شاهزاده ناکام و مامان فرح «والله ما اینجا به هر بیخاصیتی می گوییم شاهزاده!»
شاهزاده ناکام و مامان فرح
«والله ما اینجا به هر بیخاصیتی می گوییم شاهزاده!»
علی موجانی
رضا پهلوی به تازگی اعلام کرده، اگر میخواهید آن رژیم را کنترل یا تنبیه کنید، اموال آنها را ضبط و آن را در اختیار مخالفان قرار دهید. شاهزاده ناکام سلسله پهلوی چند هفته پیش در مصاحبهای برای شفافسازی منابع درآمدش طی یک مصاحبه گفته بود “در این چهل سال منابع درآمدی من و خانوادهام صرفا از محل کمکهای مادرم، خانم فرح دیبا بوده است". روز گذشته، مشارالیه در یک اظهار نظر سیاسی در محل انستیتو واشنگتن که هم میتواند نشان جدی از آغاز تحرکی برای بازگشت به متن سیاست تلقی شود و هم شاید سرّی را در خود مستور داشته باشد، مسیر تازهای را برای جذب منابع مالی افزون بر «کمکهای مادر» به بازیگران سیاست در آمریکا با این مضمون پیشنهاد نمودند: “وقتی میدانید یک رژیم امکاناتی در اختیار دارد که در جای دیگری آنها را سرمایهگذاری کرده و مال مردم است و شما هم میخواهید آن رژیم را کنترل یا تنبیه کنید، باید یک قدم فراتر بردارید و به جای این که این امکانات به سود رژیم و به ضرر آزادیخواهان مصرف شود. این میتواند یکی از جنبههای عملی کمک کردن به مخالفین نظام باشد.”
چون جملات اصحاب قدرت در بطن خود معانی بسیار میتواند داشته باشد، برای نگارنده پرسش آن بود که دریابم «سرّ» این سخن چیست. علیالاصول «امکاناتی که ایران در جاهای دیگر سرمایهگذاری نموده است»، دامنه وسیعی دارند. بخشی از آنها اموالی است که به نظر چنین میآید شاهزاده چه بسا از باب تضییقاتی که شاید مادر محترمه ایشان بر وی روا داشته اند، دست تکدی گشودهاند و از حصه اندک آن این گونه نزد «غیر» گلایه میدارند. اگر چنین است که شان تتمه الماضیین اعقاب سلطنت پهلوی نیست از بهر سهمی بیشتر، مادر را مخاطب قرار دهند. بهرغم این شق، اگر غرض عبارت جناب ایشان صرفا «مال» نبوده و سرمایههای ایران بوده که در این باب خستی نیست، بخش عمده این سرمایهها نقد نقد هستند، حالا چه از جنس حشد الشعبی باشند یا حزب الله، مردم کوچههای کنار مسجد الرفاعی قاهره یا فارسیگویان بخارایی و سمرقند، شیعیان در احساء یا شکرشکنان در هند، این سرمایهها را کسی به ایران نداده است که دیگری بتواند بگیرد. این خنده مِی که عارفی را به قول حافظ به طمع خام میاندازد، نباید ایشان را در برابر «آئینه اوهام» گذارد.
خاطرم هست در یکی از آثار مرحوم دکتر محمدابراهیم باستانیپاریزی حکایتی به نقل از شاهزاده امان الله خان جهانبانی، از احفاد سلسله قاجار و مامور تحدید حدود مرزهای شرقی ایران در عصر پهلوی اول، نقل شده است. ظاهرا روزی آن مرحوم در یک چایخانه مرزی به یکی از مرزنشینان شرق ایران وارد میشود، خسته و کوفته و طلب چای و قلیان میکند. صاحب چایخانه به پسرک وارفتهای که نزدش فراشی میکرده، بانگ میزند: شازده بدو چای بده آقا، شازده بدو قلیان بیار برای آقا، شازده بدو شازده بدو…
باری، شاهزاده امان الله خان جهانبانی قاجار به پسرک نگاهی کرده به فکر میرود که نکند مرحوم ناصرالدین شاه قاجار یا یکی از اولادش شبی اینجا اطراق نموده و به دامادی این قوم سرافراز و این شازده کوچولو شل و بیتحرک، از آقازادگان درگاه و از بنی اعمام حضرتش باشد. پس آن گونه که خودش به استاد ما باستانیپاریزی روایت کرده مصمم میشود پرسشی کند و اگر چنین است که پنداشته، به رسم جوانمردی حق سرپرستی پسرک را عهدهدار گردد و او را بزرگ نموده، به فرنگ بفرستد بلکه طبیبی یا مهندسی برای ایران شود. از این جهت به صاحب چایخانه رو کرده میپرسد،: «آقا جان، این پسر از پشت کدام قجر هستند که شاهزاده صدایش میکنی؟ صاحب چایخانه بیعنایت در حالی که لب از نی قلیان چندان برنداشته زیر لب میگوید :” والله ما اینجا به هر بیخاصیتی می گوییم شاهزاده!”