فنری که گاهی درمیرود!
#مادرانه
فنری که فنری که گاهی درمیرود!
وقتی دختر خردسالم، از سفر جادویی به خانه پدربزرگ و مادربزرگش برمیگردد، مثل فنری میشود که از جا در رفته؛ باید با همان تقلا، او را به زندگی برگردانیم. در این سفر جادویی، او هر کاری میخواهد، میتواند
انجام دهد؛ حتی میتواند برای چندین ساعت غذا و خوراکی نخورد، کسی هم با قاشق دنبالش ندود. حالا من و همسرم را تصور کنید که باید با تلاش بسیار، او را دوباره به قوانین زندگی خودمان عادت دهیم.
این حرفهای تکراری، دردسرهای همیشگی همه والدین است؛ چون همه پدربزرگها و مادربزرگها فکر میکنند که بچههایشان، با روشهای تربیتی که در پیش گرفتهاند، حتما نوههای عزیزتر از جانشان را میکُشند. این وسط، نوهها، از موقعیت پیش آمده نهایت سوءاستفاده! را میکنند و حسابی، پنبه پدر و مادر را پیش پدربزرگ و مادربزرگ میزنند.
تنها راه والدین برای بهتر کردن اوضاع، نه درست کردن آن، حرف زدن است؛ آن هم با احترام، اما قاطعانه. ما هم همین راه را در پیش گرفتهایم و همچنان تلاش میکنیم تا این دو جبهه! را به تعادل برسانیم. هیچوقت هیچوقت از حرف زدن خسته نشوید؛ سرانجام، نتیجه خواهد داد.???
(باور نکنید من خودم مادر بزرگم وفکر می کنم نوه هام که می ایند مهمونی هر کاری که خطر نداشته باشه اشکالی نداره انجام بدهند)
خوب اومدند مهمونی نیومدند زندان باتیستا که????