اگر خدا درد و رنجی میده، در عوض کنارش راه تسکین رو هم قرار داده.
میگن قدیما، یه عدهای از مردم به خاطر رنج و سختیای که میکشیدند، پیش خدا شکایت میکنند و میگن خدایا تو عادل نیستی، اگر عادل بودی این سختی رو به من نمیدادی! من فقیرم و همسایهام ثروتمند، دیگری میگفت، من بچه ندارم درحالی که برادرم، چند فرزند داره، من بی چیز هستم و پادشاه روی تخت طلا نشسته.
بهشون گفته میشه، بیایید غمها و دردها و بیماریها و رنجهاتون رو در میدون شهر روی هم بریزید و هر کس از میان اونها اون مشکلی رو که فکر میکنه براش مناسبتر هست رو برداره.
بعد از اینکه این کار رو میکنند، میبینند که هر کس دوباره سراغ همون مشکل خودش میره.
اگر کسی بچه نداشت، در عوض همسر مهربانی داشت که جای هر چیزی رو براش پر میکرد، اگر پادشاه، روی تخت طلا نشسته بود، در عوض به خاطر بیماری جز نان خشکیده چیزی نمیتونست بخوره، اگر فقیر بود، در عوض فرزندانش با مهر و محبت بودند و آرزوی مرگش رو نداشتند،
خلاصه که اگر خدا درد و رنجی میده، در عوض کنارش راه تسکین رو هم قرار داده.
سر خُم مِی سلامت، شکند اگر صبوحی!