خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی ...
اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی …زندگی نمی کنی
اگر پنجره ها را به بهانه ی آنکه پرده ها کثیف میشوند باز نمیکنی زندگی نمی کنی
اگر روکش مشمایی صندلی های ماشینت را هنوز دور ننداخته ای زندگی نمی کنی
دیر میشود عزیز
بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان
عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آینده مان بیشتر باشد
چه عیبی دارد کثیف شدند تمیزشان میکنیم
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده ایم
نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم اگر راحت تر زندگی کنیم آرامتر و کم دغدغه تر هم خواهیم بود فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده های بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جای جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرش های لاکی پس از فصلی و سالی حالا در آپارتمان هایمان اسیر شده ایم در میان این روکش ها و حفاظ ها…
خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی …
در سهل گیری زندگی …
روی زندگی را نپوشانیم …