حکایت گروه های سیاسی ما
حکایت گروه های سیاسی ما
روستای ما دو ارباب داشت که همیشه با یکدیگر اختلاف داشتند، هر کدام هم کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده بودند..!
یک روز اختلافات بالا گرفته بود و قرار شده بود فردا برای چماق کشی با طرفداران اربابِ مقابل به صحرا برویم..
اما من یک روز مانده به چماق کشی ، به در خانه ارباب خودمان رفتم، در نیمباز بود، با گفتن یاالله وارد حیاط خانه شدم دیدم دو ارباب در حال کشیدن قلیان هستند !
گفتم : ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟!
پس چرا با هم قلیان می کشید ؟ !
اربابمان گفت :
شما قرار است دعوا کنید نه ما !!!