بعد از دعواهای زن و شوهری این کارها ممنوع
بعد از دعواهای زن و شوهری این کارها ممنوع
رفتار سرد
کش دادن مسئله
مرور جمله های همسر
تمرکز بر دلیل آغاز دعوا
بعد از دعواهای زن و شوهری این کارها ممنوع
رفتار سرد
کش دادن مسئله
مرور جمله های همسر
تمرکز بر دلیل آغاز دعوا
کودک بیمار و سرما خورده درمان میشود
کودک باصبر وحوصله از شیر گرفته میشود
کودک گرسنه غذامیخورد
ولی کودکی که مادری مضطرب و ناامن دارد آسیب خواهد خورد و تا آخر عمر اسیر این آسیب خواهدماند
زلزلهی مخوف
محمدرضا بایرامی، ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ 3961016082
زلزله گاهی به اندازهی جنگ مخوف است، به خصوص اگر در زمستان سرد و پربرفی روی بدهد و در جای دور افتادهای در کوهستان.
«و زمین آرام شد»
نویسنده: محمدرضا بایرامی
ناشر: نیستان، چاپ اول 1396
284 صفحه، 20000 تومان
****
زلزله گاهی به اندازهی جنگ مخوف است، به خصوص اگر در زمستان سرد و پربرفی روی بدهد و در جای دور افتادهای در کوهستان.
در یک روز سرد و برفی جمعه 10 اسفند 1375، “فتاح” و"یوسف"، از روستای 5 خانواریشان که در ارتفاع 3000 متری دامنههای سبلان واقع شده، بیرون میآیند تا به آبشار “قوشابلاغ” بروند و ببینند اینکه خبر رسیده آبشار به کلی یخ زده و تبدیل به قندیل غول پیکری شده، درست است یا نه؟
آورندهی خبر “عیسی” است که برادرش، نامزد “سارا"ست و سارا، خواهر فتاح. وقتی عیسی خبر را میدهد، عدهای ـ و به خصوص یوسف که با فتاح قهر است ـ میگویند که دروغ گفته. حالا عیسی رفته و فتاح میخواهد نشان بدهد وی دروغ نگفته.
آنها به سختی خودشان را به آبشار میرسانند و میبینند عیسی راست گفته و قندیلهای بزرگی از همه جا آویزاناند و زیر آنها هم فضای غار مانندی ایجاد شده. داخل غار میشوند و مدتی در آنجا هستند و یادی هم میکنند از اصحاب کهف و به شوخی. بعد یوسف مشتی به دیوارهی غار میزند و کمی بعد ـ گویی در نتیجهی تاثیر دیرهنگام ضربه! ـ ناگهان آواری از یخ فرو میریزد و بچهها را مدفون کند.
غروب است و هوا تاریک شده که به هوش میآیند. و راه میافتند به سمت روستا و به سختی. اما ده را نمییابند. از فراز دره نگاه میکنند و نه نوری میبینند و نه صدایی. در همین موقع، هی زمین هم تکان میخورد و آنها که در ابتدا آن را به حساب سرگیجهی خود میگذاشتهاند، کمکم میفهمند که اتفاق دیگری افتاده. اما چه اتفاقی؟
در فلش بک، همهی وقایع تا زمان رسیدن به چنین جایی، مرور میشود. رفتن به مدرسهی روستای پای کوه. دیدن رد کبک و تله گذاشتن برای آن. طرح کتاب “عدل الهی” شهید مطهری که فتاح چیزی از آن نفهمیده و به کتابخانه برش گردانده؛ وضعیت خانوادهی هر دو و عموی یوسف که سالها پیش از روستا رفته و حالا در تهران معلم است؛ بازگشت و در تله دیدن کبک و رهاندن آن توسط فتاح و طرح “قسمت” و “تقدیر"؛ قهر کردن دو دوست با هم سر قضیهی کبک. آمدن عیسی و سرسره سواری بچهها، که در محتوای چند لایهی داستان راهگشاست و…
فتاح و یوسف به زودی میفهمند مینلرزه آمده و به همین دلیل هم از روستایشان خبری نیست. بنابراین، به همراه سگشان به سوی روستا دویده و میبینند همهی 5 خانوار ریر آوار ماندهاند. ابتدا بهت زده هستند و بعد به کمک میشتابند. تنها کسی که زنده مانده است، “عزیز” ـ مادربزرگ ـ یوسف است و در حال لرزیدن از سرما. بچهها به کمک مردم شتافته و موفق میشوند سارا را که قفسهی سینهاش خرد شده، از زیر آوار بیرون بیاورند. سرما بیداد میکند. مجبورند به سرعت دست به کار شده و برای زندهها، محل اسکان درست کنند. سایهبانی درست میکنند و با بقایای لحاف تشک از زیر آوار بیرون آورده، سارا و عزیز را محفوظ نگه میدارند. در همین حال، صدای زوزهی گرگها شنیده میشود به عنوان آغاز دردسری جدی و مستمر.
از سوی دیگر و در تهران، “ناصر” که عموی یوسف است، با دو دخترش در حال بازگشت از پارک است و “سماء” برای مادربزرگش عزیز، هدیهای به عنوان عیدی هم خریده. به خانه میرسند و متوجه میشوند در دامنههای سبلان زلزله آمده. تماس با اردبیل هم بیفایده است و امکان ناپذیر. در نهایت، سماء و خوابها آشفتهاش که در آن مادربزرگ پیرش کمک میخواهد، باعث میشود ناصر انگیزهی بیشتری به رفتن پیدا کرده و لندرور همسایه را قرض بگیرد. سماء هم خودش را تحمیل میکند و آنها شبانه به سوی زلزله راه میافتند.
در روستا، فتاح و یوسف در خرابها گشته و برخی وسایل را بیرون میآورند که در بین آنها، رادیویی هم دیده میشود. از سوی دیگر، سگ هم مشغول کندن جایی است (که بعدها پدر یوسف زنده از آنجا بیرون آورده میشود)
روشن کردن رادیو باعث میشود بفهمند وسعت زلزله بسیار زیاد بوده و صد و ده روستا را ویران کرده. تهدید گرگها هم وادارشان میکنند که احشام اهالی را هم در جایی جمع و محصور کنند. اما گرگها سراغ جنازهها آمدهاند و به تدریج جریتر میشوند. در همین حین و در درگیری نزدیک با آنها، فتاح و یوسف مجبور میشوند سگ را طمعهی گرگها بکنند. شب به سختی میگذرد و فردا صبح، برف شدیدی هم میگیرد( طبق واقعیت) و راهها را میبندد. روستا حالا در انواع محاصرههاست!
ناصر و دخترش ابتدا در شهر و بعد در “سرعین"، سراغ بستگان خود را میگیرند و چیزی نمییابند و بعد به سوی روستا راه میافتند. راه بسته شده و مجبورند با الاغ ادامه بدهند.
مبارزهی فتاح و یوسف با سرما و گرسنگی و گرگها ادامه دارد تا اینکه صدای هلی کوپتری به گوش میرسد و امدادگران از راه میرسند. یک دسته نیروی نظامی هم آمده تا شبها با تیراندازی، گرگها را فراری بدهند.
امدادگرها “صابر” ـ پدر یوسف ـ را زنده از زیر آوار بیرون میآورند. سارا میمیرد، اما برادرش فتاح، خیال میکند او فقط بیهوش شده. نیروهای هلال احمر، مجروجین را با هلی کوپتر به شهر میبرند. ناصر و دخترش هم سرانجام از راه میرسند. بهت و سکوت فتاح شروع میشود. او نمیتواند با حادثه کنار بیاید و آن را بیرحمانه میداند و نمیفهمد عدل خدا که قبلاً هم دریافت درستی از آن نداشته، چگونه چیزی است.
ناصر، مادربزرگ و فتاح و یوسف را با خود میبرد. آنها شبی را در سرعین میمانند و به آبگرم میروند و ناصر سعی دارد روحیه نابود شدهی فتاح را ترمیم کند با کارها و گفتههای مختلف، اما موفق نمیشود. در ادامه، به اردبیل رفته و دنبال صابری میگردند، که مادربزرگ تصور کرده کشته شده. صابر حاضر نمیشود به همراهی با آنها. مادربزرگ و فتاح و ناصر و سماء و ناصر، از محل زلزله دور میشوند.
در حال رد کردن گردنه “حیران” هستند که ناگهان رادیو بعد از خبرهای متفرقه در مورد زلزله، ترانهی “سیل سارا را برد” ترکی را پخش میکند و فتاح که تا آن موقع در سکوت نگران کنندهای فرو رفته، دچار تهوع میشود. ناصر ماشین را نگه میدارد. فتاح به سوی دره میدود. بعد از آن، زبان فتاح کم کم باز میشود. ناصر برای اینکه نشان بدهد انسان دچار چه تحولاتی میتواند بشود، از زندگی تیره و تار گذشتهاش حرف میزند. اخبار بعدی رادیو میگوید که به نظر میرسد دیگر پس لرزهها تمام شده و زمین در حال آرام گرفتن است و داستان با رسیدن به دریایی که مواج است و در آن کشتیها گویی در حال جنگ با موج، تمام و یا به نوعی تازه شروع میشود. اما این داستانی است که پایانی ندارد…آنچه گفته شده فقط یک بعد از داستان است.
“و زمین آرام شد” فیلمنامهای است به شدت حادثهای و نفس گیر و در دل طبیعت. اما فقط این فقط ظاهر آن است. در لایههای زیرین، داستان با ما از مفاهیم عمیق ابدی ازلی صحبت میکند. تقدیر، تقصیر، عدل الهی و حیرانی انسان در مقابل این چیزها. هر چیزی که بخواهید در بارهی زلزله بدانید، در این داستان وجود دارد. گویی نویسنده حرف اول و آخری را که میشود در بارهی حوادثی از این دست بیان کرد،یکجا بیان کرده است.
انتشارات نیستان محمدرضا بایرامی معرفی «و زمین آرام شد
خطرهای برفک تلویزیون
تکنولوژی برای انسان امروزی دستاوردهای بسیاری به همراه آورد. افزایش رفاه، تولید انبوه انواع محصولات متنوع، درمان بیماری ها و ریشه کن کردن بسیاری از مشکلاتی که نسل های قبلی بشر را تهدید می کردند؛ اما این یک روی سکه است. تکنولوژی چهرۀ دیگری هم دارد که کمتر به آن اشاره می شود. دان دلیو، نویسنده کتاب “برفک” گفتنی های زیادی از روی تاریک تکنولوژی دارد.
داستان “برفک” که به انتخاب مجله تایم در فهرست صد رمان برتر انگلیسی زبان بین سال های 1923 تا 2005 قرار گرفته است، از “زندگی در زمانۀ خطرناک” می گوید. روایت پست مدرن رمان برفک از جامعۀ مدرن در کشورهای توسعه یافته و نظام سرمایه داری، زندگی خانوادگیِ جک را دست مایه قرار می دهد تا با کنکاشی در آن، انسان و معنای جهان را بار دیگر به پرسش بکشد.
دان دِلیلو نویسنده باهوشی است. داستانی که او از زندگی مدرن یک خانواده در بستر یک کشور مدرن روایت می کند، برای یک خواننده زیرک طرح شده است. هر صفحه کتاب شما را به فکر کردن تشویق می کند. سوالی که از شخصیت های داستانی پرسیده می شود، سوال از خواننده است. نقد جریان مدرن و شیوه زندگی امروزی، دغدغه امروز ماست. بحث های مطرح شده در کتاب، المان هایی بسیار ملموس برای ما هستند چرا که زندگی ما به شدت با آنها عجین شده است.
نقدِ جریانی که درونِ آن هستی بسیار متفاوت با نقد سایر پدیده هایی ست که مشمول گذر زمان شده اند و از بیرون به آن می نگریم؛ این نقدِ خودِ ماست. حضور فروشگاه های پُر از اجناس و لذت خریدهای جانانه، تلویزیون و نقشِ رسانه ها، هر روز تماشای انواع اخبار از وقوع سیل و زلزله گرفته تا تولید انبوه مدل جدید تویوتا، تولیدات شیمیایی خطرناک زیست ناپذیری که زمین و نسلهای آینده را تهدید می کنند، رواج داروهای مهندسی شده بیوشیمیایی برای درمانِ بیماری های نوظهور روانی و… حتا رشته های دانشگاهی جدید مثل هیتلر شناسی، بررسی فرهنگ عامه در رسانه ها، فرشته شناسی و…در کنار سردرگمی برای کنترل این ویژگی های تازه متولد شده در زندگی، دغدغه های همیشگی انسان هم چنان با اوست.
تولیدات انبوه انواع محصولاتی که حقیقتا به آن نیازی نداریم، سرمایه های طبیعی و حیات زمین را به خطر انداخته است. سالهاست که زنگ خطر به صدا درآمده. کنفرانس ها و اجلاس بین المللی سالانه تشکیل شده و در مورد آینده زمین بحث می کنند: “ما زمین را از گذشتگان خود به ارث نبرده ایم، بلکه آن را از آیندگان به امانت گرفته ایم.” ضرب المثلی سرخپوستی. اما هم چنان جو مادی گرایی و سرمایه داری به تولید بیشتر انواع مواد شیمیایی، زباله های سمی و…ادامه می دهد. هر ساله پروژه های پر طمطراقی برای تولید مواد شیمیایی جدیدتری تلاش می کنند در حالی که نمی دانند این مواد در آینده چه تاثیراتی بر انسان، حیوانات و محیط زندگیشان خواهد گذاشت. به این نادانی، عدم شناخت کافی از طرز استفاده تکنولوژی های جدید در زندگی را هم اضافه کنید، درون مایه کتاب دلیلو که تلاش می کند از وضعیت زندگی امروزی انسان تصویری بدست دهد.
روند داستان به این صورت است که جک استاد رشته هیتلر شناسی است که خانواده بزرگی متشکل از بچه های ازدواج های قبلی خودش و همسر کنونیش، بابِت، را سرپرستی می کند. مواجهه با شکل جدید زندگی مدرن با امکانات بالا او را در برابر تاثیراتی که انواع تکنولوژی های اخیر بر زندگی خودش و کودکانش می گذارد به فکر می اندازد. تا اینکه واقعه ای در شهر رخ می دهد و ماده شیمیاییِ سمی نشت می کند. ابری سمی بر بالای شهر پیش رَوی کرده و مردم را مجبور به فرار می کند. بر سر جک که در معرضِ ابر قرار گرفته چه می آید؟ زنش چه دارویی مصرف می کند که آن را پنهان می کند؟ همسرانِ قبلی جک که گه گاهی در داستان خود را نشان می دهند چه مسیرهای غیر معمولی چون جاسوسی یا ورود به فرقه های عجیب در زندگی خویش در پیش گرفته اند؟ پسرِ نوجوانشان که بسیار سوال می پرسد از طریق نامه نگاری با قاتلی در زندان شطرنج بازی می کند و دخترشان در مانورهای آموزشی به خوبی نقشِ قربانیان احتمالی را ایفا می کند؛ داستانِ زندگیِ مدرن یک خانواده در روزگار تکنولوژی. گزیده هایی از متن کتاب را می خوانیم:
گفتم “پسره داره بدون تلویزیون بزرگ میشه، احتمالا یه جوری بار می آد که آدم دلش می خواد باهاش حرف بزنه موری، یه جور بچه وحشی جنگلی، باهوش و باسواد ولی محروم از کُدها و پیام های عمیق تری که نوع بشر رو از باقی موجودات متمایز میکنه.”
موری گفت “تلویزیون موقعی دردسره که یادت رفته باشه چه جوری باید نگاه کنی و گوش بدی، من و دانشجوهام دایم داریم راجع به این بحث می کنیم. احساس می کنن باید علیه این رسانه بایستند، درست مثل نسل قبلی شون که علیه والدین و کشورشون ایستادن. من بهشون میگم که باید یاد بگیرن دوباره شبیه بچه ها نگاه کنن. هر محتوایی رو تو ذهنشون ریشه کَن کنن. به قول تو کُدها و پیام ها را پیدا کنن جک.” (ص59)
“من برای جواب این سوال روت حساب می کنم جک.”
“چه سوالی؟”
“تو تنها کسی هستی که اونقدر درس خونده که بتونه جوابم رو بده.”
“نگفتی چه سوالی.”
“مردم قبل از تلویزیون هم این قدر احمق بودن؟"(صفحه 262)
کتاب برفک نوشته دان دِلیو در سه فصل “امواج و تشعشع"، “واقعۀ هوای سمی” و “دایلاراما” توسط پیمان خاکسار ترجمه و به وسیله نشر چشمه منتشر شده است.
به مشکلات بخندید
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند پولی بده.
تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی می داد.
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گامی بیاموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت. استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید استاد شروع کرد به توهین کردن به او. جوان به گدا گفت:عالی است
یکسال مجبور بودم به هر کس که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم, بدون آنکه یک پشیزی خرج کنم. استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت:
برای گام بعدی آماده ای
چون یاد گرفتی که به روی مشکلات بخندی.
خندیدن خورشیدی است که زمستان را از
چهره ی انسان دور می کند.
? ز مثل … زندگی: داستانهای الهامبخش برای ساختن یک زندگی موفق و شادمانه، پدیدآورنده: مسعود لعلی، بهرام سفری، ناشر: فرا انگیزش.