دو تصمیم مهم در زندگی مان می گیریم و نمی دانیم چرا؟
دو تصمیم مهم در زندگی مان می گیریم و نمی دانیم چرا؟ یکی ازدواج است و دیگری بچه دارشدن.
چرا ازدواج کردید؟
چکار کنیم خانه بمانیم بترشیم؟ برای اینسوال خیلی جواب های مختلفی گرفتم دراین سی سال که با خانواده کار می کنم. می خواستم کامل شوم، می خواستم به استقلال برسم، نیمه ی گمشده ام را می گشتم
بعد سوال می کنم که به استقلال رسیدید؟ می گویند که نه صد رحمت به دیکتاتور اولی یعنی پدرم.
کامل شدید؟ نه ناقصتر شدم.
نیمه ی گمشده تو پیدا کردی؟ نه خیر مزاحم گمشده ام را پیدا کردم.
بعد بچه دار می شوند:« چرا بچه دار شدید؟» این را هنوز هم جواب نگرفتم. جوابهای کتابی زیاد است : «می خواستم کامل شوم، می خواستم سرگرم شوم، زندگیمان خالی شده بود، گرما نداشت» . بچه ها حکم پکیج و شوفاژ را دارند یا حکم عروسک را دارند می آیند تا پدر و مادر سرگرم شوند حوصله شان سر نرود.
ببینید که اینها نگاه است ممکن است جنبه ی شوخی داشته باشد ولی وقتی ما می بینیم که چرا بچه دار می شویم؟ یک آقایی هم حرف جالبی زد گفت : «برای اینکه نگویند اجاقش کور است، می خواهیم ثابت کنیم که بابا، هنوز از ما کار برمی آید» یا یکی از دوستان می گفت « می خواهم یک ارث و میراث خور بعد از خودمان داشته باشیم»
ولی واقعا ً فرزند کیست؟ چرا به زندگی ما می آید؟ تعبیری در قرآن هست که انسان را خلیفة الله می شناسد و معرفی می کند. من خیلی این تعبیر را دوست دارم نه به عنوان یک مسلمان. کاملترین و زیباترین تعبیر از انسان است. انسان قائم مقام خدا بر روی زمین است. قائم مقام خداست نه جانشین خدا، این دو با هم اشتباه نشود.
بخشی از وظایف خداوند به انسان محول شده است بخشی نه همه ی وظایف. قائم مقامی بهترین و کاملترین و بزرگترین تعریف و تمجید از انسان است. این خلیفة اللهی یا قائم مقامی بالقوه است باید بالفعل بشود. بچه به زندگی پدر و مادر می آید که قائم مقام خدا شود و والدین وظیفه دارند آن را به این مقام برسانند. به این تعبیر ، بچه امانت خداست
{استاد سلطانی}