ولادت امیرالمومنین علی متقیان (ع) مبارک باد
خورشید چراغکی ز رخسار علیست
مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست
هر کس که فرستد به محمد صلوات
همسایه دیوار به دیوار علیست
?ولادت امیرالمومنین علی متقیان (ع) مبارک باد ?
خورشید چراغکی ز رخسار علیست
مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست
هر کس که فرستد به محمد صلوات
همسایه دیوار به دیوار علیست
?ولادت امیرالمومنین علی متقیان (ع) مبارک باد ?
ما به درستی کتاب نمیخوانیم و کتابخوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمیرسانیم. باید کتابها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد میکنم.
پس از مدتی سر وقت کتابخانه و کتابهایمان که میرویم اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمیکنند، چون تقریباً چیز زیادی از آنها یادمان نمیآید؛ محتوای هر کتاب صرفاً بهصورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور میکند.
به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، رولف دوبلی نوشت:
در چنین مواقعی ابتدا پریشان میشویم که مشکل از حافظۀ ضعیف خودمان است یا شاید کتابها تأثیر اندکی بر ما داشتهاند. اما وقتی میفهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند کمی احساس آسودگی میکنیم. اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی، نویسندۀ کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.
ما به درستی کتاب نمیخوانیم و کتابخوانی را به نحو گزیده و با دقت کافی به انجام نمیرسانیم. باید کتابها را به گونهٔ متفاوت بخوانیم و برای این کار، چارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد میکنم.
بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم. هر بلیت قطار چند سفره در سوئیس شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجیرنگ قرار میدهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج میکند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمیدارد. زمانی که هر شش بخش کارت مورد استفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت به پایان رسیده و بلیت بیارزش به شمار میرود.
به همین ترتیب، برای خواندن کتابها نیز بلیتی را با پنجاه بخش متفاوت در نظر بگیرد. درست به شیوه بلیتهای قطار، در اینجا نیز پیش از هر بار خواندن کتاب، باید یکی از این بخشها را ثبت کنید؛ اما بر خلاف بلیت چند سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمیتوانید در صورت تمایل یکی دیگر تهیه کنید. زمانی که اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به باز کردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و با وجود اینکه در سیستم حمل نقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، در اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها پنجاه کتاب برای تمام عمر؟ این موضوع احتمالاً برای بسیاری افراد اهمیت چندانی ندارد، اما برای شما که در حال خواندن این مقاله هستید، چشمانداز وحشتناکی است. چطور ممکن است حتی فردی نیمه متمدن زندگی خود را با این تعداد محدود کتاب به سر برد؟
کتابخانه خصوصی من شامل سه هزار کتاب است که تقریباً یک سوم آنها خوانده شدهاند، یک سوم از آنها نیمهخوانده ماندهاند و یک سوم دیگر نیز اساس دستنخورده هستند. کتابهای جدیدی نیز هر سال به طور مرتب به این تعداد اضافه میشوند، آنها را دستهبندی میکنم و خود را از شر برخی خلاص میسازم. کتابخانه من در مقایسه با فردی چون اومبرتو اکو با کتابخانهای به بزرگی سی هزار کتاب، نمونهای پیشپاافتاده محسوب میشود. بااینحال و علیرغم تعداد محدود کتابها، محتوای آنها صرفاً به صورتی مبهم به یادم مانده است. در واقع وقتی به جلد آنها نگاه میکنم، نوشتههای هر کتاب به صورت ابری گذرا و آشفته از ذهنم میگذرد که با احساسات مبهمی آمیختهاند. گاه صحنهای از کتابی در نظرم مجسم میشود و گاهی نیز جملهای همچون قایقی پارویی و روان در مه، به آرامی میآید و ناپدید میشود.
به ندرت میتوانم یک کتاب را به اختصار جمعبندی کنم. برخی از کتابها در قفسه هستند که نمیتوانم با اطمینان بگویم که آیا تا به حال آنها را خواندهام یا نه. این کتابها را باید باز کنم و صفحات علامتگذاریشده و یادداشتهای پراکنده در حاشیه کتاب را جستجو کنم. در چنین لحظاتی نمیدانم حافظهٔ ضعیف من خجالتآورتر است یا کتابهایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهادهاند. البته زمانی که از رویارویی بسیاری از دوستانم با تجربهای مشابه آگاهی یافتم تا حدودی احساس آسودگی کردم. این وضعیت نه تنها در خصوص کتابها، بلکه درباره مقالات، گزارشها، پژوهشها و متون ادبی نیز صدق میکند که زمانی با لذت خوانده شدهاند، اما اغلب آنها به نحو شرمآوری به سختی به یاد آورده میشوند.
حال پرسش اینجا است که اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم به خاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را به دنبال خواهد داشت؛ اما این لذت زودگذر را میتوان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم به دست آورد، بیآنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد. به راستی چرا اثر کتابها مدت کوتاهی با ما میماند؟
دلیل این امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جستجو کرد. کتابخوانی ما به حد کافی گزیده و دقیق نیست. ما به خود اجازه میدهیم که مانند سگی آموزشندیده در میان متون مختلف سرگردان شویم و به جای آموزش شیوۀ یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به هر سو گردش کنیم. در واقع مهمترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی که سزاوار آن نیستند، به هدر میدهیم.
امروز من به گونهای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب میخوانم. بی تردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است، اما اینک کتابهای کمتر و بهتری را میخوانم و هر یک را نیز دو بار مطالعه میکنم. در واقع به شدت گزیدهخوان شدهام و تنها با کمتر از ده دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم میگیرم. تصور بلیت چند سفری در این سختگیری مرا یاری میکند. از خود میپرسم آیا کتابی که من در دست دارم ارزش قربانی کردن یکی از بخشهای بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتابهایی که خوانده میشوند هم بر اساس اصول معینشده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار میگیرند.
به راستی چرا نباید هر کتاب را دو بار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارها و بارها گوش میدهیم. نوازندگان نیز به خوبی میدانند که نواختن استادانه یک قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر میگردد، آن هم پیش از اینکه نوازنده با عجله در پی قطعهٔ دیگری باشد. چرا نباید با کتابها نیز همین گونه رفتار کرد؟
تأثیر دومین مطالعهٔ کتاب، صرفاً دو برابر نخستین بار نیست، بلکه بسیار بیشتر است. من بر اساس تجربه شخصی، آن را بیش از ده بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر میدانم. به این صورت که اگر بعد از خواندن اول ۳ درصد از کتاب را به یاد میآورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰ درصد میرسد.
این نکته مرا بارها و بارها متعجب ساخته است که وقتی به آرامی و با تمرکز مطالعه میکنیم تا چه حد دومین مطالعه را خوانشی جدید مییابیم و درکی عمیقتر از نتایج چنین خواندنی به دست میآوریم. هنگامی که داستایفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش به ناچار پس از نیم ساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب آنکه او دو سال بعد از این زمان همچنان میتوانست نقاشی را در رمان خود به تفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفی است، زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده به نحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا غوطهوری است که درست در نقطه مقابل موجسواری قرار میگیرد.
اجازه دهید بحث را با اشاره به چهار نکته به پایان برم. نخست در باب اثربخشی که تا حدود زیادی امری فنی به نظر میرسد. آیا داوری کتابها کاری درست است؟ پاسخ مثبت است. این نوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیر احساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیتهای دیگر نگاه داریم. فکر میکنم اگر کتاب، به دلیل فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر دادهایم. در واقع به لحاظ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ، پرواز بر فراز آلپ یا لذت رابطه جنسی تفاوتی بنیادین دارد.
دوم آنکه کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند؛ زیرا معمولاً کسی نمیتواند برای بار دوم آنها را بخواند. به راستی چگونه میتوان قاتلی شناختهشده را بار دیگر ملاقات کرد.
سوم آنکه باید برای خود تصمیم بگیرید که چه تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتابخوانی در اختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰ سال آینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کردهام که به طور متوسط سالانه ده کتاب را شامل میشود. این تعداد برای نویسندهای چون من به نحو جنایتکارانهای اندک است. اما همانطور که گفتم، من کتابهای عالی را دو و گاهی سه بار، با لذت فراوان و اثربخشی ده برابری میخوانم.
و در نهایت، اگر هنوز جوان هستید، باید در یک سوم اول از دوران فعال کتابخوانی خود، بیتوجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را، اعم از رمان، داستانهای کوتاه، شعر و کتب غیر داستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینهسازی ریاضی به نام «مسئله منشی» نهفته است. این مسئله در صورتبندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راهحل پیشنهادی، باید از طریق گفتگو با ۳۷ درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آنها به دست آورید و سپس همه این افراد را رد کنید. میتوانید توضیحات بیشتر را در سایت ویکیپدیا مطالعه کنید. بر این اساس، با خواندن گسترده کتابها (به معنای آماری کلمه) و آزمودن آنها در یک سوم نخست از دوران کتابخوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار به دست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت میگردد. به این ترتیب در ادامه میتوانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید.
پس از حدود سن چهل سالگی به بعد بلیت کتابخوانی خود را تهیه کنید و پس از آن، به دقت به این اصول وفادار بمانید. چراکه به هر حال پس از رسیدن به چهل سالگی، زمان محدودتر از آن است که برای خواندن کتابهای ضعیف و کممایه صرف شود.
از کجا بدانیم آدم نفهمی هستیم یا نه؟
اگر فکر میکنید تمام اطرافیانتان تحملناپذیرند، احتمالاً مشکل از خودتان است
آیا دور و برتان پر است از آدمهای احمق و بیهویت؟ آدمهای بدسلیقهای که امیال احمقانه دارند؟ آدمهای حوصلهسربری که لیاقت توجه شما را ندارند؟ آدمهایی که میتوان بهراحتی آنها را شناخت؟ آدمهای چاپلوس، متکبر، گندهدماغ، وحشی، کلهپوک و بیشعورهای ازخودراضی و، از همه مهمتر، آدمهای نفهم؟ اگر بیشتر مواقع جهان را این شکلی میبینید، خبرهای بدی برایتان دارم. شما احتمالاً نفهم هستید. جهان در نظر بیشتر مردم این شکلی نیست، و جهان واقعاً هم اینطور نیست.
به گزارش عصرایران، اریک شویتسگِبِل در نوتیلوس نوشت:
میخواهم در مورد کاری با شما صحبت کنم که احتمالاً امروز صبح انجام ندادهاید: در آینه نگاه کنید و از خود بپرسید من آدم نفهمی۱ هستم؟
این سؤال به نظر معقول و موجه است. احتمالاً نفهمهای اصیل و نابی در جهان وجود دارند و احتمالاً بسیاری از آنها خود را از لحاظ اخلاقی بسیار بالا یا حداقل متوسط میدانند. آنها از نظر خودشان نفهم نیستند، زیرا خودشناسیِ نفهمها امری دشوار و سختیاب است.
سمین وزیر روانشناسِ پردیس دیویس در دانشگاه کالیفرنیاست. او معتقد است ما تمایل داریم شناختی خوب از خصلتهای شخصیتی خود داشته باشیم، حالآنکه آن خصلتها هم از لحاظ ارزشی خنثی هستند (خنثی به این معنی که داشتن آنها نه خوب است و نه بد) و هم به شکل صریحی قابل مشاهدهاند.
مثلاً مردم دوست دارند بدانند پرحرف هستند یا کمحرف. پرحرف بودن یا ساکت بودن هر دو کموبیش خوب هستند، و بههرحال درجهٔ پرحرفی شما برای دیگران کاملاً ملموس است. در مورد پرحرفی، خودسنجی۲ تقریباً با همسنجی۳ و ارزیابیهای عینی متناظر است.
در سوی دیگر، خلاقیت خصلتی است که بار ارزشی بسیار بیشتری دارد و ارزیابی آن نیز بهمراتب دشوارتر است؛ همه دوست دارند خود را خلّاق و مبتکر بدانند. طبق مدل وزیر، همخوانیِ بسیار ضعیفی بین خودسنجی، همسنجی و کوشش روانشناسان در ارزیابی عینی خلاقیت وجود دارد.
این پرسش که «آیا من واقعاً یک نفهم متکبر هستم؟» بار ارزشی بسیار بالایی دارد، بنابراین شما بهشدت مایل خواهید بود که پاسخی مطلوب برای آن بیابید: «نه، البته که نیستم!» نفهم بودن نیز صراحتاً آشکار و ملموس نیست، بنابراین شما مجال این را خواهید داشت که شواهد را به نفع خود بازتفسیر کنید: «خب آره، شاید با اون صندوقدار بد رفتار کردم، اما حقش بود، چون یادش رفت نوشیدنی من رو تو لیوان مخصوصش بریزه.»
نخبگان دانشگاهی نیز در برابر اینگونه استدلالهای احساسی مصون نیستند. برعکس، دن ام. کاهان از دانشگاه ییل بهتازگی پژوهشی انجام داده است که نشان میدهد افراد متفکر و تحصیلکرده میتوانند بهطور خاصی در توجیهکردن باورهای ازپیشموجودِ خود مهارت داشته باشند؛ برای مثال، شواهد پیچیده دربارۀ منع حمل سلاح را به شکلی تفسیر میکنند که با سلایق سیاسیشان منطبق باشد.
در رابطه با نفهمی تصور میکنم هیچگونه ارتباطی بین نظر شخصی افراد و درجۀ واقعی آن وجود ندارد. ممکن است بعضی از نفهمهای سرکش به نفهم بودن خود واقف باشند، اما بعضی دیگر ممکن است خود را کاملاً محشر و معرکه بدانند. ممکن است بعضی از انسانهای فهیم کاملاً بر فهیم بودن خود واقف باشند، درحالیکه ممکن است بعضی دیگر از آنها خود را از لحاظ اخلاقی بهشدت دستکم بگیرند.
یک مانع دیگر نیز بر سر راه خودشناسی نفهمها وجود دارد و آن اینکه حداقل هنوز درک خوبی از ذات نفهمی نداریم. نامی علمی و رسمی وجود ندارد که با کاربری وسیع و عمومی این واژه در مورد نفهمیهای مختلف مطابقت داشته باشد؛ شخصی که در صف بدون نوبت جلوی شما میایستد، معلمی که با بیاعتنایی دانشآموزان را تحقیر میکند، و همکاری که هر برخورد جزئی را به یک صحنۀ نبرد بدل میسازد.
از دستهبندیهای معتبر و علمی شخصیت که بیشترین نزدیکی را به «نفهم» داشته باشند، سهگانۀ تاریکِ نارسیسیسم، ماکیاوللیسم و شخصیت روانرنجور۴ هستند. نارسیسیستها خود را مهمتر از اطرافیانشان میانگارند و نفهمها هم تلویحاً یا آشکارا چنین هستند. باوجوداین، نارسیسیسم کاملاً با نفهم بودن برابر نیست، زیرا نارسیسیسم متضمن میلی به در مرکز توجه بودن نیز میباشد، میلی که نفهمها همواره بدان متمایل نیستند.
شخصیتهای ماکیاوللیایی تمایل دارند با افراد همچون ابزارهایی برای رسیدن به غایات خود رفتار کنند، که نفهمها هم همین کار را میکنند. اما بااینوجود ماکیاوللیسم نیز کاملاً با نفهم بودن همپوشانی ندارد، زیرا ماکیاوللیسم متضمن بدبینی خودآگاهانه۵ است، درحالیکه نفهمها اغلب میتوانند از تمایلات خودخواهانۀ خود غافل باشند.
افرادی که شخصیت روانرنجور دارند خودخواه و سنگدل هستند، نفهمها هم همینطورند، اما روانرنجورها استعداد ریسکپذیریِ بیاختیار هم دارند، درحالیکه نفهمها میتوانند محاسبهگر و ریسکگریز باشند.
مفهوم مرتبط دیگرْ مفهوم بیشعور۶ است، مفهومی که اخیراً آرن جیمزِ فیلسوف از دانشگاه آروین کالیفرنیا آن را بررسی کرده است. براساس نظریهٔ جیمز، بیشعورها افرادی هستند که به خود اجازه میدهند براساس یک استحقاق تثبیتشده از مزایای خاصی نسبت به دیگران لذت ببرند. اگرچه این حالات رابطهٔ نزدیکی با نفهمی دارد، اما بازهم کاملاً یکی نیستند. یک فرد میتواند بهخاطر رفتار گستاخانه و توهینآمیزش نفهم باشد حتی اگر سودی از این رفتار عایدش نشود.
با این همه موانعی که بر سر راه قرار دارد، نفهمی که میخواهد متحول شود چه کاری باید انجام دهد؟
اولین گام برای رسیدن به جواب این است که تعریفی دقیق از معنای نفهم بودن ارائه دهیم. پیشنهاد من این است که نفهم بودن باید بهعنوان مقولهای پذیرفته شود که بهطور خاص ارزش مطالعات علمی را دارد. واژهٔ نفهم مناسب و سودمند است. این واژه پدیدهای بسیار واقعی را در خود جای داده است که هیچ مفهوم دیگری در روانشناسی کاملاً آن را در بر نمیگیرد. نفهمها افرادی هستند که بهطرز ملامتانگیزی برای دیدگاه اطرافیان خود ارزش قائل نمیشوند.
بهجای اینکه دیگران را همردیفان اخلاقی و شناختی بدانند، با آنها همچون ابزارهایی رفتار میکنند که باید بهدرستی از آنها استفاده شود یا آنها را احمقهایی میانگارند که باید با آنها سروکله زد. نفهم بودن یعنی نادان بودن به روشی خاص، یعنی غافل بودن از ارزش دیگران، غافل بودن از شایستگی ایدهها و برنامههای آنها، بیاعتنا بودن به امیال و باورهای آنها و چشمپوشی نکردن از تقصیراتشان. اقدام ارزشمند حکمت عامیانه در نفهمخطابکردن عدهای خاصْ تأکید بر وجود این گونههای ناقص است.
نفهمها جهان را از پشت عینکی میبینند که انسانیت دیگران را تار نشان میدهد. پیشخدمت رستوران نمیتواند انسانی جذاب باشد، انسانی که شخصیت، سرگذشت و مجموعهای از اهداف منحصربهفرد دارد و احتمالاً در بعضی موارد با هم مشترک هستید. در عوض او صرفاً ابزاری است که یک وعدۀ غذایی را برای شما فراهم میکند و یا احمقی است که میتوانید خشم خود را بر سر او خالی کنید.
مردمی که در صف استارباکس جلوتر از شما ایستادهاند شخصیت ندارند و به حساب نمیآیند. کسانی که در سلسلهمراتب اجتماعی مادون شما هستند فاقد استعدادهای شما بوده و لیاقتشان همان نوکری و کارهای پست است.
برای اینکه درک خود از نفهم بودن را بالا ببریم، میتوانیم از متضاد واژهٔ نفهم یعنی فهیم۷ نیز استفاده کنیم. شاید یکی دو نفر از این افراد را بشناسید: کسانی که از روی عادت گوشبهزنگ نیازها و علایق دیگران هستند، به افکار و علایق دیگران اهمیت میدهند، در موارد دشواری که گمان میکنند قصور ممکن است از آنها باشد نه طرف مقابل، مسئول و متعهدند.
تصور کنید عینک نفهمی خود را پشت و رو کرده و آن را به عینک فهیم بودن تبدیل کنیم، عینکی که ارزش، گیرایی، اهمیت و خاص بودن اطرافیانتان را واضح نشان میدهد.
احتمالاً هیچکس نفهم یا فهیم مطلق نیست. چندین دهه مطالعات روانشناختی ثابت میکند وقتی پای خصلتهای شخصیتی بزرگ و کلی در میان باشد، اکثریت قریببهاتفاق مردم شخصیتهایی ترکیبی و پیچیده داشته و در معرض تأثیرات پیشبینیناپذیر قرار دارند.
اما شما بهطور مشخص در گسترهٔ بین نفهمی تا فهیم بودن در کجا ایستادهاید؟ و فکر میکنید از چه جنبهای، در چه موقعیتهایی و نسبت به چه افرادی این حالات را دارا هستید؟ شاید در شخصیت اخلاقی شما هیچ چیز به اندازهٔ درجهٔ نفهمیتان محوریت نداشته باشد. این سلوک اخلاقی شما نسبت به افراد اطرافتان است.
این تعریف میتواند به ما کمک کند تا دو مانع در راه خودشناسی نفهمها را شناسایی کنیم. یکی از موانع این است: بسته به میزانی که شخص واقعاً دلواپس نفهم بودن خود است، نفهمیاش برای مدتی ناپدید میشود. اگر از رفتار احتمالاً بیشرمانهٔ خود با شخصی احساسی بد همراه با ترس و خجالت دارید، در آن لحظه، به برکت فضیلت این درد، در حال صحهگذاشتن بر حقانیت علایق و ارزشهای آن شخص هستید و او را به عنوان فردی میشناسید که مطالباتی اخلاقی بر گردن شما دارد و یک ابزار یا احمق نیست. شما حداقل برای یک لحظه هم که شده عینک نفهمی را از چشمتان برداشتهاید.
بنابراین، از قضای روزگار، اغلبِ افراد فهیم بیش از همه دلواپس این هستند که مانند نفهمها رفتار کرده باشند، کسانی که بعداً نزد شما میآیند و بهخاطر رفتار نهچندان بدی که داشتهاند با چهرهای سرخ از شما عذرخواهی میکنند. در مقابل، برای نفهمهای تمامعیار هیچ چیز به اندازهٔ اینگونه عذرخواهیها بیگانه نیست.
البته اگر از این ایده احساس راحتی کرده و با خود فکر کنید «ببین، چون من نگران نفهم بودن خودمم، و الانم نشستم و دارم یه مقاله دربارهٔ همین موضوع میخونم، پس قاعدتاً نباید نفهم باشم!« و دست از نگران بودن بردارید، در همان لحظه نفهمی شما آشکار میشود.
مانع مشخص دیگری که در راه خودشناسی نفهمها وجود دارد عدم توانایی آنها در گوش دادن است. یکی از مهمترین راههای رسیدن به خودشناسی اخلاقی این است که با آغوشی باز به انتقادات اخلاقی دیگران از خودتان گوش فرا دهید. این کار برای افراد نفهم آسان نیست.
چون نفهمها دوست ندارند دیگران را همچون همسانهایی ببینند که ارزش احترام اخلاقی و عقلانی را دارا هستند، آدم نفهم بهندرت انتقاد را به شکل سازنده میپذیرد. چرا حرف یک احمق یا یک ابزار را جدی بگیرم؟ چرا تلاش کنم به دیدگاههای انتقادی آنها دربارهٔ خودم توجه کنم؟ به احتمال زیاد نفهم یا انتقاد را رد میکند، مقابلهبهمثل میکند، بلف میزند و با داد و هوار بیرون میرود؛ یا لبخند زده و چاقو را عمیقتر فرو میکند.
دیگر رذایل اخلاقی تا این حد در برابر خودشناسی نافرمان نیستند. بهعنوان مثال ریاکاری گوشهای شخص را به روی اتهامات ریاکاری نمیبندد. حرص و طمع باعث نمیشوند بهطور مشخص نتوانیم به طمعکاربودن خود فکر کنیم. اما طبیعت نفهم گوش نکردن است.
اگر ذات نفهم بودن ارزشقائلنشدن برای نظرات اطرافیانمان باشد، احتمالاً راه مخفی بهسمت خودشناسی را پیدا کردهایم: به خودتان نگاه نکنید، به دیگران نگاه کنید. بهجای زل زدن به آینه، روی خود را برگردانید و به رنگهایی که جهان را رنگآمیزی کردهاند توجه کنید. آیا دور و برتان پر است از آدمهای احمق و بیهویت؟ آدمهای بدسلیقهای که امیال احمقانه دارند؟ آدمهای حوصلهسربری که لیاقت توجه شما را ندارند؟ آدمهایی که میتوان بهراحتی آنها را شناخت؟ آدمهای چاپلوس، متکبر، گندهدماغ، وحشی، کلهپوک و بیشعورهای از خود راضی و، از همه مهمتر، آدمهای نفهم؟
اگر بیشتر مواقع جهان را این شکلی میبینید، خبرهای بدی برایتان دارم. شما احتمالاً نفهم هستید. جهان در نظر بیشتر مردم این شکلی نیست، و جهان واقعاً اینطور نیست. شما نگاه درستی به جهان ندارید. شما فردیت و قابلیتهای اطرافیانتان را نمیبینید.
من تصویری که از پشت عینک نفهمی میبینیم با بیشترین جزئیات تصویر کردم، اما فکر میکنم جنبههایی از آن برای تمام ما، بهجز فهیمهای تمامعیار، آشنا هستند (که آنها هم عملاً مشکلات خاص خودشان را دارند، زیرا بهراحتی درگیر امیال و عقاید دیگران میشوند). همۀ ما لحظههای نفهمی خودمان را داریم.
اما هر چند وقت یک بار غرق در نفهمی میشوید؟ اگر همۀ ما تا حدودی نفهم و تا حدودی فهیم باشیم، شما در کجای این گستره ایستادهاید؟ برای بازاندیشی، سعی کنید از خودتان بپرسید هر چند وقت یک بار احساس میکنم در حال نگاه کردن به جهان از پشت عینک نفهمی هستم؟ اما متأسفانه مردم در این قسم داوریها خیلی خوب عمل نمیکنند. حافظه انتخابکننده است. ما تمایل داریم تعداد کمی از موارد بسیار مهم را به یاد آوریم، یا مواردی که عقاید پیشین ما را تأیید میکنند و یا مواردی که ما را در بهترین حالتمان نشان میدهند (یا در مورد انسانهای خودمنتقد، در بدترین حالت). اگر واقعاً میخواهید به درکی دقیق از نفهمی خود برسید، من دو رویکرد علمی دیگر نیز سراغ دارم.
یکی از این رویکردها اتخاذ متدهای نمونهبرداری تجربی۸ است که دو روانشناس به نامهای راسل تی. هرلبورت از دانشگاه نوادا و میهالی سیزنتمیهالی از دانشگاه کلارمونت ابداعش کردهاند. هشدار گوشی موبایل یا هر وسیلهٔ دیگری که در دسترستان است به شکلی دِیمی فعال کنید. وقتی هشدار به صدا در آمد، ببینید در آن زمان در حال فکر کردن به چه چیزی هستید. ممکن است در خودسنجی خیلی خوب عمل نکنید و شاید در آن لحظه بخواهید چاپلوسی از خودتان را توجیه کنید، اما حداقل بعد از مدتی یک نمونهٔ گویا به دست خواهید آورد.
دومین رویکرد امتحان کردن چیزی شبیه به ذهنآگاهی۹ است، مفهومی که از سنتهای تفکر آسیایی گرفته شده است. اخیراً اریکا اِن. کارلسون، روانشناس در دانشگاه تورنتو، تمرینهای ذهنآگاهی را بهعنوان راهی پیشنهاد داده است که بهواسطهٔ آن خودشناسیِ بیشترِ خصلتهای شخصیتیِ دشوارفهم ممکن میشود، خصلتهایی همچون نفهمی که بهلحاظ ارزشگذاری درجۀ بالایی دارند اما مشاهدهپذیری آنها پایین است. ذات ذهنآگاهی این است که تا حد ممکن بدون قضاوت کردن به تجربیات خود توجه کنیم. کارلسون معتقد است اگر طبق عادت تجربیات خودمان را همانطور که میگذرند مورد بررسی قرار دهیم، میتوانیم به شواهد بیشتر و گویاتری برسیم و با استفاده از آنها شخصیت خود را ارزیابی کنیم.
اگرچه تحقیق دربارهٔ ذهنآگاهی تجربی در ابتدای مسیر خود قرار دارد، شواهدی مبنی بر نوعی ارتباط بین ذهنآگاهی و خودشناسی وجود دارد. برای مثال، آمبر اس. امانوئل و همکارانش در دانشگاه کنت استیت دریافتند شرکتکنندگانی که بهدقت مراقب حالات روانی خود بودند بهطور دقیقتری واکنشهای احساسی خود به انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را پیشبینی کردند. کریستینا آل.ام.هیل و جان ای. آپدگراف، که آنها نیز هردو از پژوهشگران کنت استیت هستند، متوجه شدند ذهنآگاهی خودسنجشگرانه۱۰ ارتباطی نزدیک با گرایش به تمایز قائل شدن بین احساسات مثبت و منفی در حین نمونهبرداری تجربی دارد.
نمیدانم این انتظار که تعداد زیادی از مردم این دو روش را بهمنظور ارتقای شناخت خود از شخصیت اخلاقیشان، و نه برای سنجش میزان موفقیتشان، به شکلی جدی به کار بندند تا چه حد واقعبینانه است. پس اجازه دهید این نوشته را با پیشنهادی معتدلتر به پایان برسانم: چند ساعت بعد وقتی بین دیگران هستید دربارهٔ این مطلب فکر کنید، مثلاً وقتی در صف نهار ایستادهاید، یا در جلسه هستید و یا وقتی در یک مهمانی یا در بازاری شلوغ حضور دارید. به مردم دور و برتان توجه کنید. آیا آنها احمق و ابزار هستند؟ یا با فردیتی جذاب میدرخشند؟ به عبارت دیگر، دقت کنید که عینک نفهمی را به چشم دارید یا خیر؟
همهٔ ما گاهی از پشت عینک نفهمی به جهان نگاه میکنیم. اما اسیر این بینش نیستیم. فکر میکنم بیشتر ما تنها با فکر کردن به آن میتوانیم آنچه در این دیدگاه معیوب است مشاهده کنیم.
و راه برداشتن عینک نفهمی از چشم همین است.
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را اریک شویتسگِبِل نوشته است و در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «How to Tell If You’re a Jerk» در وبسایت نوتیلوس منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «از کجا بدانیم آدم نفهمی هستیم یا نه؟» و با ترجمۀ امیر قاجارگر منتشر کرده است.
•• اریک شویتسگِبِل (Eric Schwitzgebel) استاد فلسفهٔ دانشگاه کالیفرنیا در ریورساید است. کتابهای دشواریهای آگاهی (Perplexities of Consciousness)، توصیف تجربۀ درونی؟ (Describing Inner Experience)، که به همراه آر.تی.هرلبرت (R. T. Hurlburt) نگاشته است، آثار منتشرشدهٔ او هستند. او در وبلاگش با عنوان The Splintered Mind وبلاگنویسی میکند.
[۱]Jerk
[۲] Self-rating
[۳] Peer-rating
[۴] psychopathic personality
[۵] self-conscious cynicism
[۶] Asshole
[۷] sweetheart
[۸] Experience-sampling methods
[۹] Mindfulness
[۱۰] Self-reported mindfulness
دو چیز انسان را نابود میکند:
1-مشغول بودن به گذشته
2-مشغول شدن به دیگران
هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست میدهد
بهترین انتقام در زندگی این است:
که به راه خودادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید.
به هیچکس اجازه ندهید از تماشای رنج شما لذت ببرد.
شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید.
و مسیر زندگیتان را به زیبایی ترسیم کنید..
وقتی یک اتفاق نامتعارف در طول زندگیمان رخ میدهد، معمولا انتخابهای متعدد نداریم. یا باید اجازه دهیم آن اتفاق ما را به کنترل خود درآوَرَد و نومیدی را بر ما مستولی و نابودمان کند و یا فرصتی فراهم میآید تا قدرتمند شویم.
در آغاز دومین سال درگیر بودن با ویروس کووید 19 و بیماری کرونا در ایران دیگر کسی تردید ندارد که مشکلات زیادی برای ایران و جامعه جهانی به وجود آورده است. اقتصاد جهان در طول یک سال گذشته کوچکتر شده و در ایران هم با توجه به رکود اقتصادی قبلی و فعلی و تحریمهای بینالمللی مشکلات کمرشکنی برای مردم و واحدهای تولیدی و کسب و کار در تمام حوزه ها خصوصاً خدمات مسافرتی و گردشگری و برخی تولیدات صنعتی و کشاورزی ایجاد شده است.
از سوی دیگر گسترش بیماری، ضربات سنگینی به سلامت محیط زیست و منابع آبی وارد کرده است. استفادۀ گسترده از مواد شویندۀ شیمیایی، پاک کنندهها، وجود زبالههای بیمارستانی عفونی و زبالههای خانگی حاوی ماسکهای مصرف شده و مواد آلایندۀ دیگر تنها بخشی از این زیان انباشته برای سلامت و حتی حیات نسل آینده به شمار میروند.
چه کسی تصور میکرد که در سال 1399 خورشیدی یا 2020 میلادی یک بیماری همهگیر، همۀ معادلات موجود را بر هم زند و اقتصاد جهانی را تقریبا به حداقل رشد کاهش دهد؟ احیای اقتصاد آسیبدیده اما نیازمند آموختن و به کارگیری درسهایی تازه است؛ متفاوت با آنچه تاکنون آموختهایم و در کنار آن به ذهنی باز در مقابل تغییرات آینده و کسب مهارت های لازم نیاز داریم.
از این رو بر این باوریم که در اقتصاد پس از کرونا شاهد مطالبات و دستاوردهای جدید و بیشتری در حوزه خدمات و به ویژه صنعت حمل و نقل خواهد بود. مشاغل بیشتری در زمینه خدمات فنی و مهندسی، کامپیوتر، برنامه نویسی، تولید محتوا، استارتآپها و در کنار این مورد پیشرفت هوش مصنوعی در دوران بعد از کرونا – هر چند قبل از آن هم بود- شکل زندگی انسان ها را از بسیاری جهات دگرگون خواهد کرد و البته بهبود خواهد بخشید. از افزایش کارایی در زندگی و کار شخصی انسانها و بازارهای مالی (با توجه به بلاک چین و ارزهای دیجیتال و بده بستانهایی از این نوع، نیاز به حضور فیزیکی بانک ها به شکل فعلی از بین خواهد رفت) تا اتومبیل های خودران، ربات های جراح و ماشین های تشخیص بیماری.
اگر در طی پروسه، برنامه ریزی اصولی انجام گیرد، با به کارگیری ماشینهای هوشمند و استارتآپها حتی جامعهای با میزان اشتغال پایین میتواند هم از نظر مالی مسیر رشد را طی کند و افراد آن میتوانند با ارتقای کیفیت دانش و کسب مهارتهای جدید زندگی بهتری را تجربه کنند.
ممکن است پرسش اصلی جوانان و دانشجویان این باشد که با وجود ماشینهای هوشمند و سیطرۀ هوش مصنوعی بر زندگی و کار افراد، چه رخ خواهد داد؟ بهتر است به جای آن بپرسیم «چه باید رخ بدهد؟». چرا که ما انسانها به دلیل ابداع فناوری های جدید و هوش مصنوعی بر نتیجه نهایی اثر می گذاریم.
کرونا شاید تلنگری باشد تا انسان روش زندگی و کار خود را تغییر دهد. تغییرات اقلیمی، خشکسالیها، نابودی منابع آب و جنگل ها را جدی بگیرد و به گرم شدن کره زمین به عنوان جدیترین خطر برای نابودی نسل بشر توجه کند و این در صورتی است که با تغییر سبک زندگی ، جریان امور را به سمت آینده دلخواه هدایت کنیم و بدانیم اگر بی توجه به خطراتی که ذکر شد، به روش نابودگرایانه کنونی ادامه دهیم و ندانیم که چه باید انجام دهیم، بعید است بتوانیم از نابودی سیاره زنده جلوگیری کنیم.
بر این اساس سخنی گزاف نخواهد بود اگر بگوییم زمان آن فرا رسیده است که با تغییر سبک و سیاق آموزش های موجود، انسان هایی جدید تربیت کنیم.
هوش مصنوعی در این بخش میتواند همه دانش آموزان را تا یک سطح پایه ای آموزش دهد، این آموزش در همه جهات و با احترام به تنوع انسانها خواهد بود، از هوش مصنوعی نهراسیم. چرا که آن ها فرزندان ذهن ما انسانها هستند و نسل جدید به شمار میآیند.
دنیای پس از کرونا، دنیای جدیدی است و فرصت های آینده بسیار گسترده. کافی است کمی به اطرافمان نگاه کنیم، دنیایی کار در زمینه ساخت نیروگاههای انرژی های تجدیدپذیر، هوش مصنوعی، نانوربات ها، صنعت پژوهش ها، اکتشافات کیهانی و عرصه های تازل دیگر.
بپذیریم اگر در این جهت «تغییر» کنیم، همزمان با رشد انسانها، هوششان هم افزایش چشمگیری خواهد یافت.
و کلام آخر: هر وقت انسانها مطالب و دانش بیشتری قرا میگیرند، عاقلتر میشوند و اغلب هدف هایشان تغییر میکند.
سعید منصورافشار