بَرای خُدا کار کنید!
شهید سید مرتضی آوینی :
کارتان را برای خدا نکنید، بَرای خُدا کار کنید!
تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین علیه السلام در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا.
شهید سید مرتضی آوینی :
کارتان را برای خدا نکنید، بَرای خُدا کار کنید!
تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین علیه السلام در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا.
سند همکاری 25 ساله ایران و چین؛ بلندمان می کند یا بر زمین مان می زند؟!
آرایشگاه های مردانه در ایران، همیشه باشگاه سیاسی و اجتماعی بوده اند، درست مثل آرایشگاهی که در محله ما قرار دارد.
آن روز برای کوتاه کردن موهایم به آرایشگاهی که دو کوچه بالاتر از دفتر عصر ایران قرار دارد رفته بودم که سخن حاضران به توافق 25 ساله ایران و چین رسید؛ از کجا سخن به این موضوع کشید نیز جالب است:
- راستی خونه ات رو اجاره دادی؟
- نه هنوز؛ می خوام به دلار اجاره بدم!
- دلار؟ چطوری؟
- مگه نشنیدی؟ ایران و چین قرارداد ساله 25 بستن. همین روزاست که چینی ها سرازیر بشن اینجا و دنبال خونه باشن برای خرید و اجاره؟ آدم باید فرصت شناس باشه داداش…!
و بحث ادامه یافت و به این شوخی هم رسید که در سال های آینده متولدین دو رگه ایرانی و چینی خواهیم داشت و … .
فکر نمی کنم اکثر مردم ایران مانند این شهروند ساده دل باشند ولی سر و صدایی که درباره سند توافق همکاری 25 ساله ایران و چین به آسمان برخاسته است، بسیاری را درگیر علامت سوال کرده است، برخی دچار خوش بینی اند و این سند را پایانی بر تحریم ها می دانند و گروهی نیز بدبینانه فکر می کنند که چینی ها بر مقدرات کشورمان حاکم شده اند.
واقعیت چیست؟
طبق اطلاعات موجود، سند همکاری های راهبردی ایران و چین، مشتمل بر هیچ قراردادی نیست. یعنی در این سند مثلاً نیامده است که چین در ایران فلان معدن را استخراج می کند و فلان قدر می دهد یا چقدر گردشگر به دو کشور می روند یا در زمینه همکاری های دفاعی، دقیقاً چه می کنند.
در این سند، صرفا دورنمایی از روابط دو کشور ترسیم شده است و لذا به نوعی نقشه راه است تا “اگر” محقق شد، روابط دو کشور در عرصههای تجاری، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دفاعی و امنیتی ارتقا یابد.
به رسمیت شناختن اشتراکات فرهنگی، تقویت چندجانبهگرایی، حمایت از حق دولتها برای برخورداری از حق حاکمیت برابر و تاکید بر بومی بودن مدل توسعه از جمله موارد ذکر شده در سند است.
تمام آنچه نیز در این سند آمده، صرفا کلی گویی است، به عنوان مثال، طبق سند امضا شده:
- طرفین تصمیم گرفته اند همکاریهای خود در موضوعات مورد نظر و در نهادهای منطقهای و بینالمللی را افزایش دهند.
- دو کشور مصمم هستند در زمینه سرمایه گذاری و تولید مشترک به منظور تامین بازارهای داخلی طرفین و کشورهای ثالث همکاری کنند. همچنین در زمینه نفت، صنعت، معدن، انرژی های تجدیدپذیر، کشاورزی، مخابرات و ارتباطات جاده ای، دریایی، ریلی و هوایی، توسعه مناطق آزاد و گردشگری همکاری خواهند کرد.
همان گونه که می بینید، در هیچ جای این سند، هیچ تعهد مشخصی برای هیچ کدام از دو کشور وجود ندارد. این سند فقط نشان دهنده اراده دو کشور برای همکاری در یک بازه زمانی 25 ساله است و نه چیزی دیگر.
لذا اگر در طول این 25 سال، دو کشور مستند به این سند بخواهند مثلا یک کارخانه مشترک در ایران احداث کنند، باید مذاکرات و توافقات آن به طور کاملاً جداگانه و مستقل انجام گیرد. اتفاقا در قراردادهای موردی و مصداقی است که باید مته به خشخاش گذاشت و اجازه نداد دولتمردان مان امتیاز بی موردی به بیگانگان - و از جمله چینی ها که بسیار زیرک و فرصت طلب و بد معامله هستند - بدهند.
از منظر سیاسی نیز این سند، واکنش دو کشور به سیاست های محدود کننده آمریکا علیه ایران و چین است و بهایی بیشتر از یک بیانیه مشترک سیاسی ندارد. اتفاقا به باور من، بخش سیاسی و تبلیغاتی این سند، بر سایر شؤون آن می چربد و هر دو کشور ایران و چین، چه در داخل و چه در روابط خارجی می کوشند از این بخش، نهایت بهره برداری را داشته باشند.
از این رو نه آن گونه که برخی مسوولان و تریبون های کشورمان می گویند، این سند بلندمان می کند و نه آن طور که دیگران مدعی اند، بر زمین مان می زند. حتی این گزینه نیز منتفی نیست که بعد از چند روزی، گرد و خاک های سیاسی و رسانه ای بخوابد و این سند ، در حد همین شعارهایی که درونش نوشته شده بماند و به تاریخ بپیوندد.
پس نه زیاد بدان دل ببندید و اگر خانه ای دارید، منتظر اجاره دادنش به چینی ها نباشید و نه دچار وهم و واهمه شوید. با این همه، نظارت ملت بر عملکرد دولت، اصلی دائمی است که باید قاطعانه، استمرار یابد.
عصر ایران؛ جعفر محمدی
نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملت، پاک کردن حافظهی آن است!
باید کتابهایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین برد! بعد باید کسی راداشت که کتابهای تازهای بنویسد، فرهنگ تازهای جعل کند و بسازد، تاریخ تازهای اختراع کند! کوتاه زمانی بعد، ملت آنچه را که هست و آنچه را که بوده، فراموش میکند!
? کتاب:خنده و فراموشی
✍? اثر: #میلان_کوندرا
استعمار فرانو
مقدمه
ضرورت مطالعه و پیگیری تحولات فزاینده سیاسی در سطح منطقه و جهان که از یکی دو دهه قبل آغاز شده و روند پرشتابی را دنبال میکند، ما را با فرایند شکلگیری و چگونگی تحقق استعمار فرانو آشنا میسازد. این مفهوم، که برای اولین بار توسط مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان سازمان صدا و سیما مطرح گردید، از مفاهیم جدید ادبیات و گفتمان سیاسی حاکم بر نظام بینالملل است. ایشان در این دیدار فرمودند: «تلاش طبقه زرسالاران اقتدارطلب برای تسلط بر منابع حیاتی و مالی جهان، آغازگر استعمار فرانو و کاملاً جدید است.» (1)
باید توجه داشت که استعمار، امپریالیسم و سلطهگری از گذشته دور تاکنون، نشان داده است که هزاران چهره آشکار و نهان دارد که همچون تارهای عنکبوت بر تمام جوانب زندگی جوامع تحت سلطه تنیده شدهاند. این چهرهها در بیشتر موارد، با ظاهر بشردوستی، صلحطلبی، آزادیگرایی، ترویج عمران و آبادی و مانند آن به صورت دامهایی خطرناک، فرا راه ملتها گسترده شدهاند. روشن است که با آگاهی از این ظاهر فریبیها، میتوان از این دامها رهید و با پیگیری سیاستهای مدبرانه و آینده نگرانه داخلی و خارجی، میتوان مانع تحقق اهداف سلطه جویانه استعمارگران شد. در این نوشتار، که نگاهی اجمالی به مسئله استعمار فرانو دارد، سئوالهایی از این قبیل مطرح است:
ـ منظور از «استعمار فرانو» چیست و چه تفاوتهایی با «استعمار کهنه» و «استعمار نو» دارد؟
ـ اهداف عمده این شیوهکاملاً جدید استعماری چیست و از چه زمانی شروع شده است؟
ـ راهکارهای اجرایی آن چیست و چه موانع و چالشهایی فراروی آن قرار دارد؟
ـ آیا این فرایند زیانبار استعماری برای جهان میتواند با موضعگیری صحیح کشورها، به ویژه کشورهای اسلامی، پایانی بر یک آغاز باشد و به سلطه سیاه استعمارگران هزار چهره برای همیشه خاتمه بخشد؟
الف. فرایند استعمار
استعمار، امپریالیسم و سلطهگری از گذشته دور تا کنون نشان دادهاند که هزاران چهره آشکار و نهان دارند که همچون تارهای عنکبوت بر تمام جوانب زندگی جوامع تحت سلطه تنیده شدهاند. این چهرهها در بیشتر موارد، با ظاهر بشردوستی، صلحطلبی، آزادیگرایی، ترویج عمران و آبادی و مانند آن به صورت دامهای خطرناک، فرا راه ملتها گسترده شدهاند و روشن است که با آگاهی از این ظاهر فریبیها، میتوان صید این دامها نشد و با پیگیری سیاستهای مدبرانه و آینده نگرانه داخلی و خارجی، میتوان مانع تحقق اهداف سلطه جویانه استعمارگران شد. اندیشمندان معمولاً 3 نوع استعمار را مطرح نمودهاند: استعمار کهن (سنتی، کلاسیک، مستقیم)، استعمار نو (غیرمستقیم، جدید) و استعمار فرانو.
1. استعمار کهن
استعمار کهن، شیوهای استعماری بوده که قدرتهای بزرگ با اعمال زور بر کشورهای دیگر سلطه پیدا میکردند و خود در رأس آن کشورها حکمرانی میکردند و به چپاول ثروت آنها میپرداختند؛ مثل دوران حکومت انگلیس بر هندوستان در اواخر قرن 16 و اوایل قرن 17. آنان پس از ورود بدان جا، وقتی با دولت قدرتمند «گورکانی» مواجه شدند، شهر «بمبئی» را با شهر «منچستر» خودشان مقایسه میکردند. «منچستر» در آن زمان جزء شهرهای صنعتی انگلیس به شمار میرفت. آنها در این مقایسه میگفتند: منچستر در مقابل بمبئی ویرانهای بیش نیست و خطاب به ملکه الیزابت نوشته بودند: اگر ما نتوانیم جریان تولید و صادرات هندوستان به انگلیس را معکوس کنیم، بیتردید با ورشکستگی مواجه خواهیم شد؛ یعنی هند به لحاظ اقتصادی یک کشور توانمند بود و بیشتر تولیدات این کشور به انگلیس فرستاده میشد. این جریان تا سال 1948، که سال استقلال هند است، ادامه پیدا کرد. از 1600 تا 1948میلادی چه اتفاقاتی افتاد: هند به یک ویرانه تبدیل گردید و فقیر و نابود شد. کانون ثروتاندوزی انگلیسیها هند بود، اگر چه آنها کشورهای زیادی را استعمار کردند. آنان با استعمار و استثمار و نابودی هند، توانستند به قدرت و ثروت برسند، اگرچه در تمام جوامع امپریالیستی، این وضع را ادامه دادند.
الف. بستر تاریخی شکل گیری: صدور بیانیه معروف پاپ در سال 1493میلادی (899 قمری) که به «فرمان تقسیم» مشهور گشت، در واقع تأیید چپاول و غارت ممالک دیگر توسط دو قدرت مطرح آن روز یعنی اسپانیا و پرتغال و سرآغاز استعمار مستقیم بود. طبق این بیانیه، تمام آمریکای شمالی و قسمت عمده آمریکای جنوبی به اسپانیا و مناطقی همچون هند، ژاپن، چین و سایر سرزمینهای شرقی به انضمام آفریقا به پرتغال اعطا گردید. با این وصف، پرتغالیها توانستند بیشتر به طرف شرق هجوم ببرند و اسپانیاییها مناطق غربی را تحت تصرف در آوردند و منابع آنجا را به چپاول و یغما بردند. (2) بعدها با افول قدرت این دو کشور، قدرتهای دیگری از جمله انگلستان با نفوذ گسترده خود در مناطق گوناگون، به غارت مستقیم منابع مالی و انسانی دیگر کشورها اقدام کردند. این روند، که تا جنگ جهانی دوم، یعنی سال 1945 میلادی (1324ش) ادامه داشت، تحت عنوان «استعمار کهن» قسمت عمدهای از تحولات روابط بین المللی را رقم زد. تا پیش از جنگ جهانی دوم، مستعمرات، میدان تاخت و تاز مستقیم و غارت همه جانبه استعمارگران به شمار میآمد.
ب. ویژگیها: این نوع استعمار که به شکل مستقیم صورت میگرفت، از ویژگیهایی برخوردار بود که برخی از آنها عبارتند از:
ـ قدرت نظامی حرف اول را میزد و تهدیدها از نوع تهدید سخت بود.
ـ لشکرکشی و کشتار موجه بود و کشتار بیشتر دلیل قدرت بیشتر بود.
ـ برای استعمارگران پرهزینه بود.
ـ سرزمینها فتح میشدند و حاکمیت مستقیم بر آنها اعمال میشد.
ـ از ابزارهای رسانهای مانند روزنامه که به واسطه پدید آمدن صنعت چاپ شکل گرفته بود، بهره میگرفت (برای مثال، ناپلئون پیش از حمله به مصر، برای آن کشور روزنامهای منتشر نمود یا رویتر، مؤسس خبرگزاری رویترز، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را از ناصرالدین شاه گرفت).
ابزار سلطه و ویژگیها:
1. اشغال و الحاق سرزمین
2. اعمال زور و کشتار برای ایجاد ترس و تثبیت
3. لشکرکشیهای بزرگ (مانند هندوستان)
4. استبداد مستقل
5. مشروعیت و تقدس مبارزه ضد اجنبی
دوره تاریخی تا حدود قرن 15 میلادی
اهداف و منابع:
1. ژئوپلتیک (جغرافیا و سرزمین)
2. منافع سیاسی
3. منافع اقتصادی
4. بعضاً اهداف اعتقادی (مانند جنگهای صلیبی)
جریان مقابله:
1. حاکمان قدرتمند متکی به خود
2. قهرمانان ملی یا رهبران دینی
3. مردم (در صورت وجود رهبری از نوع دینی یا ملی یا هر دو)
4. رهبران و جریانات مذهبی و دینی (دین و روحانیت در ایران)
علل زوال:
1. پرهزینه بودن
2. ناممکن بودن (مانند شکست مکرر اروپا در فتح آمریکای شمالی)
3. افزایش مقاومتها در برابر اشغالگران
4. تغییر شرایط جوامع استعمارگر و مستعمره و فروپاشی درونی امپراتوریهای سنتی
2. استعمار نو
سیر تاریخی و ویژگیهای آن: وقوع دو جنگ جهانی اول و دوم موجب افول قدرت اروپا و انتقال مرکز ثقل قدرت جهان گردید. پایان جنگ جهانی دوم مصادف با آغاز شکلگیری نظام دوقطبی بینالمللی و ظهور دو ابرقدرت جدید یعنی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (سابق) بود. این تغییر و تحول جهانی به دگرگونی روابط کشورهای اروپایی با مستعمرات خود انجامید.
جابهجایی قدرت، افزایش حس ناسیونالیستی و آزادیخواهی، شکلگیری حرکتهای استقلال طلبانه و نهضتهای ملی در مستعمرات، استعمارگران را بر آن داشت تا سیاست خود را در برخورد با مستعمرات تغییر دهند و از طریق عوامل و دست نشاندگان خود و با اطمینان از وابستگی کامل حاکمان و پادشاهان، اهداف استعماری خود را دنبال نمایند. آنها گرچه در ظاهر، با اعلام استقلال مستعمرات موافقت مینمودند و حتی کمکهای مالی هم به منظور توسعه و آبادانی مستعمرات انجام میدادند، ولی این اقدامات صرفاً پوششی بود تا به شکل جدید و به آسانی بتوانند به صورت غیرمستقیم، ذخایر نفتی و معادن و دیگر ثروتهای ملی کشورها را غارت کنند. این شیوه استعمار، که پس از جنگ جهانی دوم و با تغییراتی که در سیاست خارجی قدرتهای استعمارگر شکل گرفت، تحت عنوان استعمار نو از طریق حاکمان وابسته، مطامع، اهداف و خواستههای استعمارگران را عملی مینمود و تا سالهای متمادی ادامه داشت.
چه شد که استعمار کهن به پایان رسید و دور دوم استعمار آغاز شد؟ چند عامل در این تغییر شیوه دخالت دارند. یک عامل این است که سرمایهداری از مرحله رقابتی و لیبرالیستی سنتی خودش وارد مرحله انحصاری یا امپریالیستی میشود و لیبرالیسم دچار بحران میگردد؛ زیرا لیبرالیستهای سنتی پس از پیمان «مترنیخ» در سال 1915، که منجر به سرنگون کردن ناپلئون و تغییر مسیر قدرت در اروپا گردید، مدعی بود بشر را به صلح و رفاه خواهد رسانید. با وجود آنکه از سال 1860 به بعد، فقر وحشتناکی در بسیاری از کشورهای اروپایی به وجود آمده بود که به شورش و اعتصابات دهه 1890 در آمریکا منجر شد، اینان مدعی بودند این ناآرامیها گامهایی است در جهت حرکت به سمت رفاه و پیشرفت فراگیر و از یک صلح دائمی حرف میزدند. داعیه آنها این بود که از سال 1815 به بعد، هیچ جنگ بزرگی در اروپا رخ نداده است، در حالی که پیش از آن در اروپا جنگهای فراوانی رخ داده بود. اما جنگ جهانی اول تمام این تصورات را فرو ریخت. جنگ لیبرالیسم جنگی بود خشنتر و خونینتر از تمام جنگهایی که در تمام تاریخ صورت گرفته بود. آنان دیگر نمیتوانستند از پیشرفت و رفاه و صلح صحبت کنند. قرن نوزدهم کاملاً تحت سیطره لیبرالیسم و اثباتگرایان بود که هیچ کاری از پیش نبردند و جز فقر حاصلی نداشتند، بیخردیای که تمدن غربی در جنگ جهانی اول از خود بروز داد، موجب شد که لیبرالیسم دچار بحران شود.
نکته دیگر اینکه کشورها وارد فاز امپریالیستی شدند؛ یعنی پیدایش انحصارات بزرگ، و این انحصارات بزرگ در رقابت با یکدیگر قرار گرفتند و این رقابت انحصارات بزرگ بود که جنگهای بزرگ را موجب شد. آنها میخواستند سرزمینهای جهان را بین خودشان تقسیم کنند. به دنبال این اتفاقات، لیبرالیسم سنتی فرو ریخت و به تبع آن، استعمار سنتی هم کارایی خود را از دست داد. دلیل دیگر این اتفاق، روی آوردن کشورهای آسیایی و افریقایی به جنبشهای آزادی خواهانه و بیداری شرق بود. از مقدمات این جنبشها، جنبش عدالتخواهانه در کشور ما بود که به مشروطه تبدیل شد. به نوعی، جنبشهای دیگری هم پیش میآمدند که البته بعضی از آنها ساخته استعمار بود؛ آنها برای فریب مردم، شعارهای ضداستعماری سر میدادند؛ مثل جنبش کمالیستها یا همان طرفداران آتاتورک در ترکیه؛ همانگونه که استعمار، انقلاب مشروطه را در کشور ما از مسیر خودش منحرف کرد، این جنبشها را هم تحت سلطه خود قرار داد. اما به هر حال، این خیزشها و اعتراضات همچنان پابرجا بودند؛ استعمار به نقطهای رسید که دیگر نمیتوانست از طریق حضور مستقیم، خشن و تحت سلطه قرار دادن کشورها، آنها را اداره کند.
دلیل دیگر این شکستها آن بود که خود کشورهای استعمارگر هم ادامه سلطه به شیوه گذشته را به صرفه نمیدانستند و برایشان از نظر اقتصادی هزینهبر بود. سرمایهداری انحصاری میشد. یکی از ویژگیهای سرمایهداری انحصاری این است که سلطه سرمایه محوریت پیدا میکند؛ یعنی استعمارگران سرمایه را از کشورهای امپریالیستی به کشورهای تحت سلطه میفرستند. این سرمایه با بهرهگیری از نیروی کار و منابع کشورهای تحت سلطه چند برابر میشود و باز میگردد و اساساً مسیر حرکت به سمت صدور سرمایه میرود و وقتی صدور سرمایه محوریت پیدا میکند، دیگر نمیتوان به شیوه سنتی گذشته عمل کرد. بخصوص با خیزشهای مردمی که به وجود آمدند. به هر حال، از نظر غربیها، برای استعمار جوامع لازم بود ساختارهای سنتی را از هم بپاشند و کشورها را وارد فاز مدرنیته کنند و رژیمهایی را به حکومت برسانند که وابسته به غرب باشند. از این رو، استعمار نو پدید آمد.
ادگار موران، جامعه شناس فرانسوی، در خصوص علت پدیدار شدن این نوع استعمار میگوید: چون شیوه استعمار کهن منجر به این میشد که ابرقدرتها به حریم یکدیگر تجاوز کنند، به فکر افتادند تا مانع این امر شوند. از سوی دیگر به دنبال چارهای بودند تا منافعشان ابدی شود. به همین دلیل، شیوه استعمار نو و غیر مستقیم را پذیرفتند.
استعمار نو دارای چه ویژگیهایی است که آن را از استعمار کهن متمایز میکند؟ «استعمار نو» استعماری است که پیش از همه به صدور سرمایه توجه زیادی دارد و سلطه سیاسی مستقیم را مد نظر قرار نمیدهد. اگر چه ممکن است گاهی هم از آن استفاده کند؛ اما به ظاهر، نمیخواهد سرزمینی تحت سلطه را به اشغال درآورد. دلیل دیگر اینکه استعمار کهن شکست خورده است و به همین دلیل، استعمار نو پدید آمده است. به همین دلیل، پس از جنگ جهانی اول، جهان امپریالیستی به دو قطب شرق و غرب تبدیل شد. در قطب شوروی، اگر چه جوهر و ذاتش به دلیل ذات مدرنیستی که داشت سلطهگر بود و خواه ناخواه ساختارش با سرمایهداری رایج همخوانی نداشت، اما به نوعی، ریشههای سلطهگرانه سرمایه در آن بود؛ زیرا اقتصاد خصلت سرمایه سالارانهاش را دارد. سوسیالیست هم به دلیل جوهره اومانیستی و روح یهودی سوداگری که در آن است، با سرمایهداری لیبرالی مشترک است و خواه ناخواه در مسیر سلطه میافتد، اگر چه کشورهای سوسیالیستی در مقابل کشورهای امپریالیستی، شعارهای دفاع از محرومان سر میدهند. بنابراین، با چنین فضای تبلیغاتی، امپریالیستهایی همچون انگلستان و فرانسه نمیتوانستند با رویکرد خشن و تجاوزطلبانه خود، مردم را فریب دهند و تحت سلطه در آورند. بدین دلیل، مجبور بودند رویکردها را تغییر دهند. البته دولتهای استعماری در مقابل مسئله تغییر روش مقاومت هم میکردند. آنچه بیش از همه آنها را وادار کرد تا این تغییر روش را بپذیرند و استقلال سیاسی جوامع مستعمره را بپذیرند، مقاومت مردم جهان سوم بود.
نمونهاش اینکه تا سال 1960 در الجزایر، حاضر به اعمال این روش نبودند، تا سال 1975 در ویتنام هم حاضر به این کار نبودند. این عوامل موجب شدند تا استعمار کهن جایگاه خود را به استعمار نو بدهد و استعمار نو سعی میکند رویکردهای غیرمستقیم را جایگزین رویکردهای مستقیم کند. در این رویکرد اشغال سرزمینها جای خود را به حاکمیت سیاسی کشورهای هدف داد. از این رو، در این دوران شاهد رشد دستگاههای دولتی توسط کشورهای استعماری در کشورهای تحت سلطه هستیم.
ابزار سلطه و ویژگیها:
1. اشغال دستگاه سیاسی (حکومتهای دست نشانده و وابسته) و استقلال سرزمینها.
2. زور پنهان (قدرت امنیتی)؛ مثلاً در قرن 16 انگلیس نیروی اطلاعاتی به ایران فرستاد.
3. زمینه سازی جنگهای داخلی بین کشورهای استقلال یافته.
4. استبداد وابسته
5. وابستگی فرهنگی
6. ظهور جریان مقابله کاذب و هدایت شده (قهرمانان کاذب)
دوره تاریخی
* قرن 16 تا اواخر قرن 20 میلادی
تفاوت اساسی با دوره قبل:
1. اشغال حاکمیت به جای اشغال سرزمین؛
2. هزینه نکردن برای لشکرکشی نظامی.
اهداف و منافع:
1. اقتصادی (منابع تولید، بازار مصرف و کم کم نفت)؛
2. ژئوپلتیک (جغرافیا و سرزمین)؛
3. سیاسی ـ اقتصادی.
جریان مقابله:
1. روحانیت در ایران؛
2. سنتها و قهرمانان ملی؛
3. جریان مقابله کاذب و هدایت شده روشنفکران و قهرمانان.
علل زوال:
1. ظلم و ستم و فساد استبداد وابسته؛
2. بیعرضگی و فقدان کارآمدی استبداد وابسته؛
3. پرهزینه بودن نگهداری استبداد وابسته؛
4. تغییر شرایط و مراحل اقتصاد جهانی؛ مانند شرایط تولید و عدم تأمین منافع نظام سلطه.
3. استعمار فرانو
استعمار فرانو در واقع، اشغال پایدار غیرمستقیم و بدون اعتراض مردمی با عبور از حاکمان سیاسی است. قرن پانزدهم هجری با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نقطه عطفی در روند تحولات جهان اسلام بود و به دنبال آن، دگرگونی در ساختار بینالمللی آغاز شد. اگرچه در آن زمان، تصور غالب این بود که در این انقلاب نیز همانند سایر انقلابها، سقوط رژیم گذشته هدف است، اما به تدریج، اوضاع به حال عادی باز میگردد. ولی به گسترش موج گرایش به اسلام سیاسی و اسلام انقلابی، بسیاری از ساختارها و جریانهای استعماری و استکبار در منطقه و در سطح جهانی دستخوش تحول گردیدند.
بیداری اسلامی و به تعبیر دیگر، احیای اسلام حقیقی، که از اولین پیامدهای انقلاب بود، زمینهساز بروز و ظهور جنبشهای اسلامی پس از یک دوره رکود و سکون شد. جریان فکری، سیاسی و مبارزاتی جدید نه تنها، فوقالعاده و مهم، بلکه تا حدی ناشناخته و باور نکردنی بود. از این رو، برداشتهای متفاوتی در شناخت و تحلیل پدیده انقلاب اسلامی و چگونگی برخورد با آن به وجود آمدند، به گونهای که مراکز استراتژیک و سیاستگذاری دولتهای بزرگ راهکارهای متعدد و متغیری ارائه دادند.
ناکامی قدرت های بزرگ در مقابله با بیداری اسلامی و پیامدهای آن و نگرانی شدید از تغییرات گسترده در ساختار نظام سلطه و استثمار بینالمللی، خط مشی جدید غرب برای مقابله با جهان اسلام را شکل داد. برای اولین بار، وزارت امور خارجه انگلیس در بیانهای دیدگاه خود را نسبت به شرایط موجود، تبیین و راهکارهایی برای تعامل وضعیت ارائه کرد.
با وجود اشتراکات ارزشی موجود در مذاهب، اهمیت پاسخ دادن به تعامل میان دموکراسیهای غربی با کشورهای اسلامی به سرعت رو به افزایش بود. به همین دلیل، تنظیم روابط با کشورهای اسلامی و مسلمانان یکی از مهمترین چالشهای راهبردی انگلیس و جهان غرب در آینده به شمار میآمد. به این دلیل، استعمار فرانو طراحی گردید.
الف. اهداف: وقوع دو تحول عمده در نیمه قرن بیستم یعنی انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) زمینههای لازم برای یک تغییر نگرش جدی در شیوههای استعمارگری را فراهم نمود. پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1978م (1357) با آموزه جدیدی که امام راحل (ره) به جهان ارائه نمودند و طلسم عدم امکان حرکت استقلال طلبانه در نظام دو قطبی لیبرالیستی-کمونیستی را شکستند، پایان حاکمیت استعمار فرانو را رقم زد. امام راحل (ره) و ملت مسلمان ایران با انقلاب دینی خود در عصر الحاد و کفر، ثابت کردند که میتوان بدون اتکا و وابستگی به قدرتها، حرکتی ضد استعماری و استقلالطلبانه شروع کرد و آن را به نتیجه رساند. به دنبال آن، امروزه طنین آزادیخواهی و استقلالطلبی ملتها و اقدام علیه سلطه استعمارگران در اقصی نقاط جهان، به گوش میرسد. پایان جنگ جهانی دوم آخرین برگ دفتر استعمار کهن را رقم زد و آغاز انقلاب اسلامی افول استعمار جدید را نوید داد، ولی به دلیل آنکه سلطهطلبی، چپاول و غارت منابع دیگران و تحقیر ملل دیگر ذاتی شیطان صفتان و قدرتطلبان جهانی است، آنها بر آن شدند تا استعمار را به شکلی کاملاً جدید اعمال نمایند. این شکل جدید استعمار، که دیگر متکی به حاکمان وابسته نیست، با ابعادی گسترده و پیچیده در عصر پس از جنگ سرد، با سیاستهای یک جانبهگرایانه آمریکا و به منظور ایجاد نظم نوین جهانی دنبال میشود.
مشاهده تاریخ استعمارگری غرب در دو دوره استعمار کهن و استعمار نو نشاندهنده این است که استعمار در همه ابعاد اقتصادی، علمی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی اهداف خود را دنبال نموده و تأثیرات خود را بر دیگر جوامع به جا گذاشته است. امروزه نیز شناخت دقیق استعمار فرانو مستلزم یک نگاه همه جانبه در ابعاد و شیوههای فرانوین استعماری صاحبان زر و زور جهانی است. میتوان گفت این شکل از استعمار، که با احساس غلبه و تسلط ایدئولوژی لیبرالیستی بر دیگر ایدئولوژیها شروع شده و در صدد اثبات برتری خود است، ساختار همه جانبه جدیدی است که به طور جدی و فراگیر، به تهدید معرفتی-ساختاری جهان میپردازد. ابعاد این ساختار تهدیدکننده، ویرانگر، گسترده و متعددند. بعد اقتصادی این ساختار تهدید نظام مالی جهانی است که در آن تمام چرخشهای مالی در سطح صنعت، خدمات و کشاورزی جهان با سیاستگذاری جهانی آمریکا شکل میگیرد و آنچه آینده مالی جهان را تشکیل خواهد داد همین عمل و کارگری دیگر ملل برای رشد سرمایههای این نظام مالی جهانی است، به همان شکل که آرکوئیلد در تفکیک کشورها به دو قسمت تولیدکننده اطلاعات (آمریکا) و تولیدکننده انرژی (کشورهای دیگر، بخصوص جهان سوم) این موضوع را نظریه پردازی کرده است و بدین سان، جهان طبقهبندی میشود. از اینرو طبقهبندی جهانی مانند اتحادیه اروپا، اُپک، خاورمیانه بزرگ (جدید)، اتحادیه آمریکای جنوبی و مانند آن، همه با سرمایه آمریکایی و سیاستگذاری حاکم بر آن صورت میگیرد و هر کشوری که در جغرافیای کره زمین در این طبقهبندی وارد نشود، محور شرارت شناخته میشود؛ زیرا چرخش مالی جهان به نفع سلطهگران با محوریت آمریکا را دچار اختلال میکند. پس از فروپاشی شوروی (سابق) و به وجود آمدن خلأ قدرت در مناطق تحت نفوذ آن، آمریکا، که خود را پیروز جنگ سرد میدانست، با طرح ایجاد دموکراسی و ترویج آن طی سالهای گذشته، سعی نموده است تا بر مناطق تحت نفوذ شوروی (سابق) مسلط شود و منابع انرژی آنها را تحت کنترل خود درآورد و در برنامهای تحت عنوان جاده ابریشم واشنگتن با دستاویز قراردادن کمکهای سیاسی-اقتصادی و ترویج اصلاحات و دموکراسی، مانع گسترش قدرت و نفوذ کشورهایی مثل چین، روسیه یا هند در این مناطق شود؛ زیرا این کشورها نیز تهدیدهای بالقوهای برای سیاستهای واشنگتن در عرصه جهانی قلمداد میشوند. (3)
آمریکا به دنبال تفوق و سلطه خود بر جهان است و سعی میکند حتیالمقدور این مهم را به نحو یک جانبهگرایانه به اتمام برساند. بدین منظور، در سطح منطقه و جهان، نیازمند حذف رقبا و دشمنان خود است. این کشور، بخصوص پس از حوادث 11 سپتامبر، ریشه اصلی مشکلات خود را در منطقه خاورمیانه و اسلام سیاسی یافت، به گونهای که با پیروزی انقلاب اسلامی، مطرح و روز به روز به روز تأثیرات آن بر معادلات جهانی افزایش مییابد. پاتریک سیل، روزنامهنگار انگلیسی، میگوید: قرن 21 با اقدامات و حملات هدفمند یک امپراتوری جدید مرکب از آمریکا و اسرائیل به حاکمیتهای عربی و استقلال آنها شروع شده و در یک ماهیت استعماری نوین، به دنبال تغییر نقش ژئوپلیتیک خاورمیانه و غارت ثروت نفتی آن با ایجاد دموکراسی به روش اسلحه میباشد. (4)
در سیاست آمریکا، ایران به عنوان محور اسلام سیاسی مطرح است و باید وارد طرح خاورمیانه بزرگ (به عنوان عمدهترین راهکار اجرایی-منطقهای استعمار فرانو و اقتصاد برنامه ریزی شده) گردد وگرنه مورد تهدید قرار خواهد گرفت. علاوه بر ابعاد اقتصادی و سیاسی این جریان استعماری، میتوان گفت این جریان، حتی در مسائل علمی-ژنتیکی نیز خود را نشان داده است. امروزه اکتشافات علمی و نوآوریهای صنعتی تا آنجا پیشرفت کردهاند که میتوانند در ژنها و هستههای سلولی موجودات تغییراتی ایجاد کنند و به پیدایش گیاه، جانور و حتی انسانی جدید (پدیده شبیهسازی یا تحقق دنیای به نژادی) منجر شوند و بشر در حال ورود به دوره جدیدی از دانش و فناوری یا زیست فناوری است؛ آن چنان که جری ریفکین، جامعه شناس آمریکایی، معتقد است: شرکتهای چند ملیتی با اتکا به این دانش در پی دستیابی و تغییر در طبیعت و خلق موجودات جدید گیاهی، حیوانی و انسانیاند که حاصل آن، نیل به ثروت و قدرت است. این تحولات اگر چه در نگاه اول، غرورآفرین و افتخارآمیز است، اما از نگاهی دیگر، حاوی تهدیدها و خطرات بالقوه فراوانی برای آینده بشریت است. به تعبیری، همانگونه که نفت، مواد معدنی و فلزات تجارت اصلی در عصر استعمار کهنه و جدید بودهاند، ژنها یکی از اصلیترین منابع تجارتی در قرن جدید خواهد بود و این تجارت ژنتیکی بیش از آنکه انگیزه انسانی داشته باشد، ناشی از میل به سوداگری است.
در بعد مذهبی نیز میتوان گفت این جهان استعماری کاملاً جدید با استفاده ابزاری از مذهب، علیرغم همه تلاشهایی که برای ترویج جدایی دین از سیاست و ترویج سکولاریسم انجام داده، بر آن است تا استیلا و سیطره یکی از فرقههای نوظهور افراطی و بنیادگرای پروتستانیزم مسیحی و صهیونیزم مسیحی را بر کل جهان عملی سازد. آنها معتقدند تاریخ بشر در طی نبردی در آخرالزمان به نام آرماگدون یا هرمجدون به پایان میرسد که نقطه اوج آن، ظهور دوباره حضرت مسیح (ع) است و برای ظهور دوباره مسیح (ع)، باید اقدامات و شرایط پیش از ظهور را فراهم کرد. آنها با به کار گرفتن اصطلاح قوم برگزیده معتقدند در عصر حاضر، رسالت ایجاد حکومت خدا بر روی زمین را بر عهده دارند. در واقع، آنها با تحریف مفاهیم دینی و سوءاستفاده از عقاید مذهبی جامعه آمریکا، با شیطنتی خاص در پی منافع و اهداف نامشروع خود و ترسیم آیندهای با تسلط کامل صهیونیسم بینالملل بر سایر ملتها و مذاهب جهان هستند.
همچنان که گذشت، این جریان، که در ابعاد گوناگون اقتصادی، سیاسی، علمی و حتی مذهبی خود را نشان داده، دارای پیامدهای مهم و خطرناکی است که مقیاس تأثیر و نفوذ این پیامدهای جهانی بوده و نتایجی از قبیل افزایش چشمگیر محرومیت کشورهای فقیر دنیا، افزایش دهشتناک نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، بیثباتی اقتصادی جهان، بالارفتن بیسابقه سطح سواد برای سرمایهداران و زرسالاران به دنبال خواهد داشت. با نگاهی به ابعاد گسترده و همه جانبه این جریان استعماری، میتوان ویژگی عمده و وجه تمایز این نوع جریان استعماری را با استعمار کهن و نو به این شکل بیان نمود که در استعمار کهن، استعمارگران در مستعمرات حضور مستقیم و فیزیکی داشتند. در استعمار نو، حاکمان وابسته و سلاطین و پادشاهان مجری سیاستهای استعمارگران و تأمین کننده منافع و اهداف آنان بودند و بقای خود را صدر گرو فرمانبرداری و تأمین خواستهها و اعمال سیاستهای آنها میدانستند. در این مقطع، فرمانروایان در واقع، فرمانبردارانی مسلوب الاختیار بودند و در هر دو مقطع، مردم و نقش آنها هم در معادلات سیاسی کشورها، محلی از اعراب نداشت، هرچند در برخی کشورها در مواقعی، انگیزههای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه با انگیزههای سیاسی یا مذهبی مردم بروز میکرد. اما در استعمار فرانو، استعمارگران با عبور از حاکمان وابسته، با ترفندها و سیاستهای خاص خود، تحولات را از طریق مردم به دست خود مردم کشورها، ولی در جهت مطامع و اهداف استعماری خودشان، با شعارهای عوامفریبانه دنبال میکنند. در این فرایند جدید، دیگر نه حضور مستقیم استعمار و نه عوامل دستنشانده او، بلکه مردم کشورها، مجری خواستهها و سیاستهای پنهانی استعمارگرانند. به این جمله از سخنرانی جورج بوش در مراسم تحلیف دومین دوره ریاست جمهوری دقت کنید: «با تلاشهای ما، آتش در افکار مردم روشن میشود، این آتش کسانی را که قدرت آن را درک کنند، گرم میکند و کسانی را که با پیشرفت مبارزه میکنند، میسوزاند و یک روز آتش آزادی به تاریکترین زوایای جهان ما خواهد رسید. هدف ما کمک به دیگران برای یافتن و بلند کردن صدای خودشان است؛ اینکه آزادیِ خودشان را به دست آورند و سرنوشتشان را خودشان به دست گیرند… ما با استناد به حوادث و شعور همگانی به یک نتیجه رسیدهایم و اینکه بقای آزادی در سرزمینمان به موفقیت آزادسازی دیگر سرزمینها بستگی دارد.»
ب. ویژگیها:
1. اولویت سلطه فرهنگی بر سیطره نظامی؛
2. توجه به کانونهای سرمایهداری جدید در جهان سوم برای تحقق استعمار؛
3. کمرنگ کردن نقش دولتها؛
4. از بین بردن نظم داخلی کشورها از طریق ایجاد شورشهای جمعی؛
5. از میان برداشتن امنیت فردی و اجتماعی؛
6. یکنواخت کردن دنیا؛
7. ترویج عناصر فرهنگ بیگانه از طریق جاذبههای تولید رسانهای (ماهواره، اینترنت، سینما و مانند آن)؛
8. وابستگی اقتصادی و گسترش بازار مصرف؛
9. گسترش فرایندهای فردگرایانه (به انزواکشاندن افراد و کمرنگ کردن مشارکت اجتماعی)؛
10. کنترل شدید و زمینهسازی جاسوسی گسترده؛
11. ایجاد نابرابری افزونتر و ایجاد بحرانهای اجتماعی و فرهنگی و از خود بیگانگی فردی؛
12. استفاده از حربههای تبلیغاتی و فنون خاص نفوذ.
ج. موانع و چالشها:
استعمار فرانو در صدد اثبات برتری خود به طور جدی و فراگیر و تهدید معرفتی- ساختاری صاحبان است. ولی یک سؤال عمده مطرح است و آن اینکه آیا تحولات عمده چند دهه اخیر و ایجاد این حس بیدارگری در میان ملل جهان، به ویژه مسلمانان، اجازه تحقق این استعمار فرانو، با پیامدهای بسیار زیانبار آن را خواهد داد؟
هر چند امروزه طبقه زرسالار و قدرت طلب جهانی در پرتو وقایع یازدهم سپتامبر موفق به اجرای بخشی از برنامهها و اهداف خود، به ویژه در منطقه خاورمیانه شد، ولی روشن است که یک جانبهگرایی آمریکا و شکلگیری امپراتوری جدید مرکب از آمریکا و اسرائیل و برخی دیگر از قدرتهای جهانی با موانع و چالشهای عمدهای مواجه است. علاوه بر برخی مخالفتهای اروپا با اقدامات یک جانبهگرایانه آمریکا و طرح مباحثی از قبیل ضرورت شکلگیری قطب جدیدی از قدرتی متشکل از کشورهای روسیه، هند و چین، بسیاری از مسائلی را که آمریکا و همپالگیهای خود در مناطق گوناگون به وجود آوردهاند و از آنها به عنوان فرصتهایی برای تحقق اهداف پیدا و پنهان خود نام میبرند، تبدیل به تهدیدها و بحرانهایی شده است که روز به روز بر دامنه مشکلات داخلی و خارجی آنها میافزاید.
ساموئل هانتینگتون، نظریهپرداز مشهور آمریکایی، که نظریه برخورد تمدنها را مطرح کرده، چندی پیش در گفتگویی با روزنامه فرانسوی لوپوین، اظهار داشته است: «آمریکا با اشغال افغانستان و عراق، با دست خویش کانونهایی برای گسترش جهانی برخورد اسلام و غرب ایجاد کرده است که در درجه اول، خود این کشور نخستین ضربه را از این بابت خواهد خورد.»
وی در این گفتگو، که به تبیین اوضاع و احوال حاکم بر نظام بینالملل پرداخته است، تمدن اسلامی را عمدهترین مانع جاهطلبی جهانشمول غرب میداند و میگوید:
«پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979میلادی در ایران را میتوان نقطه آغازی در جنگ پنهان میان تمدنهای غربی و اسلامی در نظر گرفت. امروز تمدن اسلامی مهمترین بلوک ایدئولوژیکی است که سر راه تمدن غرب، قد علم کرده و این تمدن را مجبور کرده است از جاهطلبیهای جهانشمولش دست بردارد. غرب باید این نکته را درک کند که با وجود تمدن اسلام، دیگر قادر نیست مانند بعد از جنگ جهانی دوم، بر جهان تسلط یابد. ما باید این واقعیت را بپذیریم که تمدن اسلام بدون توجه به ارزشهای غرب، عملاً در صحنه جهانی مطرح است و هر روز بیشتر تقویت میشود.» (6)
قدرتطلبان جهانی برای تحقق استعمار فرانو، همه تلاشها و برنامههای عوامفریبانه خود را با شعارهای منافقانه متوجه افکار عمومی ملتها نمودهاند تا حضور مستکبرانه خود را موجه جلوه دهند، ولی امروزه ملتها آنها را بزرگترین تهدید امنیتی خود میدانند. فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز آمریکایی ژاپنیالاصل و صاحب نظریه پایان تاریخ، در مقالهای که در ششم ژانویه در نشریه نیویورک تایمز با نام پیشبینی دوباره آینده آسیا به چاپ رساند، آورده است: «جنگ عراق به طور بیسابقهای آمریکا را در انزوا قرار داد و بخش بزرگی از دنیا را متقاعد ساخت که ایالات متحده و نه تروریسم، بزرگترین تهدید برای امنیت جهانی است.»
واقعیت این است که امروزه تهدیدات فزاینده برای قدرتطلبان جهانی در نقاط گوناگون جهان، که موطن اصلی آنها افکار عمومی ملتهاست، در حال شکلگیری است و به انحای گوناگون در برخی مواقع، خود را نشان داده که یک نمونه آن مخالفتهای عمومی با فرایند جهانیسازی است که توسط مردم در همه جای دنیا خود را نشان میدهد. البته حس بیداری اسلامی در جهان، نقطه اصلی و کانون موانع و چالشهای فراروی قدرتطلبان جهانی شده است.
ابزار سلطه و ویژگیها:
1. ایجاد حکومتهای منتخب ملی و وابسته به نظام سلطه جهانی؛
2. استفاده از زور نرمافزاری (قدرت نرم)؛
3. قلمرو زدایی؛
4. حذف مفهوم استقلال؛
5. تحمیل قراردادهای یک سویه بینالمللی (تسلط بر نظام بینالملل)؛
6. هویتزدایی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی (از ملل تحت سلطه)؛
7. فتح آمریکای شمالی صرفاً از طریق ایدئولوژی ممکن است؛
8. طرح آمریکای شمالی به عنوان کعبه پیوریتنها؛
9. مهاجرت مقدس؛
10. عدم مشروعیت مبارزه ضد سلطه.
دوره تاریخی:
پس از جنگ جهانی دوم و به شکل بزرگ در انتهای قرن بیستم.
تفاوت اساسی با دوره قبل:
1. اشغال ملتها و اشغال جامع و پایدار کشور به جای اشغال حاکمیت یا سرزمین؛
2. مخفی بودن اشغال و رزمآرایی دشمن؛
3. هزینه نکردن حیثیتی و عدم جایگذاری خاطره تلخ توسط استعمارگران؛
4. حل تعارض و مقابله ملتها با دولتهای دست نشانده.
اهداف و منافع:
1. نفت؛
2. منافع تجاری (تولید، توزیع و مصرف)؛
3. ژئوپلیتیک؛
4. فرهنگی؛
5. سیاسی- اعتقادی.
جریان مقابله:
1. دین و روحانیت؛
2. سنتها و فرهنگ ملی؛
3. نخبگان دارای هویت ملی و بومی.
علل زوال:
1. تغییر شرایط جهانی، مثل شرایط تولید و مراحل اقتصاد جهانی؛
2. بیداری نخبگان و ملتها و هویتیابی آنها در ابعاد گوناگونی.
د. راهکارهای مقابله با استعمار فرانو:
پروفسور حمید مولانا، استاد و مدیر بخش ارتباطات بینالملل دانشگاه آمریکایی واشنگتن دی سی، در سخنرانیاش در مرکز تحقیقات رسانهها، راهکارهای مقابله با استعمار فرانو را اینگونه بیان کرد:
الف. در حوزه عمومی:
1. اصل قرار دادن تفکر جهان شمولی اسلامی به جای فرورفتن در گرایشهای ملی؛
2. توجه به عدالت به مثابه جهت اصلی در حرکتهای اقتصادی و اجتماعی؛
3. حرکت در جهت مردم سالاری اسلامی و تبیین تفاوتهای آن با دموکراسی؛
4. حرکت در جهت عمران و رفاه عمومی و مبارزه با فقر و بیسوادی.
ب. در حوزه رسانهها:
1. دوراندیشی در حوزه رسانه و داشتن راهبرد؛
2. توانایی تدبیر و اراده برای عملیکردن این راهبرد؛
3. داشتن پایوران سازمانی و متصدیان دانا و بصیر؛
4. تحقیق و پژوهش و تولید اطلاعات و دانش بومی؛
5. حرکت به سوی یک انقلاب علمی و داشتن الگوی رسانهای اسلامی؛
6. نگرش به حوادث و احتیاجات منطقه از دیدگاه بومی و تجزیه و تحلیل مبتنی بر آن. (7)
واقعیت آن است که در این تقابل سرنوشتساز و تاریخی استعمار فرانو و نهضت بیداری اسلامی، دنیای اسلام میتواند با اتحاد و یکدلی و تمسک به حبلالمتین قرآن و با عترت و بهرهگیری به موقع از ظرفیتهای آشکار شده جهان اسلام برای بازتولید قدرت و عظمت و اقتدار ملت اسلامی، برای همیشه نویدبخش پایان سلطهگری و استکبار استعمارگران باشد؛ همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «قدرت طلبان با ورود به مرحله استعمار فرانو، تلاش میکنند با تبلیغات و اغواگری، چهرهای رنگین از مستکبران جهان را در افکار عمومی ملتها ترسیم کنند و آنان را جذب خود سازند؛ اما ملتها میدانند که چهره واقعی آمریکا و انگلیس و دیگر قدرتطلبان همان چهره کریه و نفرتآوری است که در عراق و در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو آشکار شده است. مردم کشورهای اسلامی منتظر فرصت هستند تا نفرت عمیق خود را از ایالات متحده آمریکا و عواملش آشکار کنند و این واقعیات نشان میدهد که دوران استکبار رو به پایان است و در این مرحله، ملتهای بااراده و آگاه میتوانند نقش تاریخی ایفا کنند که در این میان، ملت باهوش و استعداد و باتجربه ایران میتواند محور کلی حرکت عظیم جهانی بر ضد استکبار قرار گیرد.» (8)
اکنون آمریکا و غرب مستکبر به این جمعبندی رسیدهاند که کانون بیداری و ایستادگی در برابر نقشه حاکمیت آنان بر همه جهان، کشورها و ملتهای مسلمان و به ویژه در منطقه خاورمیانه است و اگر با ابزار اقتصادی، سیاسی و تبلیغاتی و سرانجام نظامی نتوانند در چند سال آینده، نهضت بیداری اسلامی را مهار و سرکوب کنند، همه محاسبات آنان برای حاکمیت مطلق بر جهان و سیطره بر مهمترین منابع نفت و گاز، که تنها وسیله محرکه ماشین صنعتی و برتری مادی آنان بر همه بشریت است، به هم خواهد ریخت و کلان سرمایهداران غربی و صهیونیست، که بازیگر پشت صحنه همه دولتهای مستکبرند، از اوج اقتدار تحمیلی خود ساقط خواهند شد. (9)
پینوشتها:
گرفته شده از مجموعه مفالات همایش استعمار فرانو، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ـ قم، ص593.
کارشناس ارشد علوم سیاسی و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد شیراز.
1 ـ سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان، 11 آذر 1383.
2 ـ امپریالیسم و عقب ماندگی، ص 67.
3 ـپگاه حوزه، ص 11 و 14.
4 ـ صبح صادق، ص 3.
5 ـ صبح صادق، ص 3.
6 ـ همان.
7 ـ صبح صادق، ص 3.
8 ـ سخنرانی مقام معظم رهبری، دی 1383.
9 ـ همان.
⚠️مشغول کردن علما به چیزهای بی فایده، غیرضروری و فاقد اولویت!
?آیت الله احمد عابدی :
یك استعمار قدیم داریم، یك استعمار نو و یك استعمار فرانو.
استعمار فرانو این است كه می گوید یك كاری بكنیم كه مردم آن طور كه ما می خواهیم فكر بكنند. یا مثلا زمانی كه كمونیست ها بودند، رئیس جمهور رومانی كه كمونیست بود … روس ها به ایشان گفتند معاون اول شما جاسوس آمریكائی هاست.
وقتی معاون اول را دستگیر كردند به او گفتند تو چه اطلاعاتی به آمریكائی ها می دادی؟ گفت هیچ، آمریكائی ها فلان قدر پول به من داده و گفتند هیچ اطلاعاتی نمی خواهد به ما بدهی كه یك وقت گیر نیفتی. فقط دو كار برای ما بكن، كار اول اینكه همیشه اولویت های كشور رومانی را عوض كن، كار دوم هم اینكه همیشه مسئولین ضعیف سر كارها بگذار، همین كار را برای ما بكن خودبخود رومانی عوض می شود.
حالا این در عرصه سیاسی است و من و شما در كار حوزوی و آخوندی و كار علمی و فرهنگی، اولین كاری كه خدمت به آمریكائی ها و خدای نكرده باعث سرنگونی دین یا حوزه این است كه اولویت ها را عوض كنیم، یعنی آن كارهایی كه ضرورت دارد انجام بدهیم را انجام ندهیم و یك كارهایی كه ضرورت ندارد را انجام دهیم.
كاری كه هارون الرشید می كرد علما را جمع كرد و می گفت بنشینید تحقیق كنید كه ریشه فلان كلمه چه بوده و جایزه هم تعیین می كرد و ماه ها و سال ها علما می نشستند بحث می كردند كه ریشه این كلمه چیست.
?اولین كار برای ما اگر می خواهیم به دین مان خدمت كنیم شناخت اولویت هاست.
دومین خدمت به دشمنان دین هم این است كه آدمهای ضعیف را برای كارهای قوی بگذاریم. مثلاً یك كسی كه یك درسی را نمیتواند بگوید این بنشیند آن درس را بگوید، یك كسی اهل آن كتاب نوشتن نیست بنشیند آن كتاب را بنویسد، یك جاهایی كه یك منبر حساسی است به آدمهای ضعیف بدهیم و آنجاهایی كه حساس و مهم نیست به آدمهای قوی بدهیم، مسولیتهای مهم را به آدمهای ضعیف و مسئولیتهای ضعیف را به آدمهای مهم بدهیم. این خودش كافی است برای اینكه خدای نكرده یك نظامی را تغییر بدهیم.