حکایت غم انگیز بیهویتی
حکایت غم انگیز بیهویتی
از خیابان که به کوچه میپیچم، نگاهم با چشمان نگران دختر جوانی که کنار دیوار ایستاده و سیگاری لای انگشت دارد، گره میخورد. مرا که آشنا نمیبیند، نفس راحتی میکشد، سیگار را روی لبش میگذارد و پک محکمی میزند. برای سیگاری بودن، سن و سال کمی دارد و من به فکر فرو میروم. بلوز و شلوار اسپرت، ظاهر پسرانه و کلاهی که به جای حجاب بر سر گذاشته، برای من حکایت غم انگیز بیهویتی را روایت می کند. براستی چرا جامعهما به اینجا رسیده است؟
شاید بتوان بخشی از آوارگی نسل امروز را گردن تکنولوژی افسار گسیخته و هجمه شبکههای اجتماعی و … بیندازیم. اما از حقیقت غفلت خانواده ها و عدم نظارت و تسلط آنان بر فرزندان، نمیتوان گذشت. هزینه های سرسام آور زندگی این روزها پای مادران را از خانه به ادارات و اماکن تجاری، به جهت کمک اقتصادی به همسران باز کرده و کانون خانواده ازحضور پر رنگ و گرم مادران خالی شده و رو به سردی نهاده است.اما آن که در این میان ضرر میکند، فرزندان کوچک ونوجوان وجوان خانواده ایست که به وقت نیاز، یاور حقیقی یعنی مادر را در کنار خود ندارد.
ضروری بنظر میرسد که والدین، علاوه بر تلاش مضاعف اقتصادی برای سامان یافتن اوضاع مالی خانواده، برای با هم بودن و لحاظ کردن توجهات عاطفی در خانه و بویژه با فرزندان، سهم عمده تری را اختصاص دهند.
در نتیجه این دوری از پدر و مادر، تنهایی یا نزدیک شدن او به اشخاص دیگری غیر از والدین است که، موجب وارد آمدن خسارتهای جبران ناپذیری خواهد شد. زیرا در دوران شکل گیری و تثبیت شخصیت فرزند، این پدر و مادر هستند که براساس ارزش های اخلاقی باید فرزندشان را تربیت کنند و قطعا دیگران از اهداف، علایق، سلایق و ارزش های مورد نظر آنان باخبر نیستند. هر چند والدین خواسته های خودشان را برای متولیان تربیتی به صورت مشروح بیان کنند اما از سخن تا عمل، فاصله و تفاوت بسیار است. در این بین فرزند نیاز به حضور والدین را در نمی یابد و وقتی این کمبودها تامین نشود، به صورت طبیعی این عقده ها در آینده به اختلالات رفتاری و روانی تبدیل می شود.