آدمها وقتی کودکندمیخواهند برای مادرشان هدیه بخرند
آدمها وقتی کودکندمیخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگترمیشوند پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند
وقتی که پیر میشوند پول دارند وقت هم دارند ولی مادر ندارن
آدمها وقتی کودکندمیخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگترمیشوند پول دارند ولی وقت هدیه خریدن ندارند
وقتی که پیر میشوند پول دارند وقت هم دارند ولی مادر ندارن
تلخ مثل گِل مالی
چرا خبر هایی که بار انرژی مثبت پشتشان ایستاده است را سعی می کنیم نادیده بگیریم؟ انگار خوب بودن امری عادی و پیش پا افتاده است اما یک مرگ و اندوه را چنان دست به دست می کنیم که خودمان هم بعد از چند روز خسته می شویم .
واردات کود انسانی را دیده ای؟
چه خبر از سیلی علی دایی؟
این که چیزی نیست احمد نجفی درِ ساختمان شورای صنفی نمایش را گل گرفت و…
این چکیده حال و هوای و گفتگوی روزمره است. افتاده ایم وسط انبوه خبرهای تلخ و بد و هرچه بیشتر دست و پا می زنیم بیشتر در گل لزج رخوت فرو می رویم.
چه بخواهی چه نخواهی وقتی کارت توی اداره ای بیخ پیدا می کند همه را از چشم رانت می بینی.
وقتی داری نا امید از کار انجام نشده و از پله های سمت خروجی ساختمان بیرون می روی ناخواسته زیر لب می گویی:«گل بگیرن در این جا را»
گل گرفتن بیشتر از آن که دنبال مفهوم دم دستی، گل مالی کردن باشد اصطلاحی است با بار نفرین، ناخواسته و به جبر تعطیل شود.
چرا علاقه پیدا کرده ایم خبرهای بد را زودتر به دیگران برسانیم هم شبیه همین گل گرفتن در اداراتی است که کار را زمین گذاشته اند.
چه امتیازی در این انتقال نهفته است که مشتاقانه برایش کف و سوت و هورا می کشیم و با ولع تمام می خواهیم اولین نفری باشیم که دیگران را در جریان می گذارد.
قبلا سخت ترین کار این بود که خبر مرگ و تلخ را به دیگران برسانند حتی کار به قرعه انداختن می رسید اما حالا هیچ ابایی از این رسانا بودن نداریم.
به کشتی سوراخ شده می مانیم که به جای گرفتن سوراخ و بیرون ریختن آب، حتی با کف دست ها، خود یکی از تخته ها را می کنیم تا فوراه آب را به تماشا بنشینیم.
گویی خبر بد بیشتر از آن که نگران و ناراحت مان کند، شعفی در زیر پوست می دواند که تیزترین اسب های ترکمن به گرد پایش نمی رسند.
سرمان را به نشانه عزا پایین می اندازیم اما ته دل غنج می رود که ببین الان دیگران کف می کنند از این عکسی که گذاشته ام و تعداد لایک ها مهم تر از اثرات آن خبر تلخ است.
این که داریم کم کم به یک دیگر تلقین می کنیم که در اندوه بی پایان گیر افتاده ایم و این عزا دست از سرمان بر نمی دارد، نگران کننده است و انگار در هیچ برهه ای این چنین نبوده ایم. این همه کشته در جاده ها اتفاق می افتد کک هم نمی گزدمان اما در یک اتفاق که مرگی مشابه دارد زمین و زمان را بهم می دوزیم.
اگر نگران شرایط مدیریت اجرایی کشور هستیم باید همه جوانبش را دنبال کنیم و نمی شود گفت من فقط مسئول تخته زیر خودم هستم که این طرز نگاه قایق را غرق خواهد کرد.
در این که حجم اندوه زیاد شده است شکی نیست این که چرا به دست به دست شدنش دامن می زنند جای تعجب دارد. اصلا پرسیده ایم چه نیازی فهمیدن حجم اندوه هست؟ و اگر دانستیم قرار است چه نقشی در سامان دهی این وضع داشته باشم.
چرا خبر هایی که بار انرژی مثبت پشتشان ایستاده است را سعی می کنیم نادیده بگیریم؟ انگار خوب بودن امری عادی و پیش پا افتاده است اما یک مرگ و اندوه را چنان دست به دست می کنیم که خودمان هم بعد از چند روز خسته می شویم .
نیکوکار لرستانی یک دستگاه خودرو به عنوان کتابخانه سیار به کانون پرورش فکری برای گسترش فرهنگ مطالعه کمک کرد. خبر دو سطری، در حد همین دو سطر باقی ماند. اما اگر کسی این کتابخانه سیار را می دزدید چنان ژست می گرفتیم انگار نرسیدن آن کتابخانه سیار به سمت محله ما باعث می شود مسیر زندگی مان صد و هشتاد درجه تغییر کند.
یا خبر، توزیع علوفه برای حیات وحش کیامکی جلفا توسط محیط بانان و دوستداران طبیعت …
شبیه خبرنگار فیلم ماجرای یک گزارش، برای اینکه گزارش اختصاصی تولید کند و آن را بفروشد، خودش دست به قتل و حادثه می زد. نان ما از دل این حوادث در نمی آید، اما تایید اجتماعی را از دل حوادث بیرون می کشیم و همین قانع کننده است.
این که این اتفاق های تلخ با هیچ جریان سیاسی حل و فصل نمی شود را هنوز به باور تبدیل نشده است چرا که پیش از این هم حوادث در زندگی حضور داشت تنها به دلیل کارکرد رسانه شدن گوشی های همراه در جریان ریز ترین حادثه هم قرار می گیریم.
این ما هستیم که دنبال مقصر می گردیم و تایید اجتماعی را از روی وسایل منزل و پوشش و مد برداشته ایم و گذاشته ایم گردن فضای مجازی و کارکرد سرعت انتقالش را مصادره به نفع کرده ایم.
تغییر، واکسن ندارد حتی وارداتی هم نیست که به گمرگ بگوییم درهایش را باز بگذارد. تغییر، نزد همسایه هم اتفاق نخواهد افتاد و اگر بیفتد ، در تضاد با او می ایستیم چرا یک شبه از شبیه بودن بیرون رفته است.
البته دولت ها نقش پر رنگی در تسریع جریان تغییر ساختار فکری و زندگی مردم به لحاظ در اختیار داشتن ابزار آموزشی دارند اما شکل مقاومت مردم در برابر تلاش برای بهتر شدن و بهبود سطح کیفی زندگی جای نگرانی دارد.
به کلیشه رایج این وقت سال پناه ببریم کسی می داند چطور می شود خانه دل را تکان داد? ربان های رنگی را کجا گذاشته ایم؟
راستش همه مردها میدانند
وقتی صبح از خواب بیدارمیشوند،
باید تختشان رامرتب کنند،
همه مردها میدانند
باید جوراب هایشان راتوی سبد لباس چرک ها بیاندازند،
همه مردها میدانند
که باید لباس هایشان رامرتب و منظم توی کمد لباس ها آویزان کنند…
ولی یکبار خودتان را جای آن ها بگذارید
ببنید چقدر صدای غرغرهایتان شیرین است
همین که غر زدن هایتان یادآوری میکند هستید،
همین که آدم دلش قرص میشود
حواستان هست!
هیچ وقت دلش نمیخواهد
که نظم را یاد بگیرد…
#هردو_بدانیم
اختلافها را در آغوش بگیرید?
نباید از اختلافها و کشمکشها ترسید، وجود کشمکش و ستیز در زندگی طبیعی است.
وقتی با هم تفاوت دارید یعنی میتوانید از یکدیگر چیزهای جدید یاد بگیرید،
گاهی اختلافها نشان میدهند که شما کجا احتیاج به رشد دارید، سعی کنید بهدنبال علت اختلاف و کشمکش باشید نهگیر دادن به یکدیگر.
استادی با شاگردش از باغى میگذشت ..
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم ..!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!
مقدارى پول درون آن قرار بده ..
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را دید.
با گریه فریاد زد : خدایا شکرت !
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ..
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت ..
استاد به شاگردش گفت: همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی ..