مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

سیدالشهدا و سلاحی به نام اشک

24 شهریور 1401 توسط مدیر النفیسه





 
 
 جمله معروفی است که از قدیم الایام تا به حال در شأن سیدالشهدا بیان شده است،:« حسین استثنا خلقت است.» از حلّیت اکل تربت و استحباب مؤکد جزع و فرع گرفته تا الهام‌بخش بودن نهضت حسینی برای بسیاری از قیام های ضد طاغوت در طول تاریخ که دنباله‌اش را باید در همان قرن اول و دوم در نهضت علویان جست و جو کرد. 

امام حسین محوری است که هرکس قصد دارد با چرخیدن بر مدار آن در پرتو انوار حقیقت‌گسترش به پویایی و جنب و جوش دراید و به قصد احقاق و اعتلای کلمه حق و اسقاط حرف باطل جهاد زندگی خود را ادا کند و به جای بیاورد. 

قتل و شهادت امام حسین تنها یک غایت داشت و آن هم «تقویت و اعتلای دین حق» بود و در این بین ناگزیر هرچه به امام حسین نسبت داده می‌شود باید در این پس‌زمینه تفسیر و فهم شود، گرچه عبارت «إن کان دین محمّد لم یستقم الّا بقتلی فیا سیوف خذینی؛ اگر دین محمد جز با کشته‌شدنم پایدار نمی‌ماند، پس ای شمشیرها! مرا دریابید» جمله شاعر عرب است و نه قول سیدالشهدا، اما با نظاره در تاریخ خواهیم دید این محتوا مکررا در تواریخ و روایات از قول امام شهید کربلا نقل شده است:« من به جهت اصلاح در امت جدم به‌ پا خاستم، و مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم، و بر روش جدم و پدرم على بن ابى طالب رفتار نمایم‏؛ پس هرکس حقیقت مرا بپذیرد [و از من پیروی کند، راه خدا را پذیرفته و] خدا به حق، اولی است و هر کس رد کند [و من را تنها گذارد] صبر می‌کنم تا خداوند میان من و این قوم، به حق داوری کند.»

یکی از جالب‌ترین و مهم‌ترین بحث‌هایی که در مورد امام حسین وارد است در باب روایاتی است که ائمه هدی (صلوات الله علیهم) در مورد ثواب زیارت و اشک بر سید شهیدان عالم بیان کرده اند. برای کثرت این دست روایات و تأکید اهل‌البیت به احیای ذکر سالار شهیدان کافی است به ابواب کتاب شریف «کامل‌الزیارات» مرحوم ابن قولویه قمی نظر افکنید تا با احادیثی از این دست روبه‌رو شوید:«گریه و بی تابی، برای انسان در باره هر چه بی تابی کند، ناپسند است، جز گریه و بی تابی بر حسین بن علی(ع) که برای آن، پاداش هم دارد.»، «هرکس که نزد او از حسین یاد شود و به اندازه بال مگسی از چشمانش اشک جاری شود، ثواب او بر عهده خدای عزوجل است و خدای متعالی به کمتر از بهشت برای او راضی نمی‌شود.»

قطعا جنبه عاطفی و احساسی نسبت به این احادیث مدخلیت داشته و نمی‌توان این بُعد را در تفسیر و فهم این احادیث و روایات نادیده گرفت. هرکسی که از ذره‌ای احساسات برخوردار باشد، بی‌شک در مواجهه با شهادت امام حسین متأثر شده و منقلب می‌شود اما این نوع دید تمام ماجرا نیست و باید دید جامع‌تری به این روایات و منقولات حضرات معصومین داشت. 

اکثر روایات وارده که جماعت شیعیان را ترغیب به عزاداری برای امام حسین می‌کند و کار را تا تباکی (اظهار به گریه) می‌کشاند در عصر صادقین (سلام‌الله علیهما) وارد شده و باید آن زمینه و زمانی که این حضرات در آن چنین روایاتی را صادر فرمودند در نظر گرفت. دانستن سبب ورود این روایات مانند دانستن شان نزول آیات قرآن است و ما را در فهم مقصود یاری می رساند. امویان روز عاشورا را عید می دانستند و مردم در این روز جشن می گرفتند و شیرینی می خوردند و لباس نو می پوشیدند و شادی می کردند. در زیارت عاشورا می خوانیم:« وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، و اين روز روزى است که شادمان شدند به اين روز دودمان زياد و دودمان مروان بخاطر کشتن حضرت حسين صلوات اللّه عليه.» 

این رسم تا به امروز در بسیاری از کشورهای عربی رواج دارد و مرسوم است، به طوری که عاشورا برایشان به منزله یکی از روزهای مبارکه قلمداد می‌شود و تالارهای جشن از مدت قبل برای چنین روزی رزور می‌شود. 

پیشوایان شیعه به مقابله با این جریان ضد حسینی برخاستند و مردم را به حزن در عاشورا و گریستن بر امام حسین فرا خواندند. عزاداری در آن قالب و آن بستر اعلام مخالفت با قدرت حاکم و عملی انقلابی و به معنی عضویت در حزب حسینی و مخالفت با حزب حاکم اموی  و بیزاری از قاتلان آن حضرت بود امویان می خواستند امتیاز مظلومیت را از امام حسین بگیرند اما پیشوایان شیعه می خواستند با زبان اشک مظلومیت آن حضرت را فریاد کنند.

تحریف عاشورا و کج‌فهمی‌های درمورد آن همیشه محدود به غلو در عزاداری و نیست، گاهی فهم ناقص از عزاداری ولو به شکل متعادل انجام دادن آن ما را در ارزیابی نهضت حسینی ناکام می‌گذارد، تعبیر سیاسی در عصر ائمه ممزوج با اشک بود، امروزه نیز در کنار این روش باید سایر روش‌ها را برای فریاد حق‌خواهی در مجالس حسینی به کار برد. آنانی که هیأت را سیاسی نمی‌دانند، رطب خوردگانی هستند که در حال منع دیگران از رطب‌اند. 

نهضت عاشورا برای دین بود و امری سیاسی، چگونه می‌شود مبارزه را از حسین و عاشورای آن گرفت؟ گاهی اشک وسیله مبارزه با طاغوت است و گاه فریاد. اگر در عاشورا حق و باطلی هست، پس در ذکر عاشورا و عزاداری امام حسین هم باید حق و باطل های زمانه را در یادآورد چرا که در جهان فانی همواره حق و باطل دو جریان «ممتد» بودند که در تاریخ به اشکال مختلفه ظهور و بروزهایی داشتند. حسین کشته حق به دست باطل است و عزادار آن، حق‌خواهی که به تقابل با باطل برخاسته.

 نظر دهید »

“کربلا"به رفتن نیست… به شدن است!..

21 شهریور 1401 توسط مدیر النفیسه

شمر نمازش را میخواند،
روزه‌اش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود…
معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور…..

یادمان باشد،
زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله…»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله…» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را
“ارزانتر” از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم……

جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
“کربلا"به رفتن نیست…
به شدن است!..

 

 2 نظر

جفا در خلاصه کردن زندگی حسین(ع) به نیم‌ روز آخر

17 مرداد 1401 توسط مدیر النفیسه


“عزت” ، قله ای است که راه های متعددی برای رسیدن به آن وجود دارد، گاهی باید مذاکره کرد، گاه حتی با معاویه نیز باید که صلح کرد … و گاه در اوج غربت، تن به شمشیر سپرد. 
بزرگ ترین جفایی که می توان در حق امام حسین (ع) روا داشت این است که تمام زندگی اش را به کنجی گذاریم و حسین(ع) را مردی بدانیم که در صبح عاشورا طلوع کرد و در ظهر آن روز غم انگیز، در گودال قتلگاه به خون خود غلتید.

این تصویری است که اغلب ما شیعیان از حسین(ع) ترسیم می کنیم و با دیروز کربلا و دیروزهای عاشورا، کاری نداریم. گو این که تنها چیزی که لازم است درباره حسین(ع) بدانیم، قدرت جنگندگی و شجاعتش ، شدت مظلومیت و تشنگی اش و نحوه شهادتش است و دیگر هیچ!

حسین (ع) ، اما نه نیم‌روز که 57 سال در این دنیا زیست و به روایت تاریخ، در تمام این سال ها، حفظ نفع عمومی جامعه اسلامی، مهم ترین دغدغه اش بوده است و در این مسیر ، صلح را همواره بر جنگ مقدم می داشته و البته آنقدر شجاعت داشته است که هر گاه چاره ای جز جنگ نبود، دست به شمشیر ببرد و جهاد کند.

حفاظت از خلیفه سوم

امام حسین(ع)، برای جلوگیری از جنگ و اختلاف در میان امت اسلام ، زمانی که معارضان، خانه خلیفه سوم را محاصره کرده بودند و قصد جان او را داشتند، به دستور امام علی(ع) به همراه برادرش امام حسن(ع) راهی خانه او شد تا حفاظتش کند و جلوی خلیفه کشی را بگیرد.
این در حالی است که بر اساس اعتقادات شیعه، خلافت، حق پدرش حضرت علی(ع) بود. با این حال حسین (ع) ، صلح میان امت اسلام را ارحج بر سایر مسائل می دانست و تا آخر برای حفظ جان خلیفه سوم کوشید.

همراهی با برادر در صلح

وقتی امام حسن محتبی(ع) با معاویه صلح کرد، گروهی از شیعیان به نزد امام حسین(ع) آمدند و خواستار مخالفت ایشان با این مصالحه و تقابل با معاویه شدند ولی ایشان از صلح برادرش با معاویه حمایت کرد و به همراه برادر در مدینه ساکن شد.

انصراف از وصیت برادر

وقتی امام حسن مجتبی(ع) به شهادت رسید، طبق وصیت اش خواستند ایشان را در جوار مزار پیامبر اسلام(ص) دفن کنند. با این حال، امویان و دشمنان اهل بیت مانع این کار شدند و حتی کار به تیرباران پیکر مطهر امام حسن(ع) کشید به حدی که کفن خونین شد.
امام حسین(ع) برای جلوگیری از خونریزی بین مسلمانان، از اجرای وصیت برادر منصرف شدند و ایشان را در بقیع دفن کردند.

وفا به صلحنامه پس از شهادت امام حسن(ع)

بعد از شهادت امام حسن مجتبی(ع)، معاویه - طرف قرارداد صلح - همچنان در قید حیات بود. بین شهادت امام حسن(ع) و مرگ معاویه ، بیش از 10 سال فاصله بود و امام حسین(ع) در تمام در این سال های طولانی، برغم آن که حق خلافت داشت و حتی کوفیان نامه ای به او نوشتند که برای قیام علیه معاویه آماده اند، به احترام صلحی که شده بود، علیه معاویه قیام نکرد.

خروج از مکه قبل از اتمام مناسک حج

بعد از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، چون فشار بر امام حسین(ع) برای بیعت تشدید شد و بیم آن می رفت که مزدوران یزید با نقض حریم امن الهی در مکه خون به پا کنند، امام حسین(ع) قبل از اتمام موسم حج مکه را ترک کرد و راهی کوفه شد.

در کربلا تا قبل از عاشورا : دعوت به مذاکره

 در بحار الانوار ذکر شده که امام حسین(ع) در روز هشتم محرم سال 61 مردی از یاران خود بنام “عمرو بن قرظه” را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.

شب هنگام امام حسین(ع) با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین(ع) به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس و فرزندش علي‏ اكبر را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.

در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام حسین(ع) كه فرمود: آیا مي ‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: مي ‏ترسم خانه ‏ام را خراب كنند!
امام حسین(ع) فرمود: من خانه ‏ات را مي ‏سازم.
ابن سعد گفت: مي‏ ترسم اموال و املاكم را بگیرند!
فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم.
عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مي ‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي ‏گردد، از جای برخاست در حالی كه مي‏ فرمود: تو را چه مي‏‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد.

 

در کتاب ارشاد شیخ مفید بیان شده است که پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین(ع) را رها كنند چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمي ‏گردم یا به مملكت دیگری مي ‏روم.

عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، شمر بن ذی الجوشن سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند. (منبع:مهر؛وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی)

به راستی اگر شمر خباثت نمی کرد و امام و اصحاب و خانواده اش از کربلا بر می گشتند، عزت نداشتند؟ قطعاً که داشتند چرا که حسین(ع)، تمام 57 سال زندگی اش را عزتمندانه زیسته بود و عزت حسینی، فقط محصول کربلا و عاشورا نبوده است.

امام حسین (ع) همان گونه که سال ها برای حفظ صلح و منافع عمومی امت اسلام صلح و سکوت و گفت و گو را برگزید اما آنقدر شجاعت داشت که اگر روزگاری پیمان صلح نقض شد و گفت و گوها فایده ای نداشت، سکوت نکند و جان خود عزیزترین هایش را فدا کند.

حادثه کربلا ، زمانی به وقوع پیوست که تمام راه های مسالمت آمیز با عناد و لجاح بدنامانی مانند شمر و عبیدالله بسته شدند و تنها دو راه باقی ماند، یا تأیید حکومت یزید یا جهاد و شهادت ؛ و حسین (ع) این دومی را برگزید.

مروری بر زندگی 57 ساله امام حسین(ع) که در سراسر آن تدبیر، انسان دوستی، وفای به عهد، صلح خواهی و البته شجاعت و جهاد و نهایتاً شهادت بود، می تواند نگاه ما به آن نیم‌روز آخر را بسیار پرمعناتر و پرمفهوم تر سازد.

این گونه است که درخواهیم یافت که “عزت” ، قله ای است که راه های متعددی برای رسیدن به آن وجود دارد، گاهی باید مذاکره کرد، گاه حتی با معاویه نیز باید که صلح کرد، گاهی درخواست قیام مسلمانان را رد کرد و گاه در اوج غربت، تن به شمشیر سپرد. دیدن این آخری و ندیدن آنچه گذشت، تحلیل نادرست از مفهوم “عزت” است و جفای مستمر به حسینی(ع) که 57 سال زندگی کرد ، نه نیم روز.

 

عصر ایران؛ جعفر محمدی 
 
 
 

 نظر دهید »

قهرمان توحید از زبان شهید مطهری

19 تیر 1401 توسط مدیر النفیسه


 انتشارداستان قربانی کردن اسماعیل/ اسحاق، فرزند حضرت ابراهیم(ع) به دستور خداوند، یکی از پر مایه ترین مضامین عرفانی در ادیان الهی است. فلسفه اقدام این پیامبر الهی را از زبان شهید مطهری در زیر بخوانید.


«  ابراهیم از مالش گذشت، یعنی هرچه داشت همه را گذاشت و از سرزمین اصلی خودش مهاجرت كرد و گفت: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ من به سوی پروردگارم می روم، یعنی به دنبال عقیده و ایده ام می روم. (ابراهیم از یك خانواده ی به اصطلاح پایین نبود، گوسفند داشت، اسباب و اشیاء دیگر داشت) . از همه ی اینها بالاتر این بود كه از فرزندش در راه خدا گذشت، حاضر شد در راه خدا فرزند خودش را قربانی كند. من نكته ی ا صلی را همین جا می خواهم عرض كنم.

مسئله ی فدا كردن فرزند به دو شكل می تواند باشد. شك ندارد كه قربانی كردن فرزند یعنی فرزند را به راه خدا دادن، اوجِ گذشت است و ای بسا انسانهایی كه حاضرند جان خودشان را بدهند ولی حاضر نیستند كه زنده بمانند و جوان عزیزشان كشته بشود. اما در كار این قهرمان توحید در داستان ذبح فرزندش اسماعیل یك نكته ای وجود دارد كه قرآن نقل كرده است و این نكته جالب توجه است. 

ببینید، یك وقت هست به انسان دستوری می دهند كه فلسفه ی آن روشن است، یعنی عقل آدم آن را درك می كند و می فهمد. خوب، آدم یك كاری می كند كه هم دستور خداست و هم چیزی است كه عقل خودش هم فلسفه اش را درك می كند. 

البته این یك انگیزه ی ضروری برای ما مسلمانهاست كه همه ی دستورهایی كه خدا در قرآن و سنت به ما داده یك فلسفه ای دارد، منتها ما بسیاری از این فلسفه ها را درك می كنیم و بسیاری را هنوز درك نكرده ایم و نباید هم انتظار داشته باشیم كه از همه ی نیازهای فردی (جسمی- روحی و دنیایی- آخرتی) و اجتماعی خودمان اطلاع داریم، و چون اطلاع داریم بنابراین فلسفه ی دستورها را می توانیم بفهمیم. مثل یك مریضی كه وقتی طبیب به او دستور می دهد، مدعی باشد كه من تمام خصوصیات بیماری و تمام خصوصیات دواها را می دانم، پس اگر طبیب هم دستور داد می فهمم كه چرا دستور داده. نه، این طور نیست. 

اسلام ما را تشویق می كند كه به فلسفه های احكام پی ببریم، یعنی اگر فلسفه های احكام را بفهمیم اعتقاد ما به اسلام بیشتر می شود. اما یك نكته هست و آن اینكه اگر یك مرد بزرگی به انسان دستوری بدهد، یك وقت انسان فلسفه ی آن دستور را می داند و یك وقت نمی داند. كسی كه حاضر است امر شما را اطاعت كند، می آید به شما می گوید آقا! من یك گرفتاری دارم، این گرفتاریم را چطور حل كنم؟»

می گویید برو فلان كار را بكن. یك وقت می فهمد كه اگر این كار را بكند چه فایده ای دارد، یا می پرسد فایده ی این كار چیست، آیا ممكن است بفرمایید كه چه فایده ای دارد؟ او اگر بفهمد و اطاعت كند، از نظر خودش خیلی مهمتر است كه فهمیده و اطاعت كرده است. اما وقتی كه بفهمد، نیمی دستور عقل خودش را به كار بسته، نیمی دیگر دستور آن آمر و فرمان دهنده را. اما اگر فلسفه را نفهمد و صرفاً روی اعتماد كامل به فرمانِ فرمان دهنده عمل كند، این از نظر اطاعت و عبادت مقام بالاتری دارد. او به قدری به دستورهای این آقا یا به دستورهای این طبیب مطمئن است كه با اینكه یك ذره از فلسفه ی آن چیزی نمی داند ولی می گوید من آن را می دانم. 

مثل اینكه شما خودتان گاهی اوقات به یك طبیبی آنقدر اعتماد پیدا می كنید، آنقدر به دستورهای او اعتماد دارید كه هرچه بگوید- ولو آنكه یك ذره فلسفه اش را نفهمید- عمل می كنید. یك كسی می گوید آقا! این كارها چیست كه می كنی؟ می گوید آن كسی كه من حرفش را گوش می كنم آنقدر به او اطمینان و اعتماد دارم كه می دانم بیهوده حرف نمی زند و یك حسابی در كار است. 

این را من مخصوصاً به جوانان عرض می كنم كه از نظر مقام عبودیت با اینكه انسان خوب است كوشش كند فلسفه های احكام را بفهمد اما یك وقت این در دِماغ آدم نیاید كه من هر دستوری را كه فلسفه اش را بفهمم به كار می بندم اما اگر فلسفه اش را نفهمم به كار نمی بندم؛ اسلام گفته، ولی من به كار نمی بندم چون من نمی فهمم فلسفه اش چیست. این معنایش این است كه من به اسلام اعتماد كامل ندارم؛ او دستورش را بدهد، من اگر خودم هم فلسفه اش را فهمیدم عمل می كنم، اگر نفهمیدم نه. پس تو به حرف اسلام گوش نمی كنی، به اسلام اعتماد نداری، به حرف خدا اعتماد نداری، به حرف قرآن اعتماد نداری. می خواهی بفهمی، اگر فهمیدی عمل می كنی. نه، شما این جور باید باشید كه بگویید من به دستور اسلام اعتماد دارم، هرچه اسلام بگوید می گویم «آمَنّا و سَلَّمْنا» ، من عمل می كنم. ولی برای اینكه معرفتم زیاد بشود می خواهم فلسفه اش را بفهمم، نه اینكه برای اینكه عمل بكنم می خواهم فلسفه اش را بفهمم؛ نه، من به هرحال به اسلام اعتماد دارم. به من گفته اند نماز صبح دو ركعت است، نماز ظهر چهار ركعت. چرا نماز صبح دو ركعت، نماز ظهر چهار ركعت؟ من نمی دانم، ولی من به دستور اسلام اعتماد دارم. كوشش هم می كنم، اگر توانستم بفهمم بسیار خوب؛ اگر نتوانستم، فهمیدن من مقدمه ی عمل كردن نیست. 

فهمیدن مقدمه ی معرفت است ولی عمل كردن من به این است كه اسلام دستور داده باشد. 

این است كه عابد در مقام عبادت و در مقام عمل سراغ این نمی رود كه فلسفه را بفهمد، بعد عمل كند. در مقام معرفت سراغ فلسفه می رود، در مقام عمل تسلیم محض است. 
اگر به ابراهیم، قهرمان توحید، می گفت: ابراهیم! پسرت را بفرست در فلان جنگ كه باید با كفار بجنگد و در آنجا در راه مثلاً جهاد كشته بشود و ابراهیم فرمان را عمل می كرد، آنقدرها مهم نبود. به ابراهیم در عالم رؤیا امر می شود: ابراهیم! فرزند جوانت اسماعیل را به دست خودت به منی می بری. 
سرزمین همین مسجدالحرام بود. در روایت هست كه این چاه زمزم- كه حالا آب از آن می گیرند و چون عمیق ترش كرده اند آب زیادی هم برمی دارند- نبود. 

هاجر و اسماعیل را كه ابراهیم آورد، اسماعیل بچه ای بود كه روی زمین خوابیده بود و نمی توانست بنشیند. همان جا كه این بچه پایش را به زمین می زد، از همان جا به امر الهی این چشمه پیدا شد و ابراهیم هم به امر خدا گاهی اوقات می آمد خبر می گرفت. خودِ تسلیمِ آنجا را ببینید! به ابراهیم می گوید: برو زن و بچه را تنها در بیابان وحشتناك بگذار و بیا. ولی ابراهیم چون می داند این امر خداست «لِمَ» نمی گوید، «چرا» نمی گوید. می داند این یك فلسفه ای دارد و بی حساب نیست. زن و بچه را می گذارد و می رود. بعد قبیله ی «جُرهُم» آمدند و چون این آب پیدا شده بود- و عرب هم كه نیاز زیادی به آب دارد- آنجا چادر زدند و كم كم آنجا یك دهی شد و اسماعیل به این شكل در آنجا بزرگ شد. چه جوانی! جوان برومندی، جوان رشیدی، جوان بامعرفتی، آنچنان بامعرفت كه خود قرآن نقل می كند وقتی كه حضرت ابراهیم به اسماعیل اعلام می كند كه پسركم! در عالم رؤیا اینچنین به من دستور می دهند كه سر تو را به دست خودم ببُرم، فوراً عرض می كند: یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ  پدرجان! امر خداست، اطاعت كن. یك همچو پسری! 
ابراهیم اعتمادش به امر خدا و تسلیمش در مقابل امر خدا تا آنجاست كه یك امری كه از نظر عقل و فكر او هیچ فلسفه ای نمی توانست داشته باشد  چون اعتماد
داشت گفت خدا گفته است من باید عمل بكنم، من در مقابل امر خدا تسلیمم چون اعتماد و اطمینان دارم، مطمئنم خدا كه دستور بدهد بیهوده نیست. 
همین طوری كه عرض كردم دین اسلام دین تعقّل و دین فهم است. بسیاری از دستورها و شاید همه ی دستورهایی كه در قرآن هست به فلسفه اش هم اشاره می كند. 

فلسفه ی احكام را دانستن برای معرفت بسیار خوب است اما برای عمل چطور؟ آیا ما اول باید فلسفه ها را بفهمیم بعد عمل كنیم، كه اگر نفهمیدیم عمل نمی كنیم ولو بدانیم كه اسلام گفته است؟ اگر این جور شد، دیگر عمل ما خالص نیست، اخلاصمان كم است. در دعای قنوت [نماز عید فطر] خواندیم كه: اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ خَیْرَ ما سَئَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصّالِحونَ وَ اَعوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلَصونَ. بندگان مخلص این طورند. بنده ی مخلص در مقام بندگی می گوید من باید همین قدر بدانم كه امر او هست یا نه. اگر امر او هست، من به امر او اعتماد دارم، می دانم امر او بیهوده نیست.
 
موضوع، قربانی دادن است، از نظر اسماعیل جان خود را فدا كردن و از نظر ابراهیم فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبّد و تسلیم یك موضوعی است كه اصلاً برای ابراهیم هیچ توجیهی نداشت ولی با خود می گوید خدا گفته، چون خدا گفته من عمل می كنم. كاردی را تیز و آماده می كند. به توصیه ی خود اسماعیل ریسمانی هم با خودش برمی دارد كه دست و پای این بچه را ببندد، چون گفت: 

پدر جان! نكند در وقتی كه این رگهای من جدا می شود و من درد می كشم دست و پا بزنم و تو ناراحت بشوی. ابراهیم می رود . شیطان به صورت یك انسان مجسم شد [5]مجموعه آثار شهید مطهری . 

و داشت اسماعیل را وسوسه می كرد كه: كجا می روی؟ چنین می شود، چنان می شود. ولی اسماعیل چه می كرد؟ معلمش، استادش، رهبرش، پدرش ابراهیم است. به كی باید عرضه بدارد؟ به استاد و رهبر خودش. پدر جان! ببین این چه می گوید؟ ابراهیم ریگها را برمی دارد، می زند و می گوید: دور شو ای دشمن خدا! سه بار شیطان را از خود دور می كند. می رود در آن قربانگاه، فرزندش را می خواباند. 

كارد را آماده كرده است، به گلوی فرزند می كِشد، یعنی آن آخرین كاری كه به دست ابراهیم باید صورت بگیرد همین است: بچه را بخواباند، دست و پایش را هم ببندد، یك دست را- لابد طبق عادت- به گلوی فرزندش اسماعیل بگذارد، با دست دیگر كارد را بگیرد، دیگر بعد از این كاری است كه كارد انجام می دهد و مردن فرزندش. 
قرآن می گوید: فَلَمّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ. وَ نادَیْناهُ اَنْ یا اِبْراهیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا . 

همین كه ایندو اسلام خودشان را ظاهر كردند (اسلام یعنی تسلیم) یعنی پدر و پسر تا این اندازه نشان دادند كه به دستور خدا اعتماد دارند، تسلیم امر خدا هستند، در مقابل موضوعی كه از طرفی یقین دارند دستور خداست ولی از طرفی هیچ فلسفه ای و توجیهی برایش نمی فهمند تسلیم هستند، دستور رسید كه كافی است. خدا هم كه واقعاً نمی خواست ابراهیم فرزندش را بكشد، چون فایده و خاصیتی نداشت كه پدری به دست خودش پسرش را بكشد و بلكه یك سنتی بود كه قبلاً انسانها را می كشتند و ابراهیم باید این سنت را نسخ كند. اما چطور این سنت را نسخ كند؟ اگر ابراهیم قبل از این قضیه این سنت را نسخ می كرد، مردم حق داشتند بگویند ابراهیم خودش ترسید، برای اینكه بچه اش را قربانی نكند گفت: انسان را قربانی كردن، دیگر ملغی ! اما ابراهیم مقام تسلیم را تا اینجا رساند كه صد در صد حاضر شد بچه اش را به دست خودش قربانی كند، مقام اسلام و تسلیمش در نهایت درجه ظاهر شد، آنوقت دستور رسید كه نه، كافی است، قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا. خلاصه ی معنایش این است كه به فرمان عمل كردی، یعنی ما بیش از این نمی خواستیم، ما واقعاً نمی خواستیم تو بچه ات را بكشی، ما می خواستیم ببینیم تو واقعاً تا این حد حاضر هستی؟ تو حاضری فرزندت را در راه خدا قربانی كنی؟ حاضری به دست خودت فرزندت را قربانی كنی؟ فرزندت هم تا این مقدار تسلیم امر خدا هست؟ ما از بندگان این را می خواهیم، ما از بندگان فداكاری در راه حق را می خواهیم، ما از بندگان تسلیم در راه حق را می خواهیم، شما امتحان خودتان را دادید: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا. بعد دستور رسید: انسان را قربانی كردن دیگر برای همیشه ملغی ! به جای اینكه یك انسان را اینجا قربانی كنی، یك گوسفند را قربانی كن كه حیوانی است كه خدا او را برای اینكه گوشتش مورد استفاده قرار بگیرد خلق كرده، گوشتش را به فقرا و به افراد دیگر صدقه بده، كه از آن وقت این سنت معمول شد. 

بنابراین یك ركن عید قربان كه ما مسلمین باید آن را عید بگیریم برای این است كه یك یادگار و خاطره ی بزرگی از توحید دارد كه نه تنها توحید فكری است، بلكه توحید عملی است.


 مجموعه آثار شهید مطهری .ج25.

 

 نظر دهید »

شریعتی ، روشنفکری که نمی خواست ایران در تمدن غربی هضم شود

29 خرداد 1401 توسط مدیر النفیسه



روشنفکران در ایران نیمه اول قرن 14 شمسی، از مهم‌ترین طیف‌های اجتماعی محسوب می‌شدند که در کنار برخی تأثیرات منفی‌ای که در فرهنگ و اندیشه کشور ایجاد کردند، حامل برخی بصیرت‌افزایی‌های مهم و اساسی در جامعه ایرانی بودند.

علی شریعتی متولد سال 1312 در خراسان، یکی از شخصیت‌های برجسته فکری در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود که با رویکرد انتقادی خود و طرح مباحث بدیع و مورد نیاز جامعه، بالاخص برای قشر جوان آن روزگاران ، تأثیرات بسیار زیادی را در فضای فکری دوران و سامان خود گذاشت.

تاثیرات شریعتی به حدی عمیق و مهم بوده است که کمتر کسی از نسل دهه 40 و 50 می‌توان یافت که او را نشناسد و با آثار متنوعش آشنا نبوده باشد. در دوگانه سنت‌گرایان و روشنفکران، او صورتی روشنفکرمآب دارد، اما محتوای فکری او حاکی از دغدغه دین و سنت تاریخی ایران است.

شریعتی منتقدی است که از یکسو به عوام‌زدگی سنتی فکر و فرهنگ مردم ایران می‌تازد و افکار پوسیده‌ای را که به نام فرهنگ و عقیده در بین زندگی مردم جا خوش کرده نقد می‌کند، و از سوی دیگر از خطر رسوخ افکار روشنفکری بیم و انذار می‌دهد که مدینه فاضله‌شان غرب و سنت حسنه آنان مظاهر تمدن اروپاییان است.

در اینجا مناسب است بحث را با آوردن کلامی از خود شریعتی ادامه دهیم: « من می خواهم در اینجا به یک مسئله اساسی بپردازم. مسئله اساسی که در میان روشنفکران الان مطرح است و آن مسئله بازگشت به خویش است بسیاری از روشنفکران اعم از مذهبی و غیر مذهبی معتقدند که باید هر جامعه ای بر اساس تاریخ و فرهنگی که دارد روشنفکر شود و با تکیه به تاریخ و فرهنگ و زبان و عموم نقش روشنفکری و رسالت خودش را بازی کند.»

شریعتی برنامه خود را با عنوان «بازگشت به خویشتن» اسلامی پیگیری می‌کرد و معتقد بود با بازخوانی تعالیم اسلامی و پالایش ساحت دین از تفاسیر غلط، خرافه، عوام‌زدگی و تحریف باید به حقیقت دینی خویش بازگردیم تا بتوانیم در برابر هجوم تمدن غرب جان مقاومت داشته باشیم. برخلاف باور منکران و مخالفان مذهبی او باید معترف بود که شریعتی دست در انبان و کیسه دین داشته است و دغدغه او از تعالیم دینی، چیزی نیست که بتوان انکارش کرد. از «فاطمه، فاطمه است» تا « حسین وارث آدم» همگی شاهد بر این مدعاست که برنامه و طرح شریعتی از چیزی غیر از نظرگاه دین و سیره شخصیت‌های والایش نمی‌گذرد.

با مرگ آل احمد در سن 46 سالگی بر اثر سکته قلبی راه او از همان جایی که متوقف مانده بود توسط علی شریعتی دنبال می شود به عبارت دیگر شریعتی نقد آل احمد از فرهنگ سیاسی سکولار را تداوم می‌بخشد و نوک پیکانش به سمت غرب‌زدگان داخلی است که ایران را برای هضم در حاشیه تمدن غربی می‌خواستند.

اما شریعتی در نقد خود به سکولاریسم و مدرنیسم موجود در فرهنگ و سیاست ایرانی سخت می کوشید تا یک ایدئولوژی شیعیِ مدرن و فراگیر را که متضمن خصایصی اصیل است جایگزین ایدئولوژی های موجود کند. اگر نقد از مدرنیته ایرانی محور اساسی آثار افرادی چون احمد فردید و جلال آل احمد بود، نوشته‌ها و سخنرانی‌های علی شریعتی حاوی نظریه های خلاقانه در باب ایدئولوژی اسلامی است.

از مجاهدین خلقی که بعدها مخالفین سرسخت نظام اسلامی شدند، تا حزب‌اللهی‌های درون انقلاب همگی متأثر از آرای علی شریعتی بودند. شریعتی را باید روشنفکری دانست که در پوشش کرواتی خود از اهمیت دین و آموزه‌هایش می‌گوید، این آوارگی شریعتی که خود بدان اعتراف می‌کند، علی مزینانی را در آغاز یک روش و منش جدیدی قرار داد که نمی‌توان او را در دوگانه مرسوم روشنفکری و سنت‌گرایی محدود کرد.

جوانان ایرانی، مخاطبان اصلی شریعتی هستند، در آثار او به خصوص به دوگروه توجه خاصی می‌شود: یکی دانشجویان محرومی که به طبقه متوسط سنتی تعلق دارند و دیگری زنان تحصیل کرده ای که دارای سوابق سنتی تری هستند.

تا قبل از شریعتی، برای یک جوان مسلمان ایرانی سنتِ روشنی از انقلابی‌گری دینی و اجتماعی در شرایط مدرن که به نیازهای او پاسخ دهد وجود نداشت. ایدئولوژی غالب مبارزه، مارکسیسمِ سکولار و ملحدانه بود. ولی شریعتی با بازتعریفی جدید و البته مستند به آموزه‌های دینی و تاریخ امامان شیعه، تئوری جدیدی از مبارزه را معرفی کرد. به گفته علی میرسپاسی:« مطابق این تئوری یک مسلمان حقیقی می باید برای فروپاشاندن نظم اجتماعی موجود به مبارزه برخیزد. و انقلابی که شریعتی از آن سخن می گوید از یک ایدئولوژی با منشا عمومی تشکیل می شود و نه از ایدئولوژی های بیگانه غربی. شریعتی می‌کوشد با پیوند برقرار کردن میان گفتمان بازگشت به اصل و ایدئولوژی انقلابی بر تضادهای درونی نسلی از جوانان مسلمان فائق آید.»

چند دهه از فوت زودهنگام علی شریعتی می‌گذرد اما همچنان بصیرت‌افزایی‌های او در عرصه‌های گوناگون اجتماع و سیاست برای قشر کثیری از افراد اثرگذار است. او را باید سر سلسله روشنفکران متعهد به سنت دانست که با اولویت دین هم به پیکار تعصب و انجماد مذهبی رفتند، هم اندیشه‌های بیگانه عصر مدرنیسم را نشانه گرفتند.

1655645970347561.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 61
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • زفاک

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 37
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس