اگر دیگران بگذارند
اگر دیگران بگذارند
خیلیها به من میگویند که اصلاً آدم احساساتیای نیستم. در دوران بارداریام هم خیلی به این فکر نمیکردم قربان صدقهٔ بچهٔ توی شکمم بروم یا حالا با هر صدای کوچکی برآشفته نمیشوم. اجازه میدهم که او بفهمد باید برای خواستههایش تلاش کند. اما دیگران این را نمیفهمند.
مثلاً چند روز پیش یکی از دوستانم به خانهٔ ما آمده بود. کوچولوی من که تازه چهاردستوپا راه رفتن را یاد گرفته هم همینطور که این طرف و آن طرف میرود هر چیزی را که دم دستش باشد میکشد و این کار برای خودش خیلی خطرناک است. به همین خاطر موقع غذا خوردن کوچولو را توی تختش گذاشتم تا با اسباببازیهایش سرگرم شود و خیالم راحت باشد که کار خطرناکی نمیکند. دوستم تا دید او را روی تخت گذاشتهام سریع از جایش پرید و گفت: «وا! تو چجور مادری هستی؟ گناه داره بچه.» و کودک مرا بغل کرد و تا تمام شدن غذا او را در بغلش نگه داشت. اصلاً از کارش خوشم نیامد اما به روی خودم نیاوردم. کمی بعدتر بچه برای برداشتن عروسکش از روی میز تلاش میکرد. چندین بار دستش را دراز کرد و موفق نشد. دوست من هم یک بار دیگر از جایش بلند شد و به بچهام گفت: «بیا خاله عروسکتو بگیر. این مامان بیاحساست که اصلاً اهمیتی نمیده.» دیگر داشتم از کوره در میرفتم. اصلاً او چه حقی دارد که به بچهٔ من چنین حرفی بزند؟ من دلم میخواهد کودکم معنی تلاش را بفهمد. بفهمد که همه نباید 24 ساعته تمام کارهای او را برایش انجام بدهند. یک نفر دیگر چه حقی دارد که اینطور در روند تربیت کودک من دخالت میکند؟