دکترهای داخل اتوبوس
دکترهای داخل اتوبوس
وقتی بچهای مریض میشود پدر و مادرش از همه بیشتر نگران حال او هستند. برای هیچ پدر و مادری راحت نیست که به بیماری فرزند خود اهمیت ندهند. اما عدهای واقعاً این را نمیفهمند. بعضیها نمیدانند که من به عنوان مادر کودک از همه دنیا بیشتر او را دوست دارم و نگرانش هستم.
مثلاً هفتهٔ پیش کودک کوچولوی من به دلیل حساسیت پوستی دست و صورتش ملتهب شده بود و لکههای قرمز زده بود. از پزشکش وقت گرفتم و او را به دکتر بردم. دکتر به او پماد داد و به من تأکید کرد از مواد غذاییای که ممکن است از طریق شیر حساسیت او را تحریک کند صرف نظر کنم. خیالم راحت بود که مشکل جدی یا حلنشدنی نیست. میدانستم با کمی احتیاط میتوانم از بروز دوبارهٔ این مشکل جلوگیری کنم. موقع برگشت هوا کمی تاریک شده بود و من ترجیح دادم با اتوبوس برگردیم. در اتوبوس خانمی که روبهرویم نشسته بود به بچهام زل زد و گفت: «سوخته؟» متعجب شدم و برایش توضیح دادم که مشکل حساسیت پوستی است. خانم دیگری با لحن بدی گفت: «مراقبش نبودی دیگه.» ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم. خانم کنار دستیام دست کودکم را گرفت و گفت: «یه ذره گندم خیس کن شب تا صبح ببند به دستش، صبح با آبنمک بشور.» به آن خانم توضیح دادم که دکتر پماد تجویز کرده و نیازی به این روشها نیست، اما همهٔ خانمهای اطرافم مطمئن بودند که از دکتر بیشتر سر درمیآورند و از اول نباید میرفتم پیش دکتر. از آن گذشته هر کدام هزار نظر کارشناسی دیگر دادند و چند بیماری دیگر مثل زردی و کوچک بودن معده و گرفتگی سینه هم به او نسبت دادند. باورم نمیشد. اینها دیگر چه آدمهایی بودند! اگر قبلتر دکتر خیالم را راحت نمیکرد، حتماً اینها مرا تا سرحد مرگ نگران میکردند.