گر بچه ها نفرت و خشم یا غم خود را بیرون نریزند در ذهنشان می ماند وآسیب میزند
گر بچه ها نفرت و خشم یا غم خود را بیرون نریزند در ذهنشان می ماند وآسیب میزند
اجازه دهید خودش را خالی کند، پایش رازمین بکوبد، داد بزند و شماهم فقط درکش کنید
گر بچه ها نفرت و خشم یا غم خود را بیرون نریزند در ذهنشان می ماند وآسیب میزند
اجازه دهید خودش را خالی کند، پایش رازمین بکوبد، داد بزند و شماهم فقط درکش کنید
«ماهی گیری»
آخر هفته، همه خانواده با هم رفتیم ماهیگیری، یک تفریح پر لذت و شاد و امن.
یک قابلمه برداشتیم و بچهها به اندازه دو بند انگشت تویش آب ریختند و یک پلاستیک پر از در نوشابه و دوغ و روغن و آب معدنی آوردند و چپه کردند توی ظرف آب.
درهای رنگی، ماهیهای شناور ما بودند.
دور قابلمه نشستیم و هر کدام یک قلاب ماهیگیری برداشتیم. قلابها هر کدام یک سیخ چوبی بودند که سرشان یک نخ بیست سی سانتی بسته بودیم و آخر نخ را گره زده بودیم به یک سنجاق قفلی.
سنجاق قفلی را باز کرده بودیم و سوزنش را کمی خم کرده بودیم و حالا توی آب این طرف و آن طرف میبردیمش تا سوزنش به لبه یکی از درها بگیرد و یک ماهی شکار کند.
ماهیهای توی آب که تمام میشد، هر کس تعداد صیدهایش را میشمرد و برنده کلی جیغ و داد میکرد و برایش دست میزدیم و صیاد نمونه خانواده لقب میگرفت و بعد، همه ماهیهایشان را به دریاچه میریختند و چوبهای ماهیگیریشان را بر میداشتند و باز سبد صیدهایشان را پر میکردند.
شادیها و لذتها گاهی خیلی ارزانتر و دمدستتر از آن چیزی هستند که خیال میکنیم.
گاهی همین تفریحهای ساده و بیدردسر، خاطرههایی را درست میکنند که تا هستیم از یاد نمیبریم.
مواظب باشیم
در قیامت، عابدی را دوزخش انداختند!
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند!
داد میزد خوانده ام هفتاد سال هر شب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز و نیاز!!
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایهات؟
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت بر او
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.
دکتر گفت: باید 5 نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.
به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن 5 نفر، به سراغ 50 نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم.
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.
ونعمت میتونه حس خووب از زندگی و عبادت پرودگار باشه
خدایا بابت همه چی شکرت
یادش بخیر دوست داشتن های کودکی
باهم قهر میکردیم و میگفتیم:قهر قهر قهر تا روز قیامت
ولی چند دقیقه بعد قیامت بود و باهم آشتی میکردیم…