حوزه های علمیه سنّتی و چالشهایِ جهانِ جدید
حوزه های علمیه سنّتی و چالشهایِ جهانِ جدید
از کنار دستفروشانِ کنار خیابان که می گذری انبوهی از کتبِ غیر مجاز ضدّ دین را در بساطشان می بینی . از ترجمه خوب و شکیلِ God Delusion (پندار یا توّهم خدایِ) ریچارد داوکینز، تا آثار قدیمیِ کسروی و ارانی و علی دشتی! در این میان فقیهانِ سنّتی ما به حُجره پناه برده اند و با تکفیرِ فیلسوفان و دانشورانِ مسلمانِ آشنا با علومِ جدید، حوزه های علمیه را عرصه تاخت و تاز مباحثی چون “دماء ثلاثه” ساخته اند. فقیه محترمی چندین سال از عمر مفید خود را به درس و مباحثه درباره مستحبّاتِ حج تخصیص می دهد و آن دیگری برای هزارمین بار از حرمتِ موسیقی و غنا سخن می گوید!
مُفتیانی از این قبیل بین “ستاپ باکس” گیرنده دیجیتال و “ویدیو پلیر” کنار آن تفاوت قائلند. مجوّز ارشاد ، نوازندگان گروه “رستاک” را کنار هم می نشاند و همان گروه -در نمایش سیما- به گل و بلبل و زنبور تبدیل می شوند! انگار بین رزونانس سیم ویدئو و ستاپ باکس و سیم آنتن کواکسیال شرعاً تفاوتی هست، حتّی اگر صفحه نمایش تلویزیون یکی باشد! جالب آن که دُهُل و سرنا و نی و دف را از این میان مستثنی کرده اند. قیچک و گیتار حرامند، امّا دف و دُهُل حلال! فلوت و ساکسیفون و ابوا حرامند، نی و ملودیکا و ساز دهنی حلال!
در جای دیگری گفته ام که به گمانم مُفتیان مخالف موسیقی قرآن نمی خوانند، یا دستکم آن را طور دیگری تفسیر می کنند. “عهد قدیم” کتبی دارد که قرآن حکیم، بر برخی خط بطلان کشیده و برخی را به استواری و زیبایی ستوده. یکی از کتب مورد تایید قرآن، “مزامیر داود” یا همان زبوری ست که اهل طریقت، “صحیفه سجادیه” را بدان تشبیه می کنند.
این آیه ای از قرآن است:” وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبالُ اَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ". آیه کریمه دهم سوره سباء، کوه ها و پرندگان را سازهای داود می خواند. آنان که با عهد قدیم آشنایند به ظرافت این همسُرایی پی می برند. هر بند از این مزامیر برای ارکستر نوشته شده و مانند اشعار مولانا، موزون و قابل اجرای موسیقایی اند. به این بند (آیه اوّل از مزمور چهارم)دقّت کنید: ” برای سالار مُغنیان برذوات اوتار. مزمور داود؛ ای خدای عادل من، چون بخوانم مرا مستجاب فرما. در تنگی مرا وسعت دادی. بر من کرم فرموده، دعای مرا بشنو “. واژه “سِلاه” ، هفتاد و سه بار در این مزامیر تکرار می شود. گمان عمومی بر این است که این واژه در تغییر لحن موسیقایی و رفتن از یک پرده به پرده دیگر نقش داشته است. هرچه باشد، داود “آواز” خود را با “ساز” می خوانده است. مانند ترجمه های غیر آهنگین قرآن، ترجمه خشک مزامیر، لطافت آن را بر باد داده است.
این می شود که گروهی از شهروندانِ محترم اصول عقائد را رها می کنند، و به شلوار و ساپورت و مانتوی چاکدار می چسبند. انگار مشکلِ مغز طرف را حل کرده ایم و به شبهاتِ اساسیِ او پاسخ داده ایم که اینک از روسری افتاده از سر، و طول و عرض مانتو سخن بگوئیم.
نبی مکرّم اسلام که به بارگاهِ الهی بار داده شدند، به ضیافتِ احکام نرفتند. سوره هایِ نخستِ وحی شده بر پیامبر ( آیاتِ نخستین سوره علق و سوره قلم ) آکنده از آموزه هایِ جهان شناختی و مُصَدّر به واژه مقدّسِ قلمند. و اینک می دانیم که نوشتنِ با قلم، واپسین مرحله از سیر تکامل انسانِ ساپینس ( تبدیل کلام به نماد) بوده و به تبدیل سنّتِ شفاهی به مکتوب امکان داده. نزولِ آیات الاحکام به مرحله مدینه بر می گردد و وجوبِ پوشش، به واپسین سالِ حضور فیزیکیِ پیامبر در بین مومنان (پس از فتح مکّه و زمانِ نزولِ سوره برائت)نظر دارد. زائرینِ مونّثِ کعبه لباسهای گناه آلودِ خود را می کندند و اگر لباس تازه نمی یافتند برهنه طواف می کردند! آیاتِ الهی نازل شد و آنان را به پوشیدن لباس امر کرد. امّا مفتیانِ سنّتی این هرم را وارونه می کنند و سُرنا را از سرِ گشادِ آن می نوازند. در این میان کار به جایی می رسد که بین ساپورتِ پوشیده در خیابان و لباسِ اسبدوانی فرق قائل می شوند. اوّلی را ممنوع می دانند و از نمایش دوّمی جلو نمی گیرند. درست مانند آن که جلوگیری از قربان شدن انسان را برای خدا (سنّتِ بعل و آمون و دیگر خدایانِ باستان) به ابراهیمِ نبی نسبت دهند و او را برایِ قربانی کردنِ فرزند ( سنّتِ مرسومی که از آن مانع شده) بستایند !
چنان که در جایی دیگر اشاره کرده ام من نه بودایی ام و نه بودایی بودن را مستوجب عتاب می دانم."اُطلبواالعلمَ ولو بالصّین” یعنی همین. کلام ناب نبی اکرم ما را به طلب حکمت فرامی خواند ، ولو آن حکمت در چین باشد. از بودای هندی بیاموزی یا لائوتسه چینی تفاوتی نمی کند. ملاک آن است که کلام،حکیمانه باشد. طلب “علم چین” از واردات “سرنگ چینی” بهتر است. دستکم آن یکی ریشه در تاریخ و سنّتی قویم دارد، حال آنکه این دوّمی حاصل ادخال “کمونیسم مائو” در “کاپیتالیسم بیل گیتس” است!
در مکتب بودا لمسِ غیرِ محارم حرام است. در چنین فضایی دو راهب بودایی به برکه ای آب (یا شاید رودی و اقیانوس کبیری) رسیدند و دختری جوان را غرقه در آب دیدند. یکی از آن دو، دختر را در آغوش گرفت و به ساحل رساند. البته احوط حمل او بر دوش بوده ، امّا راهب مزبور از آن تخطّی کرده.سپس آن دو نفر دو سه روزی راه رفتند و به روزه سکوت خود ادامه دادند. دست آخر راهب دوّم سکوت را شکست. عتاب و خطاب که چرا به نامحرم دست زدی و چرا فعل حرام مرتکب شدی؟! پاسخ راهب اوّل سه جمله بود. اینکه برادر! من تنها چند دقیقه و آنهم در غرقابه هلاک، بدن دختر را “حمل” کردم. امّا تو هفتاد و دو ساعتی می شود که مشغول “حمل” آنی! ذهن است دیگر، اُوِر لود می شود و بعد سرریز می کند. حالِ ما و مفتیانِ سنّتی احکام همین است.
بیست سال پیش و در مقامِ فیلسوفِ دین، به نقد سخن فیزیکدانان و عالمانِ علوم شناختی اقدام کردم و (در بررسی تفصیلی بین تئوریِ بُعد چهارم و وحدتِ شخصیِ)، به امکانِ نوخوانیِ متونِ دینی مُشعرِ به عرفان و فلسفه اسلامی اذعان داشتم. امّا- از بد یا خوشِ حادثه- غلبه فقه بر حوزه، دامانِ این حقیر را هم گرفت و به دامانِ فقاهت پرتاب شدم. در همان دامانِ فقاهت و به عنوانِ فقیهی آشنا به مسائل نوپدید ، چند پرسش اساسی را از همکارانِ فقیهم مطرح کردم. از جمله این که با توجّه به هیدروفوب بودن روغن و هیدروفیل بودن پنبه، نجاستِ روغن آلوده را چگونه توجیه می کنند و بر چه مبنایی پنبه آغشته به خونِ ضد عفونی شده با الکل را نجس می دانند؟! پاسخی دریافت نکردم. پرسیدم که بین مساله حُرمتِ اِشراف خانه به خانه و بلند مرتبه سازی، یا آیه کریمه دویست و هشتادم سوره مبارکه بقره (” و ان کانَ ذو عُسرهٍ فَنَظِرهٌ الی مَیسَرَه"، و اگر [وامدار] تنگدست بود او را تا فراخدستی مهلتی باید) و زندانی کردن بدهکارانِ مهریه و چک چگونه جمع می کنند؟! و جوابی نگرفتم. از حرمتِ نگاهِ به چهره نامحرم و حکم اوّلی و ثانویِ “کلوز آپ” در نمایشهای تلویزیونی پرسیدم و این که آیا نگاهِ به صفحه نمایش را نگاه به نامحرم در صفحه آینه می دانند ؟! رویشان را برگرداندند. فرقِ اسکناس را که کاغذی و اعتباری ست با درهم و دینار طلا و نقره پرسیدم، ابرو گره کردند. از جِفان و تماثیل و قدورِ راسیات ( مجسّمه سازی در خانه سلیمان) و تناقضِ آن با حرمتِ هنرهای تجسّمی در کتبِ مکاسب محرّمه پرسیدم . جوابم را ندادند. از تناقضِ محتواییِ سودِ “علی الحساب"ی که “تضمین” شده جویا شدم ، طرف دیگر را نگاه کردند. از معیارِ قرار دادنِ شتر در برابر دیه انسان سوال کردم، روزی ام را به جایِ دیگر حواله دادند!
البته حقیر، خود فقیه و فیلسوفم و با بابِ تعادل و تراجیح و مطلق و مقیِّد و مبیِّن و مجمَل آشنایی کافی دارم. هر چند در کسوت مرسومِ روحانیت به خیابان نمی روم، امّا جامعه را از دید مومنی دردمند رصد می کنم. در رساله بلند “تو خود حجابِ خودی” به هماهنگیِ موجود میانِ آرایِ برخی فیزیکدانانِ غربی با اندیشه های اسلامی اشاره کرده ام و در برخی مقالاتِ خود بین زیست شناسی جدید و فلسفه نوصدرایی(متافیزیک سطح ها و حرکتِ جوهری) پل زده ام. امّا یافته های فیزیکدانان و زیست شناسان همواره در جهت هماهنگی با آراء ما نیست. بحثِ زمانِ موهومی و انعزالِ خداوند از عالمِ هستی دیدگاهی مخالفِ عقاید ما و البته غیر فقهی ست. با امثالِ لارنس کراوس و ریچارد داوکینز نمی توان به زبانِ فقاهت سخن گفت. آمدن “هوش مصنوعی” و ماشین تورینگ ، دیدگاه سنّتی ما را درباره سطوح حیات به چالش کشیده و راه مقابله را به “هیلوزوئیسم/"hylozoism عرفانِ ابن عربی محصور کرده. در چنین شرایطی فقهایِ عزیز ما ابن عربی را تکفیر می کنند و خواندنِ آثار او را حرام می دانند و از این که خدای انیشتین، اگرچه نه خدای متجسّمِ ظاهرگرایانِ یهودی و مسیحی که خدایِ اسپینوزا بود چشم می پوشند !
سخن آخر آن که در فقه به سبب آن که منبعِ بسیاری برداشتها، اخبار آحاد و ظواهر روایی ست از ادلّه قطعی کم سخن به میان می آید و با توجّه به بی اعتباری فلسفه علم و اپیستمولوژی نزد فقیهان، امکانِ نقدِ موارد تعارض علوم پایه جدید و حقوقِ دینی ( فی المثل بحث رحم اجاره ای، فرزند سه والدی حاصل از پیوند میتوکندری، کلونینگ و دستکاری ژنتیکی، فروش شیر مادر در اینترنت و بحث خلط والده رضاعی) در دامانِ “فلسفه اخلاق” محصور می ماند. چنین است که فقه سنّتی در جامعه جدید کارایی لازم خود را از دست داده و این فیلسوفانِ نوگرایِ آشنا به متون دینی اند که وظیفه هماوردی با تئوریهای نوپدید را بر عهده گرفته اند.
امین میرزائی