مامانهای عاشق
مامانهای عاشق
امروز داشتم به درد دست مامانم و دیابتی که بعد از دوری من از انها گریبانش را گرفت فکر میکردم .
راستش هر وقت یک خانم میانسال ایتالیایی را میبینم که کنار رودخانه میدود , دوچرخه سواری میکند و یا خانم مسن ایتالیایی را میبینم که با یک دست کالسکه نوه اش را هل میدهد و با یک دست ساک خرید را و تازه یک سگ کوچولو هم دنبالشان میدود به یاد خانمهای میانسال و مسن ایرانی که در کوچه و خیابان میدیدم می افتم و بغض میکنم.
در ایران میانگین سن زنان به 70 هم نمیرسد و تازه وقتی بازنشست میشوند تمام رنج و دردهای فیزیکیشان شروع میشود. معلمهایی که آرتروز زانوو گردن دارند و پرستارهایی که درد پا و واریس دارند وکارگرانی که درد مچ و چشم دارند و غیره.. تازه این به استثنای زنانیست که با قالیبافی و کارهای دستی و کشاورزی و کارگری زندگی میگذرانند و مزایای بازنشستگی هم ندارند.
اغلب زنان بالای پنجاه سال در ایران خود را ناتوان و نا امید و بی انگیزه میابند و شور و شوق زندگی در آنها به شدت کاهش میابد.
باید این گروه زنان میانسال در ایران را با تمام نگرانیهاشان برای آینده ی فرزندان تحصیلکرده و بی کار در خانه مانده و همسرهایی که عشق سالهاست برایشان خاکستری سرد شده, دریافت.
روابط دوستانه این زنان حول دورهمی های مذهبی و مهمانیهای خانوادگی دور میزند و گاه حتی اندوخته ی مالی اندکی هم بعد از سالها کار برای خود ندارند.
اینها همان مامانهای مهربان و عاشقی هستند که همه چیزشان را فدای استواری خانواده ومشکلات مالی تمام نشدنی تورم و اقتصاد ناپایدار ایران , و تیمار پدر و مادر پیر خودشان کرده اند.
اعظم بهرامی