مسافر سنت در هزاره سوم
روزنوشتهای شهری
مسافر سنت در هزاره سوم
شنبه-آخرین مسافر تاکسی هستم و توی ایستگاه پیاده می شوم، یکی از راننده تاکسی هایی که داخل ایستگاه دور هم ایستاده اند می گوید حاجی به بالایی ها بگو که گرانی است! می خندم و پاسخ می دهم بله متاسفانه همه گرفتارش هستیم، با این فرق که شما می توانید دو تا مسافر بیشتر بزنید، ولی من نمی توانم ستون “مسافر سنت در هزاره سوم” را دو بار در هفته بنویسم!
بعد با هم می خندیم و رفیقش به او می گوید ببین آخوند جماعت در جواب نمی ماند!
یکشنبه-راننده توی آینه ماشین آمبولانس را می بیند و زوزه آژیرش را می شنود، اما باز هم دارد جلو می آید و راه را در میانه چهارراه بر او می بندد! از شتاب و هول راننده آمبولانس می فهمد که به جای فرمان خودرو، جان بیمار توی دستهای اوست اما باز هم بی اعتنایی می کند، با این جور آدم ها چه باید کرد؟
دوشنبه-راننده تاکسی خطی که کرایه اش پانصد تومان گران شده است قبل از این که کسی از مسافران غر بزند خودش اعتراض را شروع می کند و پیاپی از گرانی می گوید و تکرار می کند که خودم می دانم دو هزار تومان برای این مسیر زیاد است اما چه کنم؟ تا زمانی که به مقصد برسیم همچنان دارد با صدای بلند داد و بیداد می کند طوری که مسافران به او دلداری می دهند و آرامش می کنند که ان شالله درست می شه، چه می شود کرد و …! به نظرم تاکتیک خیلی خوبی است، شاید توی جلسات و دورهمی ها هم اگر من قبل از بقیه شروع کنم به نق زدن و داد و بیداد کردن دیگر لازم نباشد اعتراض دیگران را بشنوم و انتقادهایشان را جواب بدهم!
سه شنبه-توی اتوبوس بی آر تی جای نشستن نیست. مردی میانسال برمی خیزدو اصرار می کند که به جای او بنشینم. قبول نمی کنم و به شوخی می گویم می ترسم خبرش به خانمم برسد و فکر کند پیر شده ام! آخر یکی از دو علامت پیری این است که توی اتوبوس برای نشستن به آدم تعارف کنند! می پرسد: نشانه دیگر چیست؟ با هم می خندیم!
چهارشنبه-جوانی که یک بسته کیک در دست گرفته و می خورد عمدا از میانه پیاده رو به طرف من می آید، با نرمی و آرامش به او می گویم لابد مسافر یا مریض هستی که روزه نمی گیری اما روزه خواری علنی فقط یک معنی دارد! همان طور که دهانش می جنبد با کنجکاوی منتظر بقیه حرف من است، بعد از او می پرسم که اگر در یک مجلس ختم که یک خانواده عزادار سیاه پوشیده و مشغول سوگواری هستند یک نفر با لباس قرمز وارد شود و شروع کند به رقصیدن و بشکن زدن فکر می کنی دیگران در باره او چه خواهند گفت؟ بهت زده نگاهم می کند. می گویم روزه خواری در حضور روزه داران چنین رفتاری است!
پنجشنبه-وقتی به قطار نمی رسم روی صندلی ایستگاه مترو می نشینم و مشغول مطالعه می شوم. آرام آرام جمعیت می رسند و مردی که کنار صندلی ایستاده خم می شود تا دو زانو کنار دیوار بنشیند. بلند می شوم و او را به جای خودم می نشانم. تشکر می کند و همان جمله تکراری را بر زبان می آورد: حاج آقا کاش … با خود فکر می کنم وقتی که می شود دل ها را این قدر ارزان و راحت خرید، چرا نمی خریم؟
(یادداشت روزنامه شهرآرا)
✍️ #محمدرضا_زائرى