رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا ..."
07 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه
دلم هری می ریزد! وقت هایی که نقش مان توی بازی اش عوض می شود، او مادرم می شود و من دخترش. بعد با تمام توانایی ام باید برایش نقش نتوانستن و ناتوانی بازی می کنم! میوه ام را پوست می کند، به دهانم می گذارد و دور دهانم را با دستمال تمیز می کند.
کیف نقش اش را می کند، می خندد و قربان صدقه ام می رود. من اما ته دلم یخ می کند، برای روزهایی که شاید کودکانه محتاج مهربانی اش بشوم، شاید محتاج بودنش فقط! کاش باز هم مرا بعدش عاشقانه ببوسد، اگر روزی مجبور شد مادرانه دور دهانم را پاک کند …
“رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیرا …”