عاقبت و فرجام ریاکاری
عاقبت و فرجام ریاکاری
شخص مقدسی بود در روستایی شبی برای عبادت به مسجد رفت
مسجد خالی بود، دو رکعت نماز که به جا آورد، صدای خش خشی از گوشه های مسجد شنید، با خود گفت: پس من تنها در مسجد نیستم شخصی دیگر نیز هست.
سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صدای بلندتر نماز خواندن،به خیال این که فردا آن ناآشنا، در ده و محلّه منتشر می کند که فلانی دیشب در مسجد تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا می آورد!
این مقدس مآب به همین خیال ، حتی شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود. صبح که هوا روشن شد، وقتی که خواست از مسجد خارج شود، دید سگی نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت!!
یک باره فهمید که همه آن خش خش ها، از این سگ بوده که از سرمای شب ، به داخل مسجد پناه آورده است.
و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهای جناب مقدس هم برای رضایت سگ بوده است.
منابع:
داستانهای حکیمانه در آثار استاد حسن زاده آملی، هیئت تحریریه انتشارات نبوغ؛ در محضر استاد، ص 24٫