وقتی میدونی خدا میبینَتِت
وقتی میدونی خدا میبینَتِت
وقتی میدونی خدا همه چیز و همهی زندگیته
کَمی محتاط تر میشی
کَمی دلِت میترسه امّا ترسی که با اُمید همراهه
اُمید به لطفُ مهربونیش
ممکنه سختی بکشی(خُب دیگه عاشقی سختی کشیدنم داره امّا عوضش خیالت راحته که از دستش ندادیُ رضایتش شده تمومِ زندگیت)
وقتی تو راهِ گناهی وقتی دلت از خدای خودش دور شده یه چیزی تهِ دلت تلنگر میزنه
یه چیزی مثِ اینکه میگه:مگه نمیدونی خدا میبینَتِت؟مگه نمیدونی به تمومِ افکارُ کارهات آگاهه
میگی سخته میگی نمیتونم میگی…
امّا ته دلت، خودتم خوب میدونی که بری سمتِش دستتُ گرفته
فقط باید بخوایُ ببینی خدا اونقدری تو زندگیت پُررنگه که رضایتشُ با هیچی جایگزین نکُنی؟!
میدونم تا الان فهمیدی که گُناه نمیتونه اون آرامش واقعی رو به زندگیت هدیه کنه
اگه آرامش حقِّ زندگیمونه پس یه کوچولو بیشتر حواسمون به خدا باشه
یه کوچولو ما هم ببینیمش حتی وقتایی که همه دارن انکارش میکُنن
وقتِ گناه نگو که هیشکی نمیدونه، پس خدای بالا سرت چی؟!
امیدت به خدا باشه،از خودش کمک بخوایم
بخوایم تا دستمونو بگیره که بریم سمتش که دلمون بشه پاک و پر از یاد و ذکرش
التماس دعا..