مدّاحانِ جنجالی و فقرِ فرهنگی
مدّاحانِ جنجالی و فقرِ فرهنگی
فقرِ فرهنگی لزوماً با فقرِ اقتصادی و این دوّمی الزاماً با ساده زیستی قناعت همسنگ نیست. سلمانِ فارسی و عمّارِ مکّی و بِلالِ حبشی همگی از اصحابِ صُفّه بوده اند ؛یعنی همان چند نفر مهاجری که در حاشیه سکّویِ مسجدِ پیامبر، به تنگدستی شب را به روز می رساندند. امّا نه معرفتشان به همان حدّ ظاهرگراییِ محافلِ اهل خرافه محصور می شد و نه آدابِ معاشرت و سخن گفتنشان به اوباشِ مدینه می مانست.
چنین بود که گاهِ شهادتِ مُصعبِ عمیر که اشراف زاده ای اهلِ مکّه بود، اطرافیان پنداشتند رسولِ مکرّمِ اسلام به شهادت رسیده است. به همین دلیل پرچم انداختند و به سوی کوهِ اُحُد گریختند.
کیست که شهید بزرگوار چمران را بشناسد و از ادبِ محاوره آن گرامی خبر نداشته باشد؟ یا به کلامِ شهیدِ بزرگوار آوینی گوش فرا داده باشد و مجذوبِ کلامِ آن بزرگوار نگردد؟
و این سخن قرآن است که بادیه نشینانِ دور از فرهنگ و تمدّنِ بشری را در کفر و نفاق شدید تر می خواند واین کلام امامانِ معصوم است که رو کردن به خُلق و خویِ جاهلی را پس از هدایتِ الهی، تعرّب (بادیه نشینی و تمدّن گریزی) پس از مدنیّت می خواند. الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ …
نفت، دایناسوری ست که در طول زمان بالغ و فروتن شده است! زندگی در سرزمینی که اقتصادش بر پایه نفت می چرخد، علاوه بر آوردن نفت سر سفره مردم، می باید زبانِ نفت را هم به مردم بیاموزد.
نمی شود که حاصل “شصت تا دویست و پنجاه میلیون سال” فشار عصبی و فیزیکی بر دایناسورهایِ سابق ( نفتِ لاحق) را با عباراتی چون “داره میریزه” بر سر سفره آورد.
سفره آدابی دارد که یکی از آن آداب، سخن گفتن به لهجه غیر اوباش است. این دو آیه را بخوانید: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضا.قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذا. آن چنان كه همديگر را صدا مى زنيد، پيامبر را صدا مزنيد. خدا مى داند چه كسانى از شما در پناه ديگرى خود را پنهان مى سازید. (سوره مبارکه نور/آیه کریمه ۶۳) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض.أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را از صداىِ پيامبر بلندتر مكنيد و هم چنان كه باهمديگر بلند سخن مى گوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد، كه اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد. (سوره مبارکه حجرات/آیه کریمه ۲)
فرض را بر این می گذارم که صدایِ همه مداحان همانندِ صوتِ امام سجّاد آسمانی ست ( که غالباً نیست)، و همه شان دوره سُلفژ و آواز را گذرانده اند (که اغلب نگذرانده اند)، و ادبیات همه شان به کلام بلاغت آمیزِ علی علیه السّلام در نهج البلاغه تن می زند ( که سخنِ بسیاریشان نمی زند)، و همه شان آن قدر سیاستمدارند که بین دمکرات و جمهوریخواه، بین حزب کارگر و محافظه کار، و بین سوسیال دمکرات و سوسیال مسیحی فرق بگذارند. یعنی بلدند که فرق قطب شمال و قطب جنوب در اسکیموها و پنگوئنهاست، نه در برف و یخ و امثال آن (که البته غالباً بلد نیستند). سخن من چیز دیگری است. یک جایِ دیگر هم نوشته ام.
برادران محترم مدّاحی که این “شغل” را وسیله “کسب” خود قرار داده اند، بینهم و بین الله از خود بپرسند که از شرحه شرحه شدن بدن مبارک ابا عبدالله راضی اند یا خیر؟! یعنی آیا در خَبایایِ وجود خود به اتّفاقی که مایه به وجود آمدن شغلشان شده رضا می دهند یا نه؟! برای مردمی که از صبح تا شب به دنبال لقمه حلالند، نماز ظهر- صلوةِ وُسطی- آنتراکتِ معنوی بین راه است. امّا نمی دانم برای کسی که بیست و چهارساعت روز - و هفت روز هفته - از معنویت “ارتزاق” می کند، وقتی هم برای “معنا” می ماند؟!
راقمِ این سطور فیلسوف و فقیهی مُکلاّست و از فلسفه و فقه و دستار امرارِ معاش نمی کند. برخلافِ من و کامنت گذارانِ ممیّزی شده ذیل این نوشته، برخی مدّاحان محترم “پول” می گیرند. برای چه؟! برای آنکه مردم را بخندانند و بگریانند و البته - اگر شد - دشنام بدهند. تا اینجای کار مسأله ای نیست. مسأله ای اگر هست، محلّ کسب درآمد است. فراقِ عزیزترین غایب عالَم را مایه کسب قرار داده اند.العیاذُ بالله شویِ تراژیک یا کمدی استند آپ که نیست. مسأله یک جنایت عمیق در حق بشریت یا تجلّی اعظم الوهی در شب میلاد است. با این مسأئل که نمی توان سرسری برخورد کرد. من نمی دانم که میزان آشنایی مبلّغین این چنینی با سیره امام تا چه حدّ است و چرا ورزش باستانی را - و نه مثلا آیین سخنوری را - به علی علیه السلام نسبت می دهند؟!
قبول دارم که اخلاق “فتوّت” جزء جدایی ناپذیر برخی زورخانه هاست، امّا این را هم می دانم که کودتای “شعبان جعفری” از بعضی زورخانه ها برخاست. می دانم که “دعای کمیل” اِنشادِ حضرت امیر است، امّا از این نکته هم آگاهم که دعا را در خلوت شب و بر سر چاه می خوانده اند، نه با آمپلی فایر و وسط بزرگراه. می دانم که حضرت، “حیدر کرّار” بود. امّا خطبه امام درباره “طاووس” را هم خوانده ام. می دانم که زرهِ امام پشت نداشت. از این هم با خبرم که به دعوت ابوسفیان برای سرنگونی ابوبکر پاسخ منفی دادند و وحدت مسلمانان را برحق خود مقدّم داشتند. و می دانم که نام شمشیرِ امام “ذوالفقار” بود. در عین حال از آن که صورت خود را به تنورِ نانوایی زنی وارد کرد که به او دشنام می داد آگاهم. شوهرِ زن، سرباز علی بود که در جنگ کشته شد و زن، تمام شوربختی خود را از خلیفه مسلمین می دید. علی علیه السلام از شرم به خود لرزید و - در عوض مقابله به مثل - آتش تنور را به چهره مبارک خود عرضه کرد تا آتش دوزخ الهی را یاد کرده باشد و از آن که سربازی در رکاب او جنگیده و فرزندانی یتیم از او به جا مانده و او بی خبر بوده به درگاه الهی توبه کند.
اسلامِ عزیز برخی ایّام و لیالیِ سال را از حکمِ سایر روزها و شبها جدا کرده، و فسوق و جدال و را در آن روزان و شبان قدغن فرموده. نمونه اش حرمتِ کشتنِ حشرات در دوران حجّ است و هم پرهیز از خشونت در ایّامِ ماه مبارکِ رمضان.
امّا مدّاحانِ عزیز هر مراسمِ مذهبی را در دو نسخه عرضه می کنند و مراسم ملّی آکنده از “غم” را به این ایّام می افزایند ( گرامی داشتنِ ایّامِ آغاز جنگ بر خلافِ روزهای پایان آن، و نوحه خوانی در ایّام گرامی داشتِ فتحِ خرّمشهر به جای شادی برای آزاد کردن تکّه ای از خاک میهنمان). ا
ین که کجایِ کار می لنگد که ماههای چهارگانه حرام (محرّم و رجب و ذی القعده و ذی الحجّه) عرصه درگیریِ مسلمانان می شود و مؤمنان حاضر در مِنا به آب خوردنی به خاک و خون کشیده می شوند، از نقص عقلِ برخی به ظاهر مسلمانان حکایت می کند که گریبانِ نفسِ امّاره را رها می کنند و یقه یکدیگر را می فشارند!
نسلی که از درک مفاهیم دیریاب و پیچیده عاجز، و از پی بردن به مفهوم و منطوق نهفته در پس عباراتِ با بافت وابسته و غیر مستقیم ناتوان است.
نسلی که نمی داند ابوالفضل العبّاس “حکیمِ آل محمّد” بوده و فضیلت او در قطع دستان مبارکش خلاصه نمی شده. نسلی که به” ذوالجناح” توسّل می جوید و خود را “سگِ” حسین می خواند. با “کفتر” های حرم رضوی همذات پنداری می کند و خطاب به زهرای بتول زبان به عربده می گشاید.
نسلی که “حدیثُ الحقیقه” کمیل بن زیاد نخعی را نمی شناسد و معنای دقیق فِقراتِ اولیه دعای کمیل را نمی داند و نسلی که با زبان “سجع” زینب بیگانه است.
امین میرزائی