان حصار منیعی بود که می‌توانست همه‌ی خطاها و زشتی‌های دستگاه خلافت را از چشم‌ها پوشیده بدارد.

اکنون به تشریح سیاست‌ها و تدابیر امام علی‌بن‌موسی‌الرضا در این حادثه می‌پردازیم:
۱- هنگامی‌که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضائی خود پرکرد، به‌طوری‌که همه‌کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور می‌کند. امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه‌ی گوش‌ها رساند. در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده‌اش هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام می‌داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست. همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش‌بین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین می‌شدند در اولین لحظات این سفر دل‌شان از کینه مأمون که امام عزیزشان را این‌طور ظالمانه از آنان جدا می‌کرد و به قتلگاه می‌برد لبریز شد.
۲- هنگامی‌که در مرو پیشنهاد ولایت‌عهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نکرد آن را نپذیرفتند. این مطلب همه‌جا پیچید که علی‌بن‌موسی‌الرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است. دست‌اندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه‌جا منتشر کردند، حتی فضل‌بن‌سهل در جمعی از کارگزاران و مأموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده‌ام، امیرالمؤمنین آن را به علی‌بن‌موسی‌الرضا تقدیم می‌کند و علی‌بن‌موسی دست رد به سینه‌ی او می‌زند.
۳- با این همه علی‌بن‌موسی‌الرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت که در هیچ‌یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر می‌کرد فعلاً در شروع کار این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج می‌توان امام را به صحنه فعالیت‌های خلافتی کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد. روشن است که با تحقق این شرط، نقشه‌ی مأمون نقش برآب می‌شد و بیشترین هدف‌های او نابرآورده می‌گشت.
۴- اما بهره‌برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهم‌تر است: امام با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی می‌زند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی‌نظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه‌ی امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان‌هاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانی را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آن‌ها قرار نمی‌گرفت آن را به گوش همه رساند.
۵- درحالی‌که مأمون امام را جدا از مردم می‌پسندید و این جدائی را در نهایت وسیله‌ای برای قطع رابطه‌ی معنوی و عاطفی میان امام و مردم می‌خواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار می‌داد، با این‌که مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب کرده بود که شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه‌ی جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل‌هائی که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث سلسلةالذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‌های معجزه‌آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جابه‌جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو که سر منزل اصلی و اقامت‌گاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شکافت.
۶- نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قرائن حاکی از آن است که وضع جدید امام موجب دل‌گرمی آنان شد و شورش‌گرانی که بیشترین دوران‌های عمر خود را در کوه‌های صعب‌العبور و آبادی‌های دوردست و با سختی و دشواری می‌گذراندند با حمایت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا حتی مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه حتی علی‌بن‌موسی مایه‌ی امان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است، در مدینه و مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علی‌بن‌موسی به تهمت حرص بدنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایش‌گران پس از ده‌ها سال به فضل و رتبه معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. کوتاه سخن آن‌که مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی بدست نیاورده که بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد. این‌جا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد بر آمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه‌گذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتی‌ناپذیر دستگاه‌های خلافت یعنی ائمه اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) به همان شیوه‌ای متوسل شد که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.
بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانی میسور نبود. قرائن نشان می‌دهد که مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به کارهای دیگری دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسان‌تر به کار برد، شایعه‌پراکنی و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است، به گمان زیاد این‌که ناگهان در مرو شایع شد که علی‌بن‌موسی همه مردم را بردگان خود می‌داند جز با دست‌اندرکاری عمال مأمون ممکن نبود.
هنگامی‌که ابی‌الصلت این خبر را برای امام آورد حضرت فرمود: “بار الها، ای پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین تو شاهدی که نه من و نه هیچ یک از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفته‌ایم و این یکی از همان ستم‌هائی است که از سوی اینان به ما می‌شود.”
تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسی که کمتر امیدی به غلبه او بر امام می‌رفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامی‌که امام، مناظره کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومی خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پیچید، مأمون در صدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله‌ای را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر در این بین بتواند امام را مجاب کند. البته چنان که می‌دانیم هر چه تشکیل مناظرات ادامه می‌یافت قدرت علمی امام آشکارتر می‌شد و مأمون از تأثیر این وسیله نومیدتر.
در آخر چاره‌ای جز آن نیافت که به دست خود و بدون هیچ‌گونه واسطه‌ای امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجری یعنی قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت دست خود را به جنایت بزرگ و فراموش نشدنی قتل امام آلود.

 

 

 نظر دهید »

رهبر انقلاب: امام، روح جمهوری اسلامی است/ جوانان را باید با امام خمینی آشنا کرد

14 خرداد 1401 توسط مدیر النفیسه

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز (شنبه) در اجتماع پرشور مردم در مرقد مطهر رهبر کبیر انقلاب به مناسبت سی‌وسومین سالگرد عروج آن عزیز سفر کرده، امام خمینی را روح جمهوری اسلامی، شخصیتی حقیقتاً استثنایی وامامِ «دیروز و امروز و فردای ملت ایران» خواندند و تأکید کردند: نسل جوان و هوشمند کنونی برای اداره آینده کشور و رساندن ملت به قله‌های پر شکوه به نرم‌افزاری مطمئن، جامع، شتابدهنده وتحول‌آفرین یعنی درسها و گفتار و رفتار امام نیاز دارد.

                                          

ایشان همچنین با بیان توصیه‌هایی مهم، مردم و فعالان انقلابی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را به جلوگیری از هویت‌زدایی از انقلاب و تحریف امام، افشای دروغ و جنگ روانی دشمن، جلوگیری از نفوذ رگه‌های ارتجاع و سبک زندگی غربی، و قدرشناسی از مسئولان انقلابی سفارش کردند.

رهبر انقلاب در این مراسم که بعد از دو سال به صورت حضوری برگزار شد، با اشاره به ابعاد همچنان ناشناخته شخصیت امام خمینی گفتند: با وجود حرفها و نوشته‌های فراوان درباره آن حکیم هدایتگر، ناگفته‌ها درباره عظمت و قدرت شخصیتی و رهبری او بسیار است و نسل جوان که امام را به‌درستی نمی‌شناسد، برای ایفای مسئولیت ملی و انقلابی و برداشتن گام دوم انقلاب و اداره بهینه کشور، باید درس‌های پیش‌برنده و تعیین‌کننده مکتب امام را بیاموزد تا با اطمینان به‌سوی آینده درخشان کشور گام بردارد.

ایشان، انقلاب اسلامی را بزرگ‌ترین انقلابِ تاریخ انقلابها خواندند و با مقایسه روند دو انقلاب مشهور معاصر یعنی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شوروی با انقلاب اسلامی گفتند: در این انقلابها معنویت مغفول بود و هر دو انقلاب بعد از مدتی کوتاه منحرف شدند و مردم را که باعث پیروزی آنها بودند به کنار زدند و عملاً به دوران گذشته برگشتند اما انقلاب اسلامی بعد از پیروزی هم با انتخابات پی در پی، تکیه مستمر بر مردم و توجه همزمان به جنبه‌های مادی و معنوی انسان جلو رفته است که این واقعیات از جمله دلایل برجسته‌ی برتری انقلاب اسلامی بر همه انقلابهای تاریخ، ونشان‌دهنده عظمت رهبری امام است.

ایشان حضور ملت را عامل قطعی پیروزی انقلاب برشمردند اما گفتند: آن دست قدرتمند، شخصیت فولادین، دل مطمئن و زبان ذوالفقارگونه که توانست اقیانوس عظیم ملت را به میدان بکشاند و به تلاطم بیاورد و بدون یأس ونا امیدی در میدان نگهدارد و جهت حرکت را به آنها تعلیم دهد، امام بزرگوار و خمینی عظیم بود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تشریح جلوه‌هایی از رهبری پُر مغز و پُر معنای امام خمینی و قدرت نافذ ایشان در تعیین و تعلیم میدان مبارزه، به حوادث خطیر دوران نهضت و جمهوری اسلامی اشاره کردند و افزودند: امام در بیانیه‌های سال آخر حیات‌شان و وصیت‌نامه خود، میدان مبارزه را حتی برای دوران بعد از خود نیز تعیین و مشخص کرده است.

رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه امام (ره) از نظر خصوصیات شخصی به معنی واقعی کلمه ممتاز بود، به بیان برخی ویژگی‌های ایشان پرداختند و گفتند: «پاکی و پرهیزگاری»، «معنویت و حالات عرفانی»، «شجاعت»، «حکمت و عقلانیت»، «محاسبه گری»، «امید به آینده»، «صداقت»، «وقت شناسی و نظم»، «توکل و اطمینان به وعده الهی» و «اهل مبارزه بودن» از جمله خصوصیات بارز امام راحل بود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بعد از بیان برخی ویژگی‌های ممتاز امام، به تبیین مبانی و اصول مکتب امام پرداختند و افزودند: زیربنای مکتب امام چه در دوران مبارزه و چه در دوران انقلاب «قیام لله» بود و این زیربنا مبنای قرآنی داشت.

ایشان هدف قیام برای خدا در همه مراحل را «اقامه حق»، «اقامه عدل و قسط» و «ترویج معنویت» برشمردند و خاطرنشان کردند: امام یک مبارز واقعی بود و در میدان قیام لله حضور دائمی داشت.

رهبر انقلاب اسلامی گفتند: حرکت امام در دوران مبارزه چند نقطه برجسته داشت که عبارتند از نترسیدن، صراحت با مردم، اعتماد به مردم، قدردان مجاهدت مردم بودن و دمیدن امید به دلها.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپس به بیان نکات برجسته حرکت امام در دوران ایجاد جمهوری اسلامی پرداختند و خاطرنشان کردند: مهمترین دغدغه و نقشه راه امام در این دوران، فاصله‌گذاری میان طرح «جمهوری اسلامی» با «فرهنگ و قاموس غربی» بود. بر همین اساس امام اصرار داشت که جمهوری اسلامی وام گرفته از «جمهوری» و «مردم سالاری» غربی نیست بلکه برگرفته از اصل اسلام است.

رهبر انقلاب اسلامی یکی از ویژگی های بارز الگوی جدید امام را، هماهنگ‌سازی دوگانه‌های به‌ظاهر متناقض دانستند و گفتند: در الگو و نظام سیاسی جدیدی که امام ارائه کرد، «هم معنویت است هم رأی مردم»، «هم اجرای احکام الهی است هم رعایت اقتضائات و مصلحت‌های عمومی»، «هم اصرار بر عدالت اقتصادی و رعایت حال ضعفا است هم اصرار بر تولید ثروت»، «هم نفی ظلم است هم نفی ظلم‌پذیری»، «هم تقویت علم و اقتصاد است هم تقویت بنیه دفاعی کشور»، «هم انسجام و وحدت ملی است هم پذیرفتن تنوع آرا و گرایشهای مختلف سیاسی»، «هم تأکید بر تقوا و طهارت مسئولان است هم تأکید بر کارشناسی و کاربلدی مسئولان».

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپس سؤال مهمی را مطرح کردند و گفتند: این مکتب و الگویی که امام طراحی و پایه‌گذاری کردند تا چه میزان در زمان امام و بعد از ایشان تحقق پیدا کرده است؟

ایشان افزودند: پاسخ من با اطلاع از حقایق کشور این است که «جمهوری اسلامی در همه سرفصل‌ها همچون مردم‌سالاری، پیشرفت‌های علمی، امور دیپلماسی، اقتصادی و خدمات عمومی موفقیت‌های بزرگی به‌دست آورده که انکار آنها بی‌انصافی است البته ناکامی‌ها نیز کم نبوده است یعنی هم پیشرفت داشتیم و هم ضعف و ناکامی.

رهبر انقلاب اسلامی در بیان علت ضعف‌ها و ناکامی‌ها افزودند: برای یافتن علت، امام ما را راهنمایی کرده و می‌گویند «کارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت است»، یعنی هر جا ملت و مسئولین با اراده قوی وارد میدان شوند، آنجا عرصه پیشرفت‌ها است و هر جا سستی در اراده‌ها به‌وجود آید، موجب عقب‌ماندگی می‌شود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای خاطرنشان کردند، البته نقش جبهه گسترده دشمنان از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز نیز نباید نادیده گرفته شود.

ایشان افزودند: این دشمنی را جمهوری اسلامی به‌وجود نیاورد بلکه چون ذات جمهوری اسلامی، مخالف ظلم و استکبار و منکرات و موافق معنویت است، طبیعتاً ظالمان و مستکبران و عاملان به منکر و مخالفان معنویت با آن دشمنی می کنند.

رهبر انقلاب یکی دیگر از عوامل دشمنی با جمهوری اسلامی را فاصله‌گذاری جدی امام با غربی‌ها دانستند و گفتند: حمایت از فلسطین و دادن سفارت رژیم غاصب به ملت فلسطین، انتقاد از ریاکاری‌ها و جنایتهای کشورهای اروپایی و امریکا نمونه‌های مهمی از فاصله‌گذاری امام میان تمدن و تفکر و نظام اسلامی با تمدن و تفکر غربی است.

رهبر انقلاب همچنین امتیاز بزرگ امام را آشنا کردن مردم با مفهوم مقاومت و تزریق روح ایستادگی در ملت خواندند و گفتند: به برکت امام امروز ملت ایران ملتی کاملاً مقاوم و مستحکم است و مقاومت به یکی از واژه‌های برجسته در ادبیات سیاسی دنیا تبدیل شده است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه از دو توطئه و خواب آشفته دشمنان برای ملت ایران پرده برداشتند و گفتند: جزء اول این نقشه، امید بستن دشمنان به اعتراضات مردمی برای ضربه زدن به کشور است که از طریق کار روانی و فعالیت در فضای مجازی و با پول، مزدورپروری و انواع حیله‌ها به دنبال قرار دادن مردم در مقابل نظام اسلامی هستند.

ایشان جزء دوم از این توطئه را القاء محاسبات غلط درباره رو به سقوط بودن جمهوری اسلامی دانستند و افزودند: بدخواهان، ابتدای انقلاب می‌گفتند شش ماه دیگر انقلاب سقوط خواهد کرد و بعد که محاسبه آنها غلط از آب درمی‌آمد وعده شش ماه دیگر را می‌دادند در حالی‌که امروز بیش از هشتاد، شش ماه از انقلاب گذشته و آن نهال باریک به درختی تناور و مقتدر تبدیل شده است، و محاسبات امروز آنها نیز همچون گذشته کاملاً غلط است.

رهبر انقلاب تأکید کردند: در جمهوری اسلامی، عاملِ مردم عامل بسیار مهمی است و دشمنان نخواهند توانست ملت را در مقابل نظام اسلامی قرار دهند.

ایشان در تحلیل علت محاسبات پی در پی غلط دشمنان ایران، به نقش تعدادی از مشاوران ایرانیِ خائن در شکل دادن به این محاسبات اشاره کردند و گفتند: این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چرا که با این مشورت‌های غلط موجب شکست خوردن آنها می‌شوند.

«رویگردان شدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی» نمونه‌ای از مشورت‌ها و محاسبات غلطی بود که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به آن اشاره و خاطرنشان کردند: علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکایی‌ها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد ساده‌لوحی نیز در داخل کشور این سخنان غلط را در رسانه‌ها بیان می‌کنند.

ایشان با تأکید بر اینکه امروز گرایش مردم به دین و انقلاب یقیناً بیش از ابتدای انقلاب است، به نمونه‌هایی برجسته از حضور شکوهمند مردم در تجلیل از مقاومت و روحانیت اشاره کردند و گفتند: تشییع میلیونیِ بدنِ قطعه‌قطعه شهید سلیمانی و بزرگداشت آن مرد انقلابی، مبارز و مجاهد، و تشییع جنازه و ابراز احساسات مردم به درگذشت مراجع و فقهای عالی‌قدری همچون آیت‌الله صافی‌گلپایگانی و آیت‌الله بهجت با گرامیداشت هیچ شخصیت سیاسی و هنری دیگر در کشور قابل مقایسه نیست و نشان‌دهنده اعتقاد مردم به روحانیت، دین، جهاد و مقاومت است.

رهبر انقلاب اسلامی، حضور مشتاقانه جوانان در مراکز اعتکاف و اجتماعات عظیم معنوی و همچنین راهپیمایی‌های با شکوه ۲۲ بهمن و روز قدس را نشانه‌های دیگری از وفاداری ملت به به راه امام بزرگوار دانستند و افزودند: نمونه دیگری از ارادت دینی مردم، اظهار شوق و ارادت آحاد مردم از پیر و جوان و کودک در سراسر کشور به ساحت حضرت ولی‌عصر(عج) در قالب سرودی است که این روزها پخش شده است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در بخش پایانی سخنانشان هفت توصیه مهم خطاب به فعالان عرصه‌های انقلابی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیان کردند.

رهبر انقلاب در توصیه اول به جوانان هوشمند و فرزانه تأکید کردند: نگذارید دشمن و ضدانقلاب از انقلاب شما هویت‌زدایی و حقیقیت آن را وارونه‌نمایی کند.

ایشان با توصیه به اینکه «نگذارید یاد امام که روح انقلاب است در جامعه کمرنگ شود و امام را تحریف کنند»، توصیه سوم خود را به «جلوگیری از نفوذ ارتجاع »اختصاص دادند و گفتند: ارتجاع به معنی بازگشت به سیاست و سبک زندگی غربی است و نباید گذاشت با نفوذ سبک زندگی غربی که در دوران فاسد پهلوی موجود بود، کشور به سمت ارتجاع برود.

ایشان در توصیه چهارم بر «افشای دروغ و فریب و جنگ روانی دشمن» تأکید و با اشاره به نمونه‌ای تازه از این جنگ روانی خاطرنشان کردند: چندی قبل دولت یونان با دستور آمریکایی‌ها نفت کشورمان را دزدید اما وقتی دلاورانِ از جان‌گذشته‌ی جمهوری اسلامی، کشتی نفتی دشمن را ضبط کردند، در تبلیغات فراگیر خود ایران را به دزدی متهم کردند، در حالی‌که آنها بودند که نفت ما را دزدید و پس گرفتن مال دزدی، دزدی نیست.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با توصیه به «استفاده از سرمایه ایمان مردم برای تولید عمل صالح»، توصیه ششم خود را به «جلوگیری از القاء بن‌بست در کشور» اختصاص دادند و گفتند: در فضای مجازی عده‌ای یا از روی غفلت و یا بخاطر پول، کارشان القاء به بن‌بست رسیدن کشور است البته در زمان امام هم عده‌ای در روزنامه‌ها نوشتند کشور به بن‌بست رسیده است که امام فرمودند این شما هستید که به بن‌بست رسیده‌اید نه جمهوری اسلامی.

ایشان در توصیه آخر، «وظیفه قدرشناسی از مسئولان انقلابی» را یادآور شدند و خاطرنشان کردند: امام بزرگوار همچنان‌که به مجریان نهیب می‌زدند در مواردی نیز صریحاً از آنها قدردانی می‌کردند، بنابراین امروز که دشمن در صدد تخریب مسئولان انقلابی است، وظیفه سنگین قدرشناسی باید ادا شود.

رهبر انقلاب با اشاره به جلوه‌هایی از فعالیت‌های ارزشمند مسئولان در روزهای اخیر، گفتند: چند شبانه‌روز حضور مستقیم یک وزیر در آبادان و ملاقات رئیس‌جمهور و معاون او با آسیب‌دیدگان حادثه و آرامش دادن به آنها، نمونه‌هایی با ارزش و درخور قدرشناسی است؛ البته باید عاملان خرابکاری‌ها در قضیه آبادان و در قضایای دیگر نیز مجازات شوند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پایان با اشاره به برخی حواشی در زمان سخنرانی حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی تأکید کردند: شنیدم در زمان سخنرانی جناب آقای حاج سیدحسن خمینی، کسانی سر و صدا کردند. همه بدانند که من با این کارها و سر و صداها مخالف هستم.

در ابتدای این مراسم، حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی در سخنانی، امام بزرگوار را منادی استقلال و عزت ملت ایران خواند و گفت: امام یک حقیقت ناب و روح مطهر و نماد و مظهر آرمانهای درخشان اسلامی و مردمی بود.

 نظر دهید »

سه نظریه درباره ازدواج نکردن حضرت معصومه (ع)

11 خرداد 1401 توسط مدیر النفیسه



این نوشتار در پی یافتن پاسخ درباره علت ازدواج نکردن حضرت فاطمه معصومه (س) به انگیزه نامگذاری زادروز آن بانو به «روز دختران» است. از این رو اشاره‌ای به سه دیدگاه در این زمینه دارد که برخی از آنها نقد شده‌اند. سپس با نقد دیدگاه مقبول، به طرح دیدگاه چهارم در این باره می‌پردازد که به باور نویسنده، منظری نو، قابل دفاع و دارای شواهدی دیگر در زندگی سیاسی خاندان رسالت است.

                                                                     
 سالروز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) در تقویم ایرانی با عنوان روز «دختران» نامگذاری شده‌است‎‎، نامگذاری‌ای که ظاهرش ریشه در ازدواج نکردن آن حضرت و تجردش دارد و باطنش نیز در پی معرفی الگویی برجسته برای دختران مسلمان و به‌ ویژه شیعه اهل بیت است.
به همین بهانه سراغ چند مورد از کتابهایی رفته‌ایم که به واکاوی ریشه‌های این مسئله پرداخته و هریک برای تبیین آن، منظری ویژه را برگزیده‌اند.

«تاریخ یعقوبی» و راز یک وصیت         

یکی از مواردی که در بیان علت ازدواج نکردن حضرت معصومه (س) به آن اشاره می‌شود، از بطن تاریخ یعقوبی استخراج شده است. این کتاب با آن که یکی از متون معتبر و قابل استناد مرتبط با حکومت‌های سده دوم و سوم هجری و از ویژگی‌های برجسته آن اشاره به زندگینامه امامان شیعی است، اما در خصوص ازدواج نکردن حضرت فاطمه معصومه (س)، ادعایی تردیدآمیز را مطرح می‌کند. یعقوبی مدعی است: «موسی بن جعفر وصیت کرد که دخترانش شوهر نکنند و هیچ‌کس از آنان شوهر نکرد، مگر ام‌سلمه که در مصر به ازدواج قاسم بن محمد درآمد و آن هم برای محرمیت در مسیر رفتن به سفر حج بوده‌است».

یعقوبی که این نظر را به‌صراحت در کتاب خود آورده‌ است، با منتقدان بیشماری مواجه می‌شود؛ زیرا به زعم آنها، چنین وصیتی در مغایرت با سنت پیامبر اسلام و تأکیدات فراوان آن حضرت در امر ازدواج قرار دارد. از نگاه منتقدان یعقوبی، اهمیت ازدواج در اسلام تا به حدی است که پیامبر(ص) می‌فرماید: «نزد خداوند هیچ بنایی محبوب‌تر و عزیز تر از ازدواج در اسلام نیست». از دید این ناقدان، نمی‌توان پذیرفت که امام موسی کاظم (ع)، به‌صراحت در مقابل نظر جد بزرگوار خویش و فراتر از آن شریعت اسلام قرار گیرد. از سوی دیگر آنها مدعی‌اند، مراجعه به وصیتنامه امام موسی کاظم (ع) این حقیقت را آشکار می‌سازد که ازدواج دختران آن حضرت به نظر و صلاحدید امام رضا (ع) منوط شده بود و طبق وصیت، سایر برادران و خاندان موظف بودند که در امر ازدواج دختران، پس از اخذ موافقت ایشان اقدام کنند. مخالفت با نظر یعقوبی تا حدی پیش می‌رود که «باقر شریف القرشی» از سیره‌نویسان برجسته معاصر، در کتاب «حیات‌ موسی بن جعفر (ع)» به صراحت آن را مجعول و بی‌اساس معرفی می‌کند.

بی‌همتا در «منتهی‌الآمال»

از دیگر دلایلی که برای ازدواج نکردن حضرت معصومه (ع) مطرح می‌شود، ناظر به جایگاه علمی و معنوی ایشان است؛ چرا که برخی با اشاره به همین موقعیت ویژه، مدعی هستند که در زمان ایشان، مردی مناسب این بانو در جامعه مسلمین حضور نداشته و لذا آن حضرت و سایر خواهرانشان، طریق تجرد را برگزیده‌اند.

شیخ عباس قمی، نویسنده کتاب «منتهی‌الآمال فی احوال النبی و الآل» که از آثار مشهور و پرمراجعه در حوزه سیره ائمه به شمار می‌آید، بر این ادعا صحه می‌گذارد و به نقل از «تاریخ قم» می‌گوید: «سادات رضائیه، دختران خود را شوهر نمی‌دادند؛ زیرا کسی را که همسر و هم‌کفو ایشان بود نمی‌یافتند و حضرت موسی بن جعفر (ع) را بیست و یک دختر بوده‌است و هیچ یک شوهر نکرده‌اند و این مطلب در میان دختران ایشان عادت شده و محمد بن علی الرضا به شهر مدینه ده دیه وقف کرده‌است بر دختران و خواهران خود که شوهر نکرده‌اند و از ارتفاعات آن دیه‌ها نصیب و قسط رضائیه که به قم ساکن بوده‌اند از مدینه جهت ایشان می آوردند.»

در بررسی این دلیل نیز مخالفان به تقابلش با سیره ائمه اطهار اشاره می‌کنند که هرگز با چنین دلیلی مانع از ازدواج دختران خود نشده بودند؛ تا جایی که از پیامبر(ص) نقل شده است: «هرگاه کسی به خواستگاری دختر شما آمد که دینداری و امانتداری او را می‌پسندید (هرچند در حد دختر شما نباشد) شوهر دهید و اگر شوهر ندهید در زمین فتنه و فساد بزرگ برپا می شود». منتقدان منتهی‌الامال معتقدند، در زمان این بانوی بزرگوار قطعاً در میان شیعیان، افرادی وجود داشتند که می‌توانستند همسر مناسبی برای آن حضرت و سایر خواهرانشان باشند.

حصارها و هراس‌های دوران

یکی دیگری از آرایی که در خصوص تجرد حضرت معصومه (س) بیان شده‌، خفقان دوران و نیز محدودیت‌هایی است که حکومت وقت برای برقراری ارتباط میان خاندان امام موسی کاظم (ع) با سایر جامعه شیعیان، ایجاد کرده بود. از این رو در حالی که شیعیان برای حفظ جان و مذهب خود، رویه تقیه را پیش گرفته بودند، ازدواج با زنان خاندان امام کاظم (ع) را به منزله تهدیدی برای خود قلمداد می‌کردند و همین مسئله سبب شد تا انگیزه آنان برای وصلت با این خاندان کمرنگ شود.

در بین صاحبان نظر، نظریه سوم تا کنون مورد پذیرش جمع کثیری واقع شده‌ است و تقریباً همگی در خصوص آن به اتفاق نظر رسیده‌اند. اما همچنان این سوال مطرح است که چرا هراس از ازدواج با خاندان امام کاظم (ع) و مجرد ماندن، به دختران ایشان محدود شده‌است و مردان خاندان اهل بیت مشکلی در ازدواج با دختران شیعیان نداشته‌اند؟ علاوه بر این چه معیاری برای سنجش میزان اختناق سیاسی دوران هارون الرشید وجود دارد که آن را نسبت به دوران سایر خلفای اموی و عباسی، تیره‌تر و خفقان انگیزتر می‌سازد تا جایی که شیعیان را طبق اصل تقیه از وصلت با این خاندان باز دارد؟

تجرد، پیام مبارزه

بررسی کلی سه نظر مطرح‌شده در بالا، نشان می‌دهد که هرچند این دلایل چندان قابل وثوق نیستند و نقدهای متعددی بر آنها می‌توان وارد کرد اما هر یک به نوبه خود می‌تواند راهگشای درکی کلی از دورانی باشد که حضرت معصومه (ع) در آن می‌زیسته است. در اینجا باید در این نکته دقیق شد که سیاست ائمه اطهار در امر ازدواج و ازدیاد نسل پاک شیعه در دوران‌های مختلف به‌ویژه در دوران حصر و تنگناهای سیاسی، نشان از آن دارد که امر ازدواج در نظر آنها فراتر از سنتی اسلامی بوده که عمل یا عمل نکردن به آن در تضاد با سنت دین مبین باشد. به بیان دیگر، هرگز ازدواج در سنت ائمه به دور و جدا از اهداف سیاسی و تفکر مبارزاتی نبوده است، کما اینکه تاریخ سیره آنها نشان از تصمیمات متعددی دارد که گواه این ادعاست. زنان اهل بیت نیز از چنین تفکری به دور نبوده‌اند و در این خصوص در دوره‌های مختلف همپای مردان، گام برداشته‌ و همدوش آنان بوده‌اند.

به عنوان مثال، یکی از شرایط ضمن عقد حضرت زینب (س) با عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، فراهم بودن امکان همراهی آن حضرت با امام حسین (ع) بوده‌است. یعنی شاهد آن هستیم که یک زن از حق شرعی خود در تعیین شرط ضمن عقد، در جهت رواج یک تفکر مبارزاتی بهره می‌گیرد و این شرط را در اولویت شروط خود قرار می‌دهد. نگریستن به ازدواج نکردن حضرت معصومه و خواهران آن حضرت از چنین منظری و ربط آن به یک حرکت گسترده سیاسی که با پرچمداری دختران امام موسی کاظم (ع) صورت می‌گیرد، تجرد این گروه از بانوان را از قابلیت توجیه بیشتری برخوردار می‌کند. به این ترتیب شاید بتوان مدعی شد اگر حضرت زهرا (س) با وصیت خود در مخفی بودن مدفنش، پس از گذشت قرن‌ها توان آن را دارد که پیام سیاسی خود را به ما برساند و با وصیت خویش، روایت وجود فشار بر اهل بیت در روزگار شهادتش را ماندگار کند، حضرت فاطمه معصومه (ع) و خواهران بزرگوارش نیز در پرتو اختیار نکردن همسر برای همراهی با امام رضا (ع) بدون محدودیت تمکین از شوهر، به زیباترین شکل ممکن، از تجرد، پیامی سیاسی و تاریخی ساخته و برای روزگار ما فرستاده‌اند.

 

منابع:

احمد بن‌ اسحاق یعقوبی؛ محمدابراهیم آئینی (۱۳۸۹) «تاریخ یعقوبی»، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

شیخ عباس قمی (۱۳۸۸) «منتهی الامال»، تهران: علویون.

باقر شریف القرشی (۱۳۸۸) «موسوعه سیره اهل البیت علیهم‌السلام: الامام موسی بن جعفر (ع)»، تهران: معروف.

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 61
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • نازگل
  • یا مهدی

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 8
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 27
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس