وضوخانه برای چه بود آخر!؟
دل دل کنان
خوشان خوشان
رفته بودیم جمکران
رفتیم وضوخانه که تجدید وضویی داشته باشیم
کمی جا خوردم..
آخر فقط وضوخانه نبود!
بیشتر شبیه سالن آرایشگاه بود تا محل وضو!
دخترکان و مادران
پیر و جوان
چادری و مانتویی
باحجاب و شل حجاب
یک به یک در صف آینه!
یکی دهان باز..
یکی چشمش از حدقه بیرون زده انگار..
یکی دقت بالا که مبادا خط چشمش بالا و پایین شود..
به به چه صفایی به سرو تن دادند!
آخر میدانی داشتن میرفتند که بگویند همگی یک صدا العجل العجل یا مولانا یا صاحب الزمان..!!
میان اینان دخترکی تازه به سن تکلیف رسیده ..
چادر به سر..
همچو فرشته..
نگاه میکرد هاج و واج به صف بستگان..
مانده بودم در ذهن دخترک چه میگذرد
چه میکنند اینها ..؟!
نکند عروسی برپاست و من بی خبر!
یا که میگذشت در ذهنش کاش قد من هم میرسید به آینه..
یا که اصلا گیج مانده بود از حرکات لب و دهن!
من اما در دل گفتم
ای دخترک معصوم، فرشته روی زمین..
ای عزیز دل !
چه خوب که قدت به آینه نمیرسد!
چه خوب که آینه اندازه قد و قامتت نیست..
شاید با العجل تو آقا بیاید…
شاید!
و من همچنان بودم در فکر آینه..
وضوخانه برای چه بود آخر!؟