حکایت گروه های سیاسی ما
23 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه
حکایت گروه های سیاسی ما
روستای ما دو ارباب داشت که همیشه با یکدیگر اختلاف داشتند، هر کدام هم کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده بودند..!
یک روز اختلافات بالا گرفته بود و قرار شده بود فردا برای چماق کشی با طرفداران اربابِ مقابل به صحرا برویم..
اما من یک روز مانده به چماق کشی ، به در خانه ارباب خودمان رفتم، در نیمباز بود، با گفتن یاالله وارد حیاط خانه شدم دیدم دو ارباب در حال کشیدن قلیان هستند !
گفتم : ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟!
پس چرا با هم قلیان می کشید ؟ !
اربابمان گفت :
شما قرار است دعوا کنید نه ما !!!