خسرالاخره ؟!
خسرالآخرة!
“فایده” کلمه ای این همه بی معنی نشده بود که ظهر آن روز شد.
یکی از یاران حضرت سیدالشهدا گفت: «پسر رسول الله! با تو عهد کرده بودم تا فایده دارم بمانم»
پسر رسول، نشسته بود کنار تن خونی آخرین نفری که رفته بود میدان و سر و رویش غرق خاک و خون بود.
گفت: «تنها ٢ تن از یارانت مانده اند. پایان معلوم شده»
پسر رسول، چیزی نگفت.
صدای مرد آهسته تر شد:« در ماندن من سودی نیست آقا! بگذارید بروم.»
پسر رسول سر بلند نکرد.
فقط گفت: «کاش زودتر رفته بودی»
لحنش ناگهان نگران شد:«اسبی نمانده. از این سپاه عظیم چطور پیاده می گذری؟»
از همان جا که نشسته بود، کنار تن خونی آخرین یار، دید “یار بی معرفت محاسبه گر جان دوست"، اسبش را پیش تر لابلای خیمه ها پنهان کرده…
دید سوار شد و دور شد.
یار بدعاقبت که در تمام روز عاشورا جزء یاران حضرت بود و ساعتی پیش از شهادت حسین بن علی و طبعاً حضور بین شهدای کربلا و بهشت ابدی از صحنه گریخت، “ضحاک بن قیس مشرقی” بود