چرایی ضعف منابع تاریخ عاشورا در یک مقطع هزار ساله
چرایی ضعف منابع تاریخ عاشورا در یک مقطع هزار ساله
وبلاگ > جعفریان، رسول - در باره منابع عاشورا فراوان نوشته شده و در همین وبلاگ هم، مدتی قبل مطلبی گذاشتم. متن زیر خلاصه یک سخنرانی تازه است که سعی کرده ام، ضمن مرور بر منابع، به چند نکته تازه یاب اشاره کنم. امیدوارم سودمند باشد.
علمی بودن منابع عصر اول
منابع عاشورا بسیار فراوان، متنوع و هر کدام نیازمند توضیح ویژه خود هستند، اما پیش از هر چیز باید آنها را طبقه بندی کرد. یکی از رایج ترین دسته بندی ها در منابع، این است که زمان نگارش هر کدام را معین کرده و پس از زمان بندی آنها به اعتبار تاریخ نگارش، به منابع دست اول و دوسته دوم، طبقه بندی کنیم.
اگر معیار زمان تألیف را در آثار تاریخی مربوط به کربلا در نظر بگیریم، می توانیم بر حسب قرن یا دوره های نزدیک به هم، به طبقه بندی آنها بپردازیم. مثلا آثار قرن دوم، یا سوم، و به همین ترتیب قرون بعد. هر دوره تاریخی می تواند دسته ای از منابع عاشورا را در خود جای دهد.
از نظر ویژگی های آثار از هر یک از این قرون، این امکان وجود دارد که برخی از آنها را در یک دوره تاریخی شامل از یک قرن تا سه قرن قرار دهیم. مثلا آثار نوشته شده در قرون نخستین اسلامی، برای مثال تا قرن سوم؛ سپس آثار ادوار بعد، برای مثال، قرن پنجم تا ششم، دوره ایلخانی و تیموری، و سپس آثار نگاشته شده در دوره صفوی یا قاجاری، یا پهلوی یا دوران پس از انقلاب. این تقسیم خوبی است و می توان در باره آن توضیح داد.
این ادوار، می تواند بر اساس شاخص های فکری، و نیز ویژگی های خود این آثار و تعریف آنها بر اساس آن ویژگی ها باشد. شاید رایج ترین ویژگی، (الف( استحکام علمی آنها از نظر درونی، و (ب) تسلط افکار خاص بیرونی در یک دوره تاریخی بر آنها باشد.
اما در باره نکته الف:
نخستین نکته مهم در این طبقه بندی، شناخت این دوره ها، از نظر سطح علمی دانش تاریخ است. اینکه دانش تاریخ، در آن مقطع، در چه سطحی بوده، چه روشی از نظر نگارش در آثار تاریخی داشته، و تا چه اندا زه تاریخ نگاری ما عالمانه بوده است. عالمانه بودن یک متن تاریخی هم، خود شاخص هایی دارد.
این را می دانیم که مسلمانان به مستند بودن نقلها، بیش از هر چیزی بها می دادند، با این حال، در پی آن بودند که از حادثه، گزارش دقیقی بدهند، گزارشی همه جانبه که بتواند روشنگر چگونگی حادثه، علل آن، ونیز آثار و نتایجش باشد. این نکته مهمی از نظر علمی بودن تاریخ است. نگارش آثاری قرص و محکم، مسند، آن گونه که مشتمل بر مواد اصلی یک رویداد تاریخی باشد.
نگارش های این مقطع، از نظر شکلی، مانند احادیث، و به صورت تقطیع شده عرضه شده و به رغم آن که در کل از نوعی تسلسل تاریخی برخوردار است، اما شکافهایی میان روایات دیده می شود. در مواردی چینش نقلها نیز سلیقه ای است، هرچند در مواردی، این سلیقه از پایه ای منطقی برخودار است که باید کشف کرد. دست کم باید روشی را در یک دوره تاریخی از نظر نگارش شناخت تا راحت تر بتوان در باره آنها قضاوت کرد. در میان نقاط قوت و ضعف، باید ارزیابی کرد که سطح علمی این آثار چه قدر است. آثار دوره های بعدی، از این علمیّت، کمتر برخودار هستند. البته خود این یک امتیاز است که اینها نزدیک حادثه هستند، و آثار دوره های، به دلیل دور بودن، اصولا ارزش علمی زیادی نمی توانند داشته باشند.
با همین معیار، اگر به تاریخ نگاری اسلامی در دوره هایی مانند ایلخانی ـ تیموری نگاه کنیم، نسبت به تغییر نگاه به ذکر سند و انداختن آنها، نگارش آثار سست گزارشی برگرفته از سایر متون و اغلب بدون ارجاع، نیز بی دقتی و غلبه نگاه داستانی بر نگارش ها می توان به عنوان برخی از ویژگی ها اشاره کرد.
گزینش اخبار و غلبه تحلیل در منابع دوره های بعدی
نکته دوم، یعنی ب، مربوط به تأثیر جنبه های بیرونی، بر آثار است. غلبه افکار و اندیشه های خاص در این دوره های تاریخی منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است. برای مثال در دوره های ایلخانی ـ تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه می کند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ، تحلیل آن دارد. اثری مانند روضه الشهداء کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یاد شده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم، منبع را از «علمی بودن» دور می کند.
در دوره های نخست، برای مثال در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست، و گزارش اصل حادثه محور اصلی است. در این متن ها، جز در مواردی اندک، اغلب نمی توان گرایش راوی رابدست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در این باره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
یک مسأله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی این است که تسلط نگرش ها در ادوار بعدی، رو به تزاید است، در حالی که در نسل اول، تقریبا کمتر است. می دانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر می گذارد، به طور کلی می توان گفت که هرچه به ادوار جدیدتری وارد شویم، فشار این تحلیل ها و تفسیرها بیشتر می شود. در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و در واقع غربالگری در آنها اتفاقی است که می افتد تا تحلیل یعنی تسلط نگرش های نویسنده بر آن رویداد راحت تر انجام شود. طبعا گزینش، یعنی استفاده از برخی از نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیت های بیشتری در منابع متأخر روبرو می کند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخودار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، در حالی که در دوره های بعدی، گزینش بیشتری صورت گرفته، و تحلیل ها افزایش می یابد. این تحلیل ها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرش های خاص مانند آنچه در باره تصوف گفته شد، و البته می تواند ایدئولوژی های دیگر هم باشد، خواهد بود.
در زمان صفوی، مفهوم انقلاب بر ضد دولت صفوی، نامفهوم بوده و اصلا مورد توجه کسی نبود. طبیعی است که از عاشورا نظریه انقلابی استخراج نمی شود. در حالی که در دوره نزدیک به انقلاب، مسأله کاملا به عکس است. برای مثال تحلیلی که در آثار شریعتی یا صالحی نجف آبادی در باره عاشورا هست، دقیقا برای ایجاد انقلاب است. در دوره های اول تاریخی، اغلب این نوع تحمیل های فکری و ایدئولوژیک، نمودی ندارد. نهایت چیزی که هست، تأثیر نگره های مذهبی مانند نفوذ نوعی گرایش شیعی عراقی یا عثمانی است.
تحلیل های رایج در دوره های بعد، اغلب با نوعی گزینش از آن رویدادهای نقل شده در منابع اولیه، با تفسیرها و دیدگاه های رایج زمانه صورت می گیرد. به همین دلیل است که این کتابها، برای دوره ای خاص نوشته می شوند و عمرشان هم با پایان یافتن ارزش آن تحلیل ها به پایان می رسد و از محدوده عمومی خارج شده و موزه ای می شوند، در حالی که عمر منابع اولیه، هیچ گاه به پایان نمی رسد.
اغلب در باره این گزینش از میان گذشته، این نکته گفته می شود که آثار اولیه پر از تحریف هستند و ما باید روایات درست را بیاوریم! آنگاه برای انتخاب روایت درست، با استفاده از نگره حاکم بر اندیشه خود، دست به انتخاب می زنند و باقی اخبار مربوطه را تحریف شده عنوان می کنند. برخی هم به عکس آنها عمل می کنند.
در باره منابع نسل اول
اکنون می خواهیم قدری از منابع اولیه صحبت کنم، منابعی که بدون آنها نمی توانیم و اصولا نباید تاریخ کربلا را بنویسیم.
اشاره کردم که منابع دوره نخست، از قرن دوم و سوم را بیش از همه باید از زاویه روش نگارش عالمانه آنها دید. در این آثار که منابع دست اول ما و نزدیک به حادثه هستند، نخستین ویژگی «مسند» بودن، یعنی سند دار بودن است. این ویژگی در آثار مختلف از جمله مقتل ابومخنف، مقتل ابن سعد در طبقات، و مقتل امام حسین در انساب الاشراف تا اندازهای متفاوت اما تقریبا از معیارهای واحدی پیروی می کند. اخبار الطوال هم با این که از نسل اول است، در این ردیف جای نمی گیرد، چون اصولا روش سندی ندارد و بیشتر توضیحی و منطبق بر سبک ایرانی است.
سه نسل در این مرحله قابل توجه اند:
الف: ابومخنف به عنوان نسل اول (درگذشته میانه قرن دوم با نقش اول)،
ابن سعد، نویسنده طبقات، متوفای 230 به عنوان نسل دوم
بلاذری م 279 به عنوان نسل سوم
ابومخنف به عنوان نسل اول در این روش، به پیروی از روش حدیثی که به تدریج در جامعه علمی رو به غلبه و رشد بود، می داند که باید هر مطلبی از منابع شفاهی خود نقل می کند مستند باشد. این روش را ابن سعد هم به پیروی از استادش واقدی، و بلاذری هم که در همین مکتب تاریخ نگاری قرار دارد، البته در سطحی نازل تر، دارند.
ابومخنف به حادثه نزدیک و سندهایش برای اتصال به کربلا، کوتاه تر است، این وضعیت در دو مورد بعدی یعنی ابن سعد و بلاذری ادامه می یابد. ضمن آن که دو نسل بعدی، از منبع تولید شده توسط ابومخنف و روش او استفاده می کنند و در عین حال، منابع دیگری هم که با سندهای اندکی طولانی تر است در اختیار دارند.
هر سه اینها، کوشش می کنند تا ساختاری برای این رویداد، از آغاز تا پایان داشته باشند. می توان گفت، ابومخنف دست کم در متنی که از او در طبری مانده، بی مقدمه وارد مقدمات رویدادها کربلا شده است، در حالی که ابن سعد و بلاذری، در آغاز و به روش محدثان، سلسله ای از احادیث در فضائل امام حسین ع و برخی از نکات زندگی او پرداخته اند. در پایان هم برخی از نکات خاصی از جمله اموری غیر عادی که پس از شهادت امام حسین رخ داده را به صورت حدیثی گزارش کرده اند.
یک نکته مهم در متون این سه نسل، پرداختن به نقلهای متفاوت و حتی متعارض از نظر گزارش های تاریخی است. آنها گاه یک رویدادها را از چند منبع نقل می کنند که برخی از مطالب آنها با یکدیگر ناسازگار است، اما این روش تاریخ نگاری آن دوره است، چیزی که در بخش های دیگر طبری هم به خوبی مشهود است. در واقع، دست خواننده را برای نقادی و نوعی انتخاب میان گزارش های مختلف تا حدی باز می گذارد.
منابع شفاهی ابومخنف
غالب اخبار ابومخنف، از منابع شفاهی است. این البته یک حدس است. او اغلب با یک واسطه از کسانی که در کربلا بوده اند مطالبی نقل می کند. این افراد کتاب یا نوشته ای نداشته اند، و مسلما از خاطرات خود به صورت شفاهی مطالبی را منتقل کرده اند. البته یک راوی ابومخنف، با نام ابوجناب کلبی که نامش در جایی یحیی بن ابی حیه آمده (طبری: 5/384) یکی از منابع اصلی ابومخنف است. در باره او این احتمال هست که به عنوان یک مورخ، از منابع شفاهی اخباری را گردآوری و حتی تدوین کرده باشد .در این باره باید بیشتر جستجو کرد.
از نظر سند، در بخش اخبار تاریخی، تلاش این است که ـ و این به خصوص در باره ابومخنف بیشتر صدق می کند ـ که هر حادثه ای، از محلی نقل شود که راوی اول، دلیلی برای نقل آن حکایت داشته باشد. این امر در باره منابع یا راویان حرفه ای تاریخی، صادق نیست، اما اگر حادثه خاص باشد، اغلب این نگاه وجود دارد. مثلا در باره برخورد امام حسین ع با فرزدق، نقلها از خود فرزدق و فرزند او «لبطه» است. مثلا این نقل: «و حدثني إسحاق الفروي أبو موسى عن سفيان بن عيينة، عن لبطة بن الفرزدق عن أبيه قال: لقيني الحسين و هو خارج من مكة في جماعة عليهم يلامق الديباج، فقال:ما وراؤك؟ فقلت: أنت أحبّ الناس إلى الناس، و السيوف مع بني أميّة، و القضاء من السماء.» (انساب: 3/165).
نمونه شگفت روایت ابومخنف از دلهم همسر زهیر بن قین که است: «قال ابو مخنف: فحدثتني دلهم بنت عمرو امراه زهير بن القين، قالت: فقلت له: ا يبعث إليك ابن رسول الله ثم لا تأتيه! سبحان الله! لو أتيته فسمعت من كلامه! ثم انصرفت، قالت: فأتاه زهير بن القين، فما لبث…» (تاریخ الطبری، 5/ 396). این زن، در این نقل، خبر پیوستن زهیر به امام حسین را از همسرش نقل می کند. ابومخنف می گوید: حدثتنی… یعنی مستقیم از همسر او نقل کرده است. به نظرم این موارد اندک است، و اغلب ابومخنف با یک واسطه مطالب را از افرادی که درگیر بوده اند نقل می کند، چنان که از طریق جمیل بن مرثد، از طرماح بن عدی بخشی را که او حاضر بوده، روایت می کند. (تاریخ طبری: 5/405)
ابومخنف در نقل از اشخاص و این که کسانی باشند که خودشان شاهد حادثه باشند، آگاهانه عمل می کند. در موردی می گوید: «قال ابو مخنف: حدثنى ابو جناب، عن هانئ بن ثبيت الحضرمى ـ و كان قد شهد قتل الحسين ـ قال: بعث الحسين ع الى عمر بن سعد عمرو بن قرظه بن كعب الأنصاري: ان القنى الليل بين عسكرى و عسكرك.» (تاریخ طبری: 5/413). بکار بردن تعبیر «قد شهد قتل الحسین» در باره هانی بن ثبیت حضرمی، نشان از این توجه دارد.
بلاذری هم گاهی با نقل از «بعض الطالبیین» بر آن است تا اخبار خاص خانواده را از خود آنان بگیرد (انساب: 3/206)
در یک مورد دیگر، هشام کلبی از قول پدرش محمد بن سائب نقل می کند که گفته بود من سنان بن انس را [در پیر] دیدم که لباس خود را کثیف می کرد. [و قال هشام بن محمد الكلبي: قال لي أبي محمد بن السائب: أنا رأيته و هو يحدث في ثوبه، و كان هرب من المختار بن أبي عبيدة الثقفي إلى الجزيرة، ثم انصرف إلى الكوفة. [انساب: 3/205]
چنان که اشاره شد، ابومخنف با توجه به این که از حوالی سال 80تا سال 150 زندگی کرده، دسترسی اش به اخبار کربلا، آسان تر بوده است. او داستان پیوستن عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل اسدی را از قول عدی، پسر حرمله اسدی نقل می کند(همان، 397). این طریق، یعنی ابوجناب کلبی، از عدی بن حرمله، سند اخبار دیگری هم از کربلا برای ابومخنف هستند. مروری بر این اسناد نشان می دهد که بسیاری از اخبار کربلا، از افرادی که به نوعی در این رویداد حضور داشته اند، نقل شده است. می توان گفت که این بهترین نوع تاریخ نگاری مستند است که ابومخنف و سپس مورخان دیگر از آن استفاده کرده اند.
دور شدن بلاذری از روش سندی در بخش اخبار کربلا از متن دو نسل قبل از خود
در میان این سه منبع، راوی سوم، در ترکیب نقلها که هر کدام سند خاص خود را داشته اند، و استفاده از کلمه «قالوا» برای یکپارچه کردن آنها بیشتر استفاده می کند و این امر، یک کار دو وجهی در امر تاریخ نگاری است. از یک طرف، دقت را کم می کند، و از طرف دیگر، در این ترکیب، می کوشد تا نگاه جامع تری به نقلها داشته، و تعارض آنها را برطرف کند. در واقع، بلاذری و گاه گاهی ابن سعد، با استفاده از این روش، در پی کارآمد کردن نقلهای تاریخی شان در یک بسته خبری هستند، اما معلوم نیست همه جا این روش سودمند باشد و توان گفت که در مواردی، برخی از حقایق از دسترس خارج می شود. در مقایسه نقلهای بلاذری و دو نسل قبل از او، می توان گفت، از دقت کار سندی کاسته شده، و نقلهای طولانی تر، و البته یک دست از رویدادها به دست داده شده است. این کار، به خصوص، از زمانی که بیان رویدادهای اصلی عاشورا آغاز می شود، به حدی غیر سندی است، که بخش عمده متن، بدون سند ارئه می شود. در این بخش، هدف مولف، تمرکز روی سلسله رویدادها به شکل بهم پیوسته بوده و گویی نمی خواهد با ارائه سند تک تک نقلها، این تسلسل را بر هم بزند.
بلاذری، گردآورنده از متون دو نسل قبلی و برخی از اخبار شفاهی است. حتی گاهی از راویان حرفه ای دیگر مانند عوانة بن حکم یا عمر بن شبه هم که مانند بلاذری مورخ هستند، مطالبی نقل می کند. طبعا این مورد در باره ابومخنف صدق نمی کند، زیرا اصولا در آن دوره، کسی در این قد و قباره وجود ندارد.
عدم استفاده از منابع سه نسل اول در طول هزار سال
مقتل ابومخنف که نسل اول است، در تاریخ طبری درج شده است. در واقع، تاریخ طبری، تلفیقی از دههاکتاب و رساله تاریخی است که طبری آنها را به هم چسبانده و سرجای شان گذاشته است. مع الاسف تاریخ طبری به خصوص در قرون اخیر یعنی از هفتم هشتم به بعد، در اختیار ایرانی ها نبوده یا بسیار بسیار اندک بوده است. در حال حاضر هیچ نسخه کامل خطی از طبری در کتابخانه های ایران نیست. حتی نسخه ناقص هم که شامل بخش بسیار کوچکی است، بسیار کم است. معنای این سخن این است که مورخان ایرانی، مستقیم از طبری استفاده نکرده اند. اکنون باید با کمال شگفتی این طور تصور کنیم این همه کتابی که در طی این قرون در باره امام حسین (ع) نوشته شده، از مقتل ابومخنف استفاده نکرده و حداکثر مع الواسطه نقلی از آن دارد. به نظرم، اولین کسی که دریافت مقتل اصلی ابومخنف در طبری است، شیخ عباس قمی در مقدمه نفس المهموم است. او نوشت که مقتلی که به نام ابومخنف به صورت مستقل در دست است، اساسی ندارد.
طبقات ابن سعد برای نخستین بار و پیش از صد سال قبل در اروپا منتشر شد، اما همان زمان، شرح حال تعدادی از فرزندان صحابه، از جمله امام حسن و امام حسین (ع) در آن نبود. معلوممی شود نسخه آنها ناقص بوده است. چاپ های بعدی هم تا حدود بیست یا بیست وپنج سال پیش، فاقد این بخش مهم بودند. حوالی سی سال قبل، برای نخستین بار شرح حال امام حسین توسط مرحوم استاد عبدالعزیز طباطبائی در مجله تراثنا منتشر شد و معلوم شد چه قدر معلومات تازه دارد. این یعنی این که در طول قرون، نه ایرانی ها و نه عربها، از این بخش استفاده ای نکرده اند!
همین قاعده در باره انساب الاشراف هم صادق است. بخش علویان این اثر، حوالی سال 1398ق یعنی 1356 ش برای نخستین بار توسط مرحوم محمد باقر محمودی منتشر شد. تا آن زمان، می شود گفت از این کتاب، استفاده ای نشده بود. اخبار الطوال نیز در منظر دید ایرانی ها نبوده و در میان عربها هم نمی دانم چه اندازه مطرح بوده و البته در این باره هم تردید دارم.
اینها به معنای آن است که اصولا در هزار سال گذشته و تا پیش از نشر این آثار، کتابهایی که در باره امام حسین ع نوشته می شده، از منابع این سه نسل نخست، استفاده نکرده است! داستانی شدن منابع تاریخ اسلام در ادوار بعد، می توانست معلول همین معضل باشد.
البته از کتاب فتوح ابن اعثم، که اثری است نچندان دقیق با گرایش داستانی، و در قرن هفتم، بخشی از آن به فارسی درآمده، گویا بیشتر استفاده شده است. البته متن عربی آن هم بسیار نادر بوده و تنها یک نسخه خطی ناقص از آن مانده که وقت چاپ، با ترجمه فارسی تکمیل کرده اند. باید افزود، در قرن هفتم این کتاب مورد استفاده اخطب خوارزم که عالمی حنفی اما متشیع بود، در مقتل الحسین ع بوده و از آن طریق به منابع دیگر رفته است.
حالا جای پرسش است که در طول این قرون، منبع این همه نگارش های تاریخی در باره امام حسین (ع)، بر پایه چه منابعی بوده است. نمی شود انکار کرد که آنها از منابعی استفاده کرده اند که بسا از آن سه منبع نخست بهره ای داشته اند، اما در کل، مسیر نقلها، نیاز به بررسی بیشتر داشته و باید میان منابع، یک مقایسه تطبیقی عالمانه صورت گیرد.
حالا باید خوشحال باشیم که بخش قابل توجهی از مهم ترین منابع تاریخ عاشورا، به یمن آثار تصحیحی جدید در اختیار ما قرار گرفته است. بیشتر کتابهای خوب دو دهه اخیر، سعی کرده اند از این آثار بهره گیری کنند، هرچند روش بهره گیری از این آثار، نوعا به همان سبک سنتی است و همچنان نیازمند روش های تازه برای سنجش این اخبار هستیم.