هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست
18 مهر 1396 توسط مدیر النفیسه
مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت
کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : چه می کنی؟
کودک جواب داد : به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد
فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود
به کودک گفت : من و تو درواقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم
مولانا می گوید :
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست